با چهره غمگین پشت فرمان موتر نشسته و رانندهگی میکند. صدای موزونش به گوشم آشنا میرسد. آهنگی را زمزمه میکند: «فرسوده شد جان من در گوشهی تنهایی/ناله میکند لب من با سوز جدایی//یک طرف سپاه غم است و یک سو مأیوسی/به جان ناتوانم فتادهاند چندتایی//به هر سو چون مینگرم نشان غم است/کجا برم تا آرام شود این دل هوایی.»
صدایش بسیار آشنا بود و از همین رو بیشتر دقت کردم تا سرانجام بهجا آوردمش. او یکی از چهرههای سرشناس موسیقی شهر هرات است. از آنجایی که همیشه با دریشی و نیکتایی و سر و صورت تازه و منظم روی استیژ دیده بودمش، با این موی سر و ریش ژولیده و لباس کهنه نشناختم. پرسیدم همیشه هنگام رانندهگی زمزمه میکنید؟ گفت: «این زمزمهها پشت فرمان برایم آرامش میدهد و با همینها دلم را خوش میکنم.»
فرزاد عظیمی (مستعار) یکی از دهها خواننده در شهر هرات است. او حضور طالبان در جادههای این شهر را علت غیبت هنرمندان از صحنه موسيقی، تعبیر میکند. آقای عظیمی در مورد نگاه طالبان به موسیقی و هنرمندان چنین میگوید: «دیدگاه طالبان در مورد موسیقی مشخص بود. نیاز نبود منتظر بمانیم چه میگویند. طالبان دشمن موسیقی و هنرمند هستند. همین که شهر را تصرف کردند، هنرمندان موسیقی بدون چونوچرا دفاتر موسیقی خود را بستند.»
دهها خواننده، تیاتریست و بازیگر با قدرتگیری دوباره رژیم طالبان، برای دومین بار بهصورت کتلهای کشور را ترک کردند. حاکمیت دور اول طالبان نیز هنرمندان زیادی را مجبور ساخته بود تا رهسپار هجرت شوند. حاکم شدن دوباره طالبان بر کشور، ضایعهای جبرانناپذیر ديگر در تاريخ هنر و موسیقی افغانستان رقم زد.
با ورود طالبان به شهر هرات، شمار زیادی از هنرمندان، این شهر را ترک کردهاند. عدهای به کشورهای غربی رفته و تعدادی هم به ایران پناه بردهاند و شماری هم مانند فرزاد عظیمی به دليل مشکلاتی نتوانستهاند از کشور بیرون شوند. این هنرمندان ناگزیرند برای تأمین مخارج خانواده، به چنین کارهایی روی بیاورند.
فرزاد عظیمی به دلیل اینکه شماری از اعضای خانواده از جمله مادر کهنسالش گذرنامه ندارد، نتوانسته به ایران برود. او که روزی هنرمند محبوب شهرش بود و با آوازخوانی در کنار تشویق و محبت تماشاچیان، درامد خوبی نیز داشت، اکنون برای یافتن سواری به هر رهگذر کنار جادههای شهر میایستد تا مخارج روزمره خانوادهاش را تأمین کند.
فرزاد بیش از حد از تاکسیرانی خسته شده و اندوه بیشماری در سینه دارد. میگوید: «هرگز تصور نمیکردم روزی تاکسیرانی کنم. روزهای اول به حدی از لحاظ فزیکی و روحی بالایم فشار بود که گاهی در جریان رانندهگی حواسم جای دیگری میرفت و چندین بار نزدیک بود تصادف کنم.»
کاهش درامد و بیمهری دوستان و آشنایان، بر اندوه او افزوده و حتا خانوادهاش را نیز متأثر کرده است. این هنرمند هراتی میگوید: «بعد از توقف موسیقی، برنامه داشتم تا به کمک چند تن از دوستانم طوری که به من وعده کرده بودند، کار تجارتی کوچکی را شروع کنم و از ین طریق مخارج زندهگی خانواده تأمین شود، اما باورم اشتباه بود. دوستان گرم دیروز، همه سرد بودند. به هر کدامشان که مراجعه کردم، ناامیدم کردند و این برخوردشان بیشتر از پیش خستهام کرد.»
فرزاد عظیمی میافزاید: «وقتی خانواده و اطفالم را میبینم جگرم خون میشوند. اطفالی که روزی در ناز و نعمت زندهگی میکردند و همه چیز برایشان حاضر بود و پدر خود را قهرمان فکر میکردند، اکنون این پدر ناتوان است که حتا در ماه هم شاید نتواند یک اسباب بازی به طفل خود بخرد. تمام تلاش پدر شده پیدا کردن لقمهای نان. درست است که خانمم به خاطر پریشانی من چیزی نمیگوید، ولی میفهمم که هزاران فریادی از ناگواریهای زندهگی در سینه دارد.»
به گفته فرزاد، همه هزینههایی که بالای آلات و ابزار موسیقی کرده بود، نابود شده است؛ زیرا با ممنوعيت موسيقی، از این آلات در هیچ جایی کار گرفته نمیشود و آهنپاره و تکه چوبی بیش محسوب نمیشوند.
روایت تلخ فرزاد، داستان زندهگی ناگوار دهها هنرمندی است که زیر حاکميت طالبان همه دار و ندار خود را از دست دادهاند. با روی کار آمدن رژیم طالبان، اگرچه محدودیتهای بیشماری بر فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی شهروندان وضع شد، اما بساط هنر موسیقی بهکلی برچیده شده است. جنگجویان طالبان در موارد زیادی در جریان تلاشی خانهها آلات و ابزار موسیقی را تخریب کرده و در مواردی هنرمندان را نیز هتک حرمت کرده و از آنان خواستهاند که از این کار خود توبه کنند. این برخورد تند طالبان با هنر موسیقی، نهتنها قشر هنرمند را متأثر ساخته، بلکه ضربه جبرانناپذیری بر پیکر هنر و فرهنگ کشور نیز وارد ساخته است.