یکی از بزرگترین تغییرات اجتماعی که طی بیست سال گذشته در افغانستان شاهد آن بودیم، تحول رفتار جمعی است که در نتیجه آن جامعه ما کنشهای متعدد جمعی از قبیل احزاب سیاسی، ایتلافها، نشستهای سیاسی، اعتراضها و راهپیمایی را تجربه کرده است. شکلگیری جنبش اعتراضی زنان بعد از ۱۵ آگست ۲۰۲۱ یکی از نمونههای بارز این رفتار جمعی تحولیافته است که زنان برای اعتراض به نقض حقوقشان از طرف طالبان، در مقابل گلوله و خشونت سینه سپر کرده و بهصورت جمعی در جادههای ترسناک شهرهای مختلف کشور به مبارزه برآمدند. این جنبش با طرح مطالبات برحقشان، نسل جدیدی از یک جامعه متغیر را به تصویر کشیدهاند که با هدف روشن، ساختار منظم، شعار واضح «نان، کار، آزادی» و آیندهسنجی کامل به خشونتگران و تبعیض و سلطهشان نه گفتهاند.
با مرور پیشینه تاریخی جنبشهای اجتماعی در افغانستان، میتوان گفت که اساس نخستین جنبش اصلاحی که ماهیت فرهنگی و غیرمسلحانه داشت و به هدف مبارزه با استعمار، وحدت جهان اسلام و بازگشت به اسلام راستین بود، در دهه ۱۸۶۰م توسط سیدجمالالدین افغانی گذاشته شد. بررسی جنبشهای اجتماعی سیاسی زنـان در تـاریخ معاصـر نشان میدهد که کنشگران زن در عرصههای سیاسی اجتماعی برای نخستینبار در زمان امانالله خان برای مبارزه با نابرابریها صدا بلند کردند؛ ولی آغاز این اعتراضها مخالفت با طرح مسوده قانون منع تحصیل دختران در خارج کشور توسط اعضای محافظهکار پارلمان آن زمان بود. سازمان زنان آن زمان، این قانون را خلاف تساوی حقوق زن و مرد و در مغایرت با قانون اساسی دانسته و علیه آن اعتراض کرد که در نتیجه اعضای پارلمان از این تصمیم صرف نظر کردند. در طول سالها این خودآگاهی و کنشهای جمعی زنان انکشاف یافت که باعث باز شدن دریچههای نو به روی زنان، تسریع روند گذار از سنت به مدرنیسم و سوق دادن اقدامهای جمعی به سوی تشکلهای اجتماعی، سیاسی و انجمنها و احزاب در دورههای بعد شد. به باور من، جنبش اعتراضی زنان یکی از کنشهای جمعی زنان به شمار میرود و از چند جهت نسبت به سایر جنبشهای چند دهه اخیر برجستهتر است. بنابراین، میتوان گفت که جنبش اعتراضی زنان یکی از کنشهای جمعی زنان به شمار میرود که با وجود داشتن چالشهای متعدد و نقاط ضعف در تاریخ معاصر، نسبت به سایر جنبشهای چند دهه اخیر برجستهتر است. این میتواند دالی بر شجاعت فوقالعاده قشری باشد که در طول تاریخ این کشور مورد ستم و واپسماندهگی قرار گرفته است.
جنبش «نان، کار، آزادی»
بعد از ۱۵ آگست ۲۰۲۱، گروه طالبان با فرمانهای متعدد محدودیتهای سختگیرانهای بر زنان وضع کرده که یک بار دیگر زنان افغانستان در حصر خانهگی قرار گرفتهاند. این سلب سیستماتیک آزادیهای مدنی-سیاسی به تمام معنا نقض شدید حقوق بشر است که میتوان آن را شبیه آپارتاید جنسیتی در جنبههای تعاملات اجتماعی، آموزش، اقتصاد و سیاست تلقی کرد. این اقدامات باعث افزایش نرخ بیکاری، افزایش قیمتها و در نتیجه بسته شدن دروازههای جهان به روی افغانستان شده است. زنان در تلاش برای رفع این محدودیتها، به جادهها رفته و با شعار «نان، کار، آزادی» برای رفع محدودیتها از آموزش و کار زنان و مشارکت سیاسی فریاد زدند. برای بررسی ویژهگیهای این جنبش و نقاط قوت و ضعف آن، در این نوشتار جنبش اعتراضی زنان را در قالب نظریه جنبش اجتماعی اسملسر، نظریهپرداز مهم رفتارهای اجتماعی، مورد تحلیل قرار میدهیم و در آن به چیستی و چگونهگی کارکرد این جنبش میپردازیم.
چهارچوب نظری
از دید علم جامعهشناسی، جنبشهای اجتماعی عبارت از جریانی از تلاشها و کنش از سوی مجموعه افرادی است که ماکس وبر از آن بهعنوان اقدام جمعی یاد میکند؛ امری که به هدف نیل به اهداف مشخص صورت میگیرد و در مقابل باعث عمل سایر کنشگران و یا رفتار معنادار انسانی میشود. به همین دلیل علم جامعهشناسی را بهعنوان علم جنبشهای اجتماعی نیز مطرح میکنند. در جامعهشناسی چهار رهیافت کلی (مارکسیسم، بسیج منابع، عامل فرهنگی-هویتی و کارکردگرایی) در مورد علل وجود جنبشها وجود دارد. در نظریه مارکسیسم، عامل شکلدهنده جنبشهای اجتماعی تفاوت طبقاتی و تضاد بین کار و سرمایه قلمداد شده که کنشگران اصلی آن طبقات اجتماعی استند. دومین عامل تشکل جنبشهای اجتماعی، بسیج منابع است که تمرکز اصلی آن بر سازماندهی است. رهیافت بسیج منابع بهعنوان کنش عقلایی مبتنی بر تحلیل هزینه و فایده است. در عامل فرهنگیـهویتی مولفههایی همچون هویت، فرهنگ، رسانهها، معنای زندهگی و جهانی شدن… بهعنوان عوامل شکلدهنده جنبش اجتماعی مطرح میشوند. عامل کارکردگرایی عبارت از واکنش سریع و عمومی به تغییرات و فشارهای ساختاری است. با قرار دادن جنبش اعتراضی زنان در قالب این رهیافتها، دیده میشود که با درنظرداشت اینکه در نظریه مارکسیسم عنصر اقتصادی بسیار برجسته است، در نظریه بسیج منابع عناصر ساختار اجتماعی و سیاسی نادیده گرفته شده و با توجه به شرایط موجود در افغانستان نظریات فرهنگی تبیینکننده کنشهای اجتماعی آن نیست، این جنبش بیشتر از نوع کارکردگرایانه است؛ چون بنیانگذاران این رهیافت ساختاری نسبت به سایر رهیافتها به رفتار جمعی توجه بیشتری نشان دادهاند. در چارچوب این مفهومبندی، نیل اسملسر، نظریهپرداز علوم اجتماعی، به ارایه نظریهای در باب رفتار جمعی میپردازد. وی در کتاب تیوری رفتار اجتماعی به تعریف و تبیین عوامل وقوع رفتار جمعی و انواع آن میپردازد. به باور این جامعهشناس، شرایط پیدایش جنبشهای اجتماعی عبارتند از زمینه ساختاری، فشار ساختاری، عوامل تسریعکننده، گسترش باورهای تعمیمیافته، بسیج مشارکتکنندهگان و عملکرد کنترل اجتماعی.
نیل اسملسر مدعی است که هر مرحله شرط وقوع مرحله بعد از خود است و معمولا به تنهایی نمیتواند عامل شکلگیری جنبش شود. در این قسمت به مراحل وقوع جنبشهای اعتراضی در تیوری رفتار جمعی اسملسر میپردازیم و با درنظرداشت هر عامل جنبش اعتراضی زنان را مورد تحلیل قرار میدهیم.
۱. زمینه ساختاری:
زمینه ساختاری عبارت از خصوصیات ساختاری یک اجتماع است که به رفتار جمعی اجازه ظهور یا عدم ظهور میدهد. میتوان از آن بهعنوان آمادهگی ساختار در سوق دادن مردم و جریانها به سمت جنبش مسالمتآمیز یا شورش یاد کرد. با بررسی «جنبش اعتراضی زنان ۲۰۲۱» عواملی از جمله دموکراسی، تحول حقوق و جایگاه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی زنان طی دو دهه اخیر، خودآگاهی زنان از حقوق و آزادیهایشان و رشد چشمگیر رسانهها را میتوان بهعنوان زمینههای ساختاری کنش جمعی زنان افغانستان نام گرفت.
بعد از سال ۲۰۰۱ تغییرات آشکاری در ساختار نظام سیاسی و اجتماعی افغانستان صورت که ماهیت دموکراتیک قانون اساسی ۲۰۰۴، شرایط مساعدی برای جنبشهای مسالمتآمیز فراهم کرد و کرامت انسانی زنان حفظ شده و حقوق و آزادیهایشان به شمول جایگاه مساوی و برابر با مردان، حق آزادی بیان، حق آموزش و… به رسمیت شناخته شد. در دوران جمهوریت و طی دو دهه گذشته، زنان در سیاست و حکومتداری نقش چشمگیری داشتند که در طول تاریخ بیسابقه است. علاوه بر این، تعهد دولت افغانستان به هنجارها، منشورها و معیارهای بینالمللی به این دستاوردها قوت بخشید و زنان را برای کنشگری و اعتراض در مقابل عدم مراعات حقوقشان آماده ساخت. بهطور مثال، منشور سازمان ملل که در ماده اول آن برابری زنان و مردان برای نسلهای مختلف از تمام ادیان تضمین شده است، پذیرفته شد. علاوه بر آن، پیوستن دولت افغانستان به کنوانسیون منع همه اشکال تبعیض علیه زنان و همچنان قطعنامه ۱۳۲۵ شورای امنیت سازمان ملل که به نقش زنان در صلح و امنیت پرداخته است، بهعنوان ابزارهایی است که زمینههای ساختاری را برای جنبش اعتراضی زنان مساعد ساخته است. رشد چشمگیر رسانههای مختلف چاپی، شنیداری و دیداری این ابزارها را قوت بخشید که همه عوامل مطرحشده فوق باعث آگاهی زنان افغانستان از حقوق اساسیشان، درک وضعیت عمومی جامعه و شناخت دقیق طالبان با خطرات جدی احتمالی شد. بعد از ۲۰۱۴ و افزایش نگرانیها در مورد احتمال بازگشت طالبان، زنان بهشکل جمعی به کنشهای جمعی در سطح ملی و بینالمللی پرداختند. آنها با آگاهی از زندهگی تحت سیطره این گروه، خط سرخ خود را با شعار «زنان افغانستان به عقب برنمیگردند» فریاد زدند. بنابراین، مساله زنان در بیست سال حضور جامعه جهانی در افغانستان و گفتمان حاکم بیستساله که در آن همواره حقوق زنان بهعنوان یک اصل یاد شده، یکی از عناصر مهم در مبارزات عدالتخواهانه و حرکتهای دادخواهانه زنان در افغانستان بوده است.
بیستوچند سال قبل، وقتی طالبان همه حقوق انسانی زنان را سلب کردند و هیچ زنی بدون برقع در شهرهای افغانستان دیده نمیشد، هیچ صدایی از زنان یا مردان در اعتراض به نقض حقوق زنان بلند نشد. آن زمان، زنان افغان بهراحتی در پستوی خانهها حصر شدند. هر چند آنجا بهصورت مخفیانه کلاسهای خواندن و نوشتن برگزار کردند و به یکدیگر حرفه و فن آموختند، اما اعتراض نکردند. علت این است که زنان در آن زمان حضور اجتماعی را حق خود نمیدانستند یا دستکم شمار زنانی که بیرون رفتن از خانه، حضور اجتماعی و مشارکت سیاسی را حق خود بدانند، بسیار اندک بود. شاید هم در آن زمان ابزاری در اختیار نداشتند تا بتوانند بدون حضور گسترده اجتماعی صدایشان را بلند کنند. به عبارت دیگر، آنچه از بیست سال کار و پروژه و کمکهای مالی برای زنان افغانستان برجا ماند، گسترش آگاهی بود؛ سرمایهای ماندگار که با تلاش و فعالیت خود به مدد شرایط عمومی حاکم از طریق آموزش و تحصیل به دست آوردهاند.
۲. فشار ساختاری
فشار ساختاری، مشخصه دیگر جنبشهای اجتماعی در نظریه رفتار جمعی اسملسر است. این عامل به تضاد منافع و تنشهایی مانند تبعیض، بیعدالتی، اختلاف طبقاتی و محرومیت اقتصادی میپردازد.
از فشارهای ساختاری زمینهساز جنبش اعتراضی زنان میتوان به جبر و محرومیت تاریخی زنان ناشی از جنگزدهگی و فرهنگ مردسالاری حاکم بر جامعه سنتی افغانستان نام برد. نابرابری بین زن و مرد در سطوح مختلف در طول تاریخ کشور مشاهده شده است که باعث تبعیض، شکنجه و خشونتهای خانوادهگی و جنسی شده و متاسفانه ارزشهای جامعه قبیلهای و سنتی تقویتکننده این نابرابریها بوده است. علاوه بر این، عدم استقلال اقتصادی، نداشتن سهم در سیاست، تقسیم کار جنسی، محرومیت از آموزش، آزادیهای مدنی و بیسوادی به این مشکلات افزوده است. در جامعه قبیلهای همواره نقش و هویت زنان تعریف میشود و از سوی دیگر در کانون خانوادههای سنتی مالکیت خصوصی که برای قرنها در مورد زن وجود داشته، تداوم پیدا کرده است. بنابراین، اگر زنی در بستر قبیلهای (حاکمیت طالب یا غیر آن) از ارزشهای جامعه قبیلهای تمرد میکند، سنگسار شده و شلاق میخورد که از آن بهعنوان پدر مردسالاری ارتودوکس یا پدر مردسالاری سنتی پیر و تاریخی یاد میکنند.
چهارونیم دهه جنگ، تمام بنیانها و زیربناهای اقتصادی و فرهنگی افغانستان را از بین برده و همه انکشافات را در سطح تنازع بقا تقلیل داده و این باعث کاهش درجهبندی نیازهایی همچون آموزش، استقلال اقتصادی، وضعیت نیازهای روحی یا به نوعی زندهگی مدنی و شهری به نیازهای ثانویه شده است. با توجه به چنین شرایطی، در جوامع سنتی مثل افغانستان، پرداختن به نابرابریهای سیستماتیک جنسیتی، همیشه مساله بسیار زود است و اولویت ندارد. ما همیشه در مورد افغانستان شاهد بودیم که در طول تاریخ مساله زنان به حاشیه رانده شده است.
همچنان در بعضی موارد میتوان به عدم اعتماد و باور زنان به حقوق و توانمندیهایشان اشاره کرد که یا به دلیل عدم سواد کافی از حقوق خود بیخبرند و یا اسیر ذهنیت خود شدهاند که مانع خودباوری آنها شده است. بیسوادی زنان بر شدت این مساله افزوده است. براساس تازهترین گزارشی که از سوی بانک انکشافی آسیایی نشر شده، زنان افغانستان در پایینترین سطح سواد در جهان قرار دارند که تنها ۲۹.۸ درصد آنان توانایی خواندن و نوشتن دارند. بنابراین، با وجود این ناآگاهی و ناباوری، زنانی که آگاهی دارند، برای دفاع از همنوعان خود بیشتر مصمم میشوند. آنهایی که در طول تاریخ اسیر سنتها و محرومیتها بوده و بال پروازشان توسط ارزشهای سنتی و افکار مردسالارانه قطع شده، به دنبال مساعد شدن فرصت برای بهبود این روند از طریق کنشهای اجتماعی عموما مسالمتآمیزند.
۳. عوامل تسریعکننده
سومین مشخصه جنبشهای اجتماعی، داشتن عواملی است که باعث تسریع روند فعالیت جنبشها و کنش مردم میشود. از این عوامل میتوان بهعنوان حوادث خاصی یاد کرد که باعث تحقق بالفعل رفتار جمعی و ورود به عرصه عمل میگردد. در جنبش اعتراضی زنان، سقوط افغانستان و محرومیت زنان از حقوق اساسیشان را بهعنوان عامل تسریعکننده میتوان یاد کرد. طی دوونیم سال گذشته، طالبان خشونتهای سازمانیافته را در برابر زنان افغانستان مرتکب شدهاند که ثبات نسبی جامعه را از بین برده است. با بازگشت طالبان به قدرت، نیم پیکر جامعه که در تحکیم پایههای دموکراسی و مردمسالاری در دو دهه گذشته بهصورت فعال نقش بازی کردند و قربانی دادند، اکنون از حقوق سیاسی و مدنیشان محروم شدهاند. دوونیم سال تحت سلطه طالبان به پسرفتها و نقض ویرانگر حقوق زنان در افغانستان منجر شده است. طالبان با بیش از ۵۰ فرمان کتبی و شفاهی زنستیزانه باعث کاهش نقشهای آنان در جامعه شدهاند. آنها دست به نقض حقوق اساسی زنان، از جمله حق آموزش و حضور در عرصههای اجتماعی و سیاسی زده و تا هجوم بر فضای شخصی و خصوصی زنان هم پیش رفتهاند. سازمان ملل باورمند است که در زیر اداره طالبان، زنان و دختران با چالشهای چندبعدی که آنان را کاملا از جامعه حذف کرده، دست به گریبان هستند؛ چالشهایی که سازمان ملل میگوید بازتابدهنده «آپارتاید جنسیتی سیستماتیک» است. طبق قوانین بینالمللی، آپارتاید بهعنوان سیستم تفکیک نژادی تسیجیلشده در قانون تعریف شده که از افریقای جنوبی سرچشمه گرفته است. اما در میان کارشناسان بینالمللی، مقامهای مسوول و فعالان، یک اجماع فزاینده وجود دارد که آپارتاید در مورد تبعیض جنسیتی نیز صدق میکند، مانند وضعیت افغانستان که زنان و دختران آن با تبعیض سیستماتیک مواجه هستند.
بنابراین، محروم شدن این زنان از حقوقشان به دست طالبان باعث شده است که جانشان را برای مبارزات روزانه به خطر بیندازند. بعد از سرکارآمدن طالبان، تعدادی از کنشگران حقوق زنان وادار به ترک وطن شدهاند و زنان دیگر، اغلب جوانترها و از خانوادههای با امتیازها و امکانات کمتر، بهطور خودجوش برپا خاسته و به جنبش اعتراضی مردمی تازهای را سروشکل دادند که به نام جنبش «نان، کار، آزادی» شناخته میشود. با گذشت زمان، این زنان و دیگرانی که به آنان پیوستند، مقاومت مدنی سازمانیافتهای را تشکیل دادند. گروهی که معلمان، شاعران، نویسندهگان، مادران و کارمندان سابق دولتی هم در میانشان هستند. شاید طالبان تصور نمیکردند روزی با کسانی مواجه شوند که با توسل به خلاقیت، تغییر و تطبیق فوری و با اسلحه آگاهی از حقوق اساسی و توانمندیشان، بدون خشونت این گروه را زیر سوال ببرند.
۴. گسترش باورهای تعمیمیافته
از این مشخصه مترادف با ایدیولوژی یاد میشود که هدایتگر رفتار جمعی بوده و به کنش بازیگران معنا میبخشد. هدف این ویژهگی، برجسته کردن فشارها و نارضایتیها و نشان دادن راهحل برای وضعیت حاکم است. با بررسی جنبش اعتراضی زنان میتوان گفت که ایده اصلی این جنبش نادیده گرفتن حقوق اساسی زنان توسط طالبان است. زنان به وضعیت حاکم اعتراض کرده و راهحل پیشنهادی آن مراعات حقوق اساسی زنان و مشارکت معنادار آنها در تمام ابعاد زندهگی اجتماعی-سیاسی است. این جنبش از طریق عتراض، راهپیمایی، برگزاری نمایشگاهها و کمپینهای رسانهای یکسره رژیم طالبان را به چالش کشیده است.
«نان، کار، آزادی» به یکی از شعارهای پراستفاده اعتراضات مردمی به رهبری زنان تبدیل شد. مطالبات فوقالعاده ساده اما حیاتی است. این زنان حقوق اجتماعی و استقلال اقتصادیشان را تصریح کرده و کرامت انسانی میطلبند.
خواست واضح جنبش اعتراضی زنان، ختم آپارتاید جنسیتی حاکم در افغانستان است؛ همان خشونت سازمانیافتهای که یوهان گالتونگ از آن بهعنوان یکی از انواع خشونت یاد میکند که میتواند ناقض صلح و ثبات در یک جامعه باشد. گالتونگ در کتابی با عنوان «خشونت، صلح و مطالعات خشونت» مینویسد که در خشونت سازمانیافته و هدفمند در یک جامعه، به کسی شلیک نمیشود و مقامهای رژیم کشتار نمیکنند، اما با محروم کردن یک گروه قومی، جنسیتی، زبانی یا مذهبی از مزایایی مانند تحصیل، کار و امتیازهای عمومی، مرتکب خشونت میشوند. گالتونگ همچنین میافزاید که در نتیجه خشونت سازمانیافته ممکن است در یک روز هزاران نفر بمیرند، بدون اینکه حتا یک گلوله شلیک شود. زنان خواهان خاتمه یافتن آپارتاید جنسیتی حاکم بر افغانستان هستند که در نتیجه آن از هر گونه دسترسی به تحصیل، اشتغال، حق گشتوگذار در پارکها، رفتن به رستورانت، سفر، حق انتخاب پوشش و دیگر حقوق اساسی و بنیادی محروم هستند و حتا مردم بهصورت برابر و یکسان به کمکهای بشردوستانه دسترسی ندارند. طالبان یک عده را به دلیل نژاد و مذهب از دسترسی به امکانات دولتی و کمکهای بشردوستانه محروم میکنند و برای عدهای دیگر به دلایل مشابه، امتیازات ویژهای در نظر میگیرند.
با توجه به شعار «نان، کار، آزادی» میتوان گفت که این یک شعار انسانی برای انسانیت و عدالت است که خواستههای زنان بهشکل ملموس و بهطور شفاف در آن بازتاب یافته است. این شعار تلفیقی از داعیه مدنی و سیاسی است که در کنار طرح حق کار و مشارکت اجتماعی، خواهان آزادی در مشارکت سیاسی زنان نیز میباشد. این خواستهها هم انسانی است، هم اسلامی و هم عدالتمحور. عدالتی که بدون شک از محورهای اساسی منظومه دین مقدس اسلام است و اگر گروه حاکم به آن تمکین نکند، عمر رژیمش کوتاه خواهد بود.
یک نقد وارده بر جنبش زنان از این بعد، این است که در انتخاب واژهگان بهعنوان شعار جنبش دقت نشده است. جدا کردن واژه نان از کار، میتواند این تصویر را در ذهن تداعی کند که زنان در افغانستان میخواهند از طریق کمکهای بینالمللی امرار معاش کنند، نه اینکه با داشتن فرصت دسترسی به حق کار علاوه بر رشد شخصیت و مشارکت در توسعه کشور باعث توانمندی اقتصادیشان که متضمن نان است، شوند. وقتی نان را جدا از کار بخواهیم، میتواند تعبیرپذیر باشد که نان را چهطور میتوان از کار جدا کرد؛ چون داشتن حق کار باعث خودکفایی اقتصادی زنان شده و تامینکننده نان و بهبود اقتصاد زنان است.
۵. بسیج مشارکتکنندهگان
از شرایط مهم جنبشها، بسیج مشارکتکنندهگان و هماهنگی شبکههای ارتباطی و مالی است که رهبری کاریزماتیک بهعنوان عامل تعیینکننده در جنبشهای اجتماعی عمل میکند. جنبش زنان از لحاظ بسیج مشارکت زنان جوان، خودجوش و مستقل است که بدون نگاه منفعتمحور و عدم وابستهگی به قوم و ایدیولوژی و زبان خاص، شروع به کار کرده است. این جنبش از دل تودههای شهریـروستایی برخاسته و از نسل جدیدی از زنان و دختران نمایندهگی میکند که قبلاً شناختهشده نبودند. وقتی با کنش آگاهانه در برابر سیاستهای حذفگرایانه طالبان مطالبات مشروع خود را مطرح میکنند، بهوضوح نشان میدهند که نسلی عمیقاً آگاه و تواناست. طی دوونیم سال گذشته، جنبش اعتراضی زنان با اعلامیههای منظم خلاقیت و ابتکار به فعالیت پرداختهاند. ابتکار از ویژهگیهای مهم این جنبش است که نمونه آن مطرح کردن خواستها با زبان اشاره مخصوص ناشنوایان است. آنها با زبان بیزبانی بیان کردند که جهان در مقابل خواستهها و مطالبات زنان افغانستان ناشنوا شده و یا به عبارت دیگر خود را به ناشنوایی زده است. این اعتراض بیصدا اما بیش از هر شعار بلندی شنیده شد و نشاندهنده انتخاب آگاهانه و خلاقانه پیام و بیان خواستهاست.
با وجودی که انسجام اعضای جنبش در اوایل بسیار چشمگیر است، اما یکی از چالشهای آن پراکندهگی نسبی معترضان و استفاده از نامهای متعدد برای این جنبش است که در مراحل بعدی صورت گرفته است. زنان تحت نامهای مختلف جنبشها را ثبت کرده و از آدرسهای مختلف اعلامیه صادر کردهاند. حتا در بعضی موارد شاهد بحث و اختلاف نظر در مورد اینکه کدام گروه اعتراضی آغازگر این اعتراضات بوده، نیز هستیم. خلق روایت زنانی که در بیرون و داخل افغانستان هستند، نیز باعث کاهش انسجام مشارکتکنندهگان شده است که کنشگران داخل افغانستان داعیه دادخواهانه خود را برحقتر میدانند. بدون شک شجاعت آنهایی که بینقاب در خیابانهای کابل و مزار و هرات و بامیان زیر سایه سنگین طالبان به میدان آمدهاند، قابل ستایش است؛ اما زنانی که در سطوح بالای حکومتی و عضو پارلمان بودند یا در نهادهای مدنی و حتا کسبوکار و تجارت شخصی فعالیت میکردند و مجبور به ترک افغانستان شدهاند، بسیاری از آنها در خارج از افغانستان فعالند و از هر فرصتی برای طرح مساله زنان استفاده کردهاند؛ کاری که بدون شک مؤثر بوده است. شهروندی که در خارج از افغانستان به سر میبرد، اندوه از دست دادن یک وطن را با خود حمل میکند. بنابراین، میتوان گفت با وجودی که اعضای جنبش اعتراضی زنان اعضای تشکل واحد و خاصی نیستند، نظم سازمانی ندارند و اجبار دولتی و ایدیولوژیک پشت سرشان نیست، آنچه این نظم شبکهای و بدون سازمان را حرکت میدهد، آگاهی آنها از حقوق اساسیشان است.
۶. عملکرد کنترل اجتماعی
عملکرد کنترل اجتماعی به مفهوم پاسخ حکومت و گروه مورد نظر به کنشهای جمعی اجتماعی است که میتواند شامل مذاکره، ایجاد اصلاحات و پاسخگویی و یا سرکوب کنشگران باشد. از طرف دیگر، این فاکتور کارایی نیروهای امنیتی، رسانهها، رهبران اجتماعی-سیاسی و دینی، محاکم و… را مورد تحلیل قرار میدهد.
پاسخ طالبان به این اعتراضات از روز اول سرکوب و به مرور زمان وضع محدودیتهای بیشتر بوده است. طالبان، در مقابل زنان معترض، در چند مرحله عکسالعملهای متفاوتی داشتهاند. در مرحله اول، تعدادی از زنان طرفدار خویش را به جادهها کشاندند تا چنان وانمود کنند که زنان معترض، نماینده زنان افغانستان نیستند. سپس عدهای از مردها چادرهای سیاه زنانه را پوشیده و بهحیث زن، در مقابل زنان معترض در آن گردهمایی مشارکت کردند. اما در مراحل بعدی، طالبان مانع زنان معترض شده و سعی در پراکنده کردن زنان معترض داشتند. گزارشها حاکی از آن است که تعدادی از زنان معترض را به زندان برده و شکنجه نیز کردهاند. با وجودی که طالبان خواسته «نان، کار، آزادی» جنبش زنان معترض را به ترویج فحشا، وابستهگی به غرب و دیکته خارجی فرو کاسته و به آنها انگ فحاشی میزنند، ولی واقعیت این است که طالبان نتوانستهاند آنگونه که میخواستند صورت مساله را پاک کنند و مساله زنان را نادیده بگیرند. بعد از تسلط طالبان، زنان معترض افغانستان همواره در سرخط خبرها بوده و زنان بهشکل پیگیر و مصمم به اعتراضاتشان ادامه دادهاند و میتوان گفت که این اعتراضات یکی از نیروهای بازدارنده این گروه در مسیر مشروعیت بینالمللی بوده است.
اگر چه اعتراضات در اول در جادهها بود و به مکانهای سرپوشیده کاهش یافت، اما از شدت آن کم نشد و در مقابل در بیرون از افغانستان تداوم دارد که تا امروز شاهد پیگیری و مورد حمایت قرار گرفتن توسط سیاستمداران، هنرمندان، جریانهای حقوق بشری و فمینیستی و ورزشکاران در سطح منطقه و جهان هستیم. از نمونههای بارز عملکرد اجتماعی در جنبش اعتراضی زنان، میتوان به ادراک و احساس همدلی زنان پرداخت. این جنبش و شعار آن مانند یک زنجیر نامریی زنان ساکن شهرهای مختلف را که اغلب همدیگر را نمیشناسند، به هم پیوند داده و مثل اصول سازمانی و قرارداد رسمی و اداری و نخ نامریی همه را با هم وصل ساخت. اما دو انتقاد وارده در این قسمت، کم بودن نسبی انسجام بین زنان است که حتا شاهد خلق روایت زنان داخل و بیرون کشور شده و نقد دوم همراهی نشدن زنان معترض توسط مردان است. بودن و نبودن مردان در کنار زنان، میتواند دو دلیل داشته باشد؛ دلیل اول اینکه ساختار جامعه سنتی و شدیدا مردسالار افغانستان هنوز این ظرفیت را ندارد و آماده پذیرفتن زن بهعنوان یک انسان همردیف مرد و درخور آزادیهای مدنی و انسانی نیست. دلیل دوم هم میتواند این مساله باشد که مردان در افغانستان علیه طالبان آسیبپذیرترند؛ زیرا اگر مردی در اعتراض خیابانی علیه طالبان شرکت کند، بدون هیچ ملاحظهای بازداشت و شکنجه میشود و شاید حتا کشته شود، اما اغلب نیروهای طالبان در نزدیک شدن به زنان و بازداشت آنان اندکی درنگ میکنند.
با نگاهی به نتیجه دوونیم سال مبارزه زنان در افغانستان، نیز میتوان گفت که زنان معترض افغان، با وجود تعداد معدود، کمبود تجربه در هماهنگی و تامین امنیت، تمام انرژیشان را صرف کردهاند تا طالبان را وادار کنند که راه تحصیل را به روی زنان بگشایند و اجازه کار و تامین معاش را به آنان بدهند. این مبارزه هر چند تا کنون به نتیجه نهایی نرسیده، اما دستاورد آن ایجاد یک فضای انتقادی علیه کنشهای طالبان در سطح جهانی است که سبب نگرش منفی جهان در مورد طالبان شده است. به رغم تلاشهای بیوقفه زنان، نهتنها جامعه جهانی اقدامات فوری برای تحت فشار قرار دادن حاکمیت طالبان بهعنوان مرتکب تبعیض سیستماتیک گسترده علیه زنان اتخاذ نکرده، بلکه سیاست جداسازی جنسیتی طالبان در تمام جنبههای زندهگی زنان حتا حجاب اجباری نیز کشیده شده است.