حوالی ۴:۳۰ عصر، صدای آژیر امبولانسها بلند است و فریادها وحشتانگیز. بوی دود و باروت بر فضای شهر مستولی میشود. در غرب کابل وحشت بیانتها حاکم است. هر طرف فریاد و زجههایی بلند است. دفترچههای خونین، مدادهای شکسته، کفشهای پر از خون و جنازههایی که رویشان ملافههای سفید کشیده شدهاند. نیروهای امنیتی در حال انتقال زخمیان به شفاخانهها استند. در انفجار کوثر دانش حدود ۳۰ تن کشته و ۸۰ تن زخمی شدند. قربانیان همه بین ۱۶ تا ۲۰ سال سن داشتند و بیشتر دانشآموزانی بودند که به امید ورود به دانشگاه، از ولایات مختلف به پایتخت آمده بودند. با گذشت روزها، بیم و وحشت در آن کوچه پابرجاست و اندوه بر دل عابران سنگینی میکند.
کوچهی نسبتاً قدیمی با دیوارهای گلی در ساحهی «پل خشک»؛ کوچهای که در انتهایش مرکز آموزشی کوثر قرار دارد. آغاز روز است، خلاف همیشه کوچه نسبتاً خلوت مینماید. تنها تعداد محدودی از دانشآموزان و عابران در انتهای کوچه کنار پوستری که در آن تصویرهایی دیده میشود، تجمع کردهاند. فضای سرد و ساکت کوچه، حکایت از وحشت و اندوهی بزرگی دارد. نگاه های غمبار عابران روی تصاویری از قربانیان خیره شده است که عصر شنبه از میان آنان به ابدیت پیوستند. همه مات و مبهوت ماندهاند. نفس عمیقی میکشم و به آنان نزدیک میشوم. تجمعشان نه برای آغاز یک روز درسی است، بلکه آمدهاند تا دو روز پس از رفتن عزیزان و همقطارانشان یادی از روزهای بربادرفتهی آنان کنند و لختی اشک بریزند.
منتظر میمانم تا بیشتر دلیل تجمع منظمشان را کنار تصاویر قربانیان بدانم. لحظهی پس از آن، دانشآموزی از میان دختران صدا میزند: «ما قویتر از گذشته میرزمیم و نمیترسیم». همینطور دانشآموز دیگری میگوید: «شما نمیتوانید مانع پیشرفتمان شوید، پیروزی از آن قلم است…». متوجه میشوم که خانمی در حال تصویربرداری است. عقب جمعیت، دختر دانشآموزی اما چیزی نمیگوید و در حالیکه به زمین خیره شده است، آرام آرام اشک میریزد. او به چیزی فکر میکرد، شاید به اینکه، دانشآموزان فقط برای آموزش اینجا آمده بودند، با کسی جنگی نداشتند، پس چرا اینگونه بر آنان ظلم میشود. من نیز همین سوال را از خودم میپرسیدم ، اما من و او، لحظهی بعد جوابمان را از یک دانشآموزی که صورتاش از شدت گریه ورم کرده بود و همچنان میگریست، گرفتیم: « ترس از علم و آگاهی». آنانیکه بر مکانهای آموزشی حمله میکنند، از آگاهی جامعه در هراس اند.
بغض گلو و وسعت درد هادی را از وحشت انفجار روز شنبه، میتوان از لرزش صدایش سنجید. او هنوز هم هر از چندگاهی که یاد زخمیهای روز حادثه میافتد، اشک میریزد. میگوید: وحشت کرده بود. ساعت ۴:۳۰ دقیقهی عصر فهمید که انفجار درست در پهلوی خانهاش اتفاق افتاده است. تنها کسی که آن لحظه به ذهن مبهوتماندهاش رسید، مادر کهنسال و مریضاش بود. آیا مادرش او را ترک کرده بود؟ نه. او زنده بود، اما فضای وحشتبار آن روز کابوس سیاهی است که هنوز شبها به سراغ او و مادر بیمارش میآید. پس از گفتوگوی کوتاه با هادی، متوجه میشوم اطرافم پر از دانشآموزان قد و نیمقد شده است، از میان تجمع دختران که دور هم آمدهاند تا از یکدیگر دلجویی کنند، زن میانسالی به تصویری در پوستر اشاره میکند و میگوید: «پسر خالهام بود، در خانهشان ماتمی است که نپرس… حتا کسی به دعاکردن رفته نمیتانه».
از گوشهای صدا میآید: «حملهها برای این است که دختران دیگر برای درس به بیرون نروند»، اما از آن طرف جمعیت مردی کهنسالی صدا بلند میکند: «نه! جنگ اینها، جنگ مذهب است.» دانش آموزی با صدای خسته میگوید: «بس اس دیگه خسته شدیم». بغض گلویش را میفشارد و دیگر حرفی نمیزند. همینکه میگویم نیروهای امنیتی، زهرخندی میزند و میگوید: «نیروهای امنیتی، امنیت جنازههای ما را میگیرند.».
آن طرفتر کنار پنجرهی شکستهی رو به کوچه، زن کهنسال در حالیکه با گوشهی چادرنماز اشکاش را پاک میکند، با صدای بغضآلود خطاب به دانشآموزان میگوید: «دیگه درس نخوانین، آخر کشته میشوین.» اما طنین این واژهها که پژواک اندوهی بیپایان زن کهنسال بود، حکایت از ناامیدی داشت. نگاهی به حویلی متروکهای میاندازم که در و پنجرههایش شکسته است. میگویند به تعداد هفت تن از دانشآموزانی که آنجا زندهگی میکردند، کشته و زخمی شده و بقیه از آنجا رفتهاند. وقوع انفجار آنروز خاطر گرامی دولتمردان را نیز اندکی آزرد، طوریکه با نشر اعلامیههایی بلند و بالا، این حادثه را تقبیح و محکوم کردند و نیز با ابراز تاسف فراوان گفتند: «کار طالبان است»، اما داعشیان گفتند که کار آنان بود.
اکنون فضای کوچه پُر از سکوت است؛ سکوتی که یادآور خاطرات چندین دانشجویی است که در آنجا جان باختند. بیم بر محل حاکم است، اما کار پایان نیافته، چرا که دانشآموزان دوباره به میدان باز میگردند، دوباره با خامه بر برگهای دفترچه مینویسند. معتقدند که خاطرات تلخ باید درج تاریخ شود و انسانهای پسین پیرامون آن قضاوت کنند، اما رود دانش نباید قطع شود. باید جاری باشد، آنگونه که هیچ نیرویی نتواند جلویش را بگیرد.