بغضی از بیعدالتی و ناگفته ماندن دردهای اکثریت خاموش، همانند زهر تلخی در گلویش گیر کرده و آن را با هر بار برداشتن پیاله چای داغ، میبلعد. آه نفسگیری از گلویش به آسمان میدهد و از استعفایش از مسلک خبرنگاری سخن میگوید. او این روزها بغضش را با نوشتن چند سطری از شعر سپید، خالی میکند. نزدیک به دو سال، بیعدالتیها، سانسور حقایق و تحقیری که از سوی طالبان به خبرنگاران زن میشد، آینور را خسته ساخته و بیشتر از این به خود اجازه نمیدهد به این مسلک ادامه دهد.
آینور (نام مستعار) بانوی 23 ساله است. او تحصیلاتش را در رشته خبرنگاری با دنیایی از امید و سرشار از علاقه در دانشگاه کابل به پایان رسانده است. رویای خبرنگار برتر شدن او را واداشته بیشتر تلاش کند و زودتر وارد عرصهای شود که چهار سال زندهگیاش را برای رسیدن به آن مایه گذاشته بود. او کار خبرنگاری را با عالمی از امید، یک سال پیش از سقوط نظام جمهوری، زمانی که صدای آزادی بیان هنوز خفه نشده بود، آغاز کرده است. پس از حاکمیت طالبان بر کشور و دگرگونی رویاهای بیشتر دختران و زنان، آرزوی خبرنگار برتر شدن از ذهن او نیز رخت سفر بسته و زیر خاک ناامیدیها بو گرفته است. قلم او حالا به جای نوشتن حقایق، ناهنجاریهای تلخ جامعه را از جنس خیال و رویا، شعر سپید میبافد و در دفترچهای قفل میکند.
با فروپاشی نظام جمهوری و حاکم شدن رژیم زنستیزانه طالبان بر افغانستان، در کنار مختل شدن حوزههای شغلی دیگر بهروی زنان، کار رسانهای که در دو دهه گذشته بیش از 50 درصد آن را زنان به پیش میبردند، نیز با عالمی از محدودیتها روبهرو شد. آینور نیز از خبرنگاران زن در افغانستان است که نزدیک به دو سال گذشته به این تلاش بوده تا صدای مردم خود باشد و حقایق را از زبان شهروندان و مقامهای طالبان بازگو کند، اما او با هر بار تلاش، موفق به این کار نمیشود. از او بهجای بیان حقایق خواسته میشود تا صدای بیعدالتی باشد و هر آن چیزی که بر همنوعان او گفته میشود را بازگو کند و برای خوشنامی طالبان به کارش ادامه دهد.
آینور میگوید: «فاتحه آزادی بیان در افغانستان خوانده شده است.» او دیگر قصد ندارد در سوگ این رویای هدر رفته، خودش را استوار جلوه دهد و به ظاهر برای کسانی که به او امید بستهاند، الگوی خوبی باشد. این خبرنگار زن پس از چند سال کار رسانهای ترجیح میدهد از بام تا شام در گوشه اتاقش بنشیند و پس از مطالعه هر کتاب، یادداشتهایش را بیشتر و پرمحتواتر بنویسد.
آینور میافزاید: «خبرنگاری را برای این وضعیت که سانسور به اوجش رسیده است نخوانده بودم. کار خبرنگاری بسیار دشوار شده. ما حالا نمیتوانیم به اطلاعات دست اول و واقعی دسترسی پیدا کنیم، با این که خبرنگاران میدانند واقعیت چیز دیگری است، ولی مجبورند چیزی را تبارز بدهند که به نفع طالبان باشد.»
سانسور بیش از حد اطلاعات از یک طرف و زن بودن در حاکمیت کنونی از طرف دیگر، او را مایوس ساخته و گاهگاهی دلش میخواهد در ناکجاهای زندهگی این روزهایش سفر کند و هرگز برنگردد: «خیلی سخت است که بهعنوان خبرنگار زن بخواهیم با مقامهای طالبان مصاحبه کنیم و یا در کنفرانسهایی که از طرف آنان برگزار میشود، شرکت کنیم. هرازگاهی فکر میکنید که شما را آدم نمیشمارند و تحمل این رفتار تحقیرآمیز و توهینآمیز برایم خیلی دشوار است.»
زمانی که از تجربه تلخ آن روزهایش بهعنوان خبرنگار زن میگوید، از قهر و عصبانیت دستش میلرزد و رگهای صورتش توله میزنند. از برخورد یکی از مقامهای طالبان برای مصاحبه با او چنین میگوید: «تلفون را برداشته بودم تا نظر یکی از مقامهای طالبان را در مورد یک موضوع بگیرم. همکارم فوری گفت که به او زنگ نزن چون همراه دختران گپ نمیزند و رفتار خوبی با دختران خبرنگار ندارد. اما با این هم، من زنگ زدم و پس از معرفی خودم به او بدون هیچ حرفی تماسم را قطع کرد. از این کارش خیلی متاثر شدم و تصیم گرفتم که دیگر هیچ گاهی با مقامهای طالبان به تماس نشوم.»
آینور و بیشتر همقطارانش با اعمال محدودیتها از سوی طالبان بر خبرنگاران زن و همچنان پالیسیای که از سوی این گروه بر همه رسانههای داخلی تحمیل شده است، تاب نیاورده و کار خبرنگاری را ترک کردهاند. آینور در این باره توضیح میدهد: «در رسانهای که کار میکردم به وضاحت دیده میشد که وقتی وضعیت حساس بود به خبرنگاران زن اجازه پوشش آن وضعیت داده نمیشد و بهجای آن ترجیح میدادند تا خبرنگار مرد را برای پوشش آن وظیفه بدهند؛ چون فلانی مقام با زنان مصاحبه نمیکند. به دختران کارهای بسیار پیش پا افتاده و سوژههای ساده داده میشود.»
با این هم، آینور شب از روز نمیشناخت و به کارش به امید تغییر وضعیت ادامه میداد. گاهی این ناملایمتیها دست به دست هم داده و او را به دور از سوژههای سیاسی که به آن علاقه دارد، میبرد. آینور باری خود را به دور از نشستهای طالبان و فضای خفهکننده دفتر کاریاش در میان مردم یافته بود و به دور از دغدغه زن بودنش میخواست وضعیت زندهگی روزانه مردم و فرهنگهای جامعه را به تصویر بکشد؛ اما با حضور در میان مردم نیز با وضعیت مشابهی روبهرو شده است.
مردمی که خودشان را در رژیم کنونی همانند طردشدهگان احساس میکنند، او را به بازگو نکردن وضعیت واقعی زندهگی و صدای شهروندان در حاکمیت طالبان متهم میکنند؛ اما بیشتر آنان به دلیل ترس از طالبان حاضر به مصاحبه نمیشوند. آینور گفت: «دشوارترین جای کار این است که دیگر مردم نسبت به رسانهها بیاعتماد شدهاند و میفهمند که اگر آنان حرف واقعی و تند در مورد حاکمیت طالبان بگویند، نشر نمیشود و بیشترشان به دلیل ترس جان و ناامیدیای که از حاکمیت طالبان دارند، حتا مواردی که ربطی به این گروه نداشته باشد را نیز به زبان نمیآورند. میگردیم و جستوجو میکنیم، از میان صدها تن یک تن بهسختی حاضر به مصاحبه میشود.»
لحظهای نگاههایش را به سمت دیگری میاندازد و اشکی که در چشمانش حلقه زده است را با نوک انگشتانش بدرقه میکند. پیاله چایش را بههدف قورت دادن بغضی که در گلویش گیر کرده است، بهیکبارهگی سر میکشد. برای درهم شکستن سکوت فضای خالی اتاق، عکسهایی از روزی که او برای نخستین بار به کار خبرنگاری آغاز کرده بود را یکی پس از دیگری با شوق و آهی که برای از دست دادن آن روزها بیرون میدهد، از گالری موبایلش نشان میدهد.
آینور به یاد آن روزهای خوب میافتد که هرچند چالشهای فراوانی در قسمت چگونهگی بازتاب اطلاعات و حقیقتها سد راهش بود، اما موانعی برای بازگو کردن آن وجود نداشت و کارش را با عشق و علاقه انجام میداد. او علاوه میکند: «در آن زمان میتوانستم صدای اکثریت خاموش باشم، صدای بیعدالتیها باشم و صدای مردمی باشم که به حاشیه رانده شدهاند.»
اکنون اما صدای خودش خاموش شده است. پس از ماهها یک تنه کار و تلاش برای اطلاعرسانی و گردآوری حقایق بهعنوان یک خبرنگار، وقتی متوجه میشود در میان مردمی که میخواست صدای آنان باشد، نیز جایگاهی ندارد و مجبور است به مسلکش خیانت کند، امید به کار، تلاش و انگیزه خبرنگار برتر شدن را در اوضاع کنونی از دست میدهد و به خود تعهد میسپارد که دیگر نمیخواهد صدایی باشد که واقعیتها را پنهان کرده و به نفع کسانی سخن گوید که او را مجبور به این کار کردهاند.