صنف دوازده بودم، افسانهگونهای نوشتم و برای استاد ادبیات پارسیمان، شادروان حیدر لهیب سپردم تا نظرشان را بیان کند. استاد لهیب بیدرنگ گفت که من در شعر و نثر میتوانم نظر بدهم، در داستان نه. بگذار با رهنورد زریاب تماس بگیرم، با او هم معرفی خواهی شد، زریاب خیلی صاحب نظر است.
روز بعد، نزد استاد زریاب رفتم. او در دفترش نشسته بود و مجله تایم را میخواند. با من برخورد نیک و ستودنی کرد. نگاه گذرا به افسانه اندخت و سپس شروع به رهنمایی کرد، دریافتم که راهی که من رفتهام به ترکستان است.
نوشتههای استاد زریاب را که در کابل چاپ و نشر میشد، میخواندم. زندهگی رنگ و شمایل دیگر گرفت، مسوولیت تهیه نان و نمک، مرا از قلم دور ساخت.
وضع سیاسی افغانستان هم آشفته شد و مرا دیگر جرأت نبود که برای مشورت درباره چیزی که مینوشتم، نزد استاد زریاب مراجعه کنم.
سال ۱۹۹۲، سال نامیمونی برای اقلیت مذهبی هندوان و سیکهای افغانستان بود. ما مجبور به ترک اجباری سرزمین مان شدیم. هرکس به فکر پاسداری از زن و خانوادهاش بود، تا کتاب و یادداشتهای فرهنگی و ذوق و سلیقه.
من و خانوادهام هم از سر ناگزیری افغانستان را ترک کردیم و به کشور آلمان پناهنده شدیم. شنیدم که استاد در فرانسه است. بارها با او تماس گرفتم. در تلفن از ریسمان تا آسمان ساعتها سخن میگفت. از فلم قدیمی هندی که سخت دوستش داشت، حرف میزد.
سال ۲۰۰۳، باری برایم گفت که چرا در مورد هندوان کتابی نمینویسی؟ همین لطف یا چرای استاد زریاب بزرگ بود که کتاب «ما باشندهگان دیرینه این سرزمین» را نوشتم و برای ویرایش به استاد فرستادم. استاد زریاب کتاب را ویرایش کرد، سعی کرده بود که نارساییهای املایی و انشایی را دور کند. از آن به بعد، تماسهای تلفنی بیشتری داشتیم.
زمانی که استاد تصمیم گرفت دوباره به وطن برگردد، قرار شد از شهر فرانکفورت به سوی کابل پرواز کند. آقایان استاد لطیف ناظمی، کاوه شفق آهنگ، جنرال رشاد و من در میدان هوایی شهر فرانکفورت منتظر حضور استاد بودیم. همین که دیدمش، خواستم به رسم هندوان پایش را لمس کنم، نگذاشت و آغوش باز کرد.
چندی بعد، رمان «گلنار و آیینه» چاپ و نشر شد که محشر برپا کرد.
هشتم مارچ سال ۲۰۰۵، زمانی که تارنمای کابل نات را راهاندازی کردم، استاد زریاب برای ما یادداشتهای کوتاه و بلند؛ ولی جالب میفرستاد و ما به نشر میسپردیم.
استاد زریاب صرف رماننویس و داستاننویس نبود؛ بلکه پژوهشگر وارسته بود. او مطالعات ژرف در گستره تاریخ داشت. همچنان استاد از هندوییبودن کابلزمین و از آیین هندو آگاهی بسیار داشت. مطالعات استاد به خوبی در رمان گلنار و آیینه و درویش پنجم بازتاب یافته است.
استاد زریاب شوخیهایی هم داشت. گاهی با شوخی میگفت که یک تعداد اوباش و اراذل نمیگذارند که زیاد کار کنم.
باری خواستیم کوشش مشترک را برنامهریزی کنیم و رمان گلنار و آیینه را با تولیدکنندههای برجسته سینمای هندوستان به بحث گرفتیم. استاد به شوخی میگفت: «فکرت باشه که صرف آیشواریا رای میتواند ربابه شود.»