جستار حاضر به پرسشهای بنیادین درباره طبیعت موسیقی، تجربه شنیداری و تاثیرات روانی و اجتماعی آن میپردازد و در پرتو پاسخ به این پرسشها بر کنسرت الاهه سرور متمرکز میشود که در چند روز پسین در شبکههای اجتماعی بهشدت مورد توجه مخالفان و موافقان قرار گرفته است.
1
افلاطون (1970 Plato) موسیقی را بهعنوان هنری الاهی و ابزاری برای تربیت روحی و اخلاقی میدانست که میتواند روح را به سمت حقیقت هدایت کند. او معتقد بود که موسیقی، بهویژه موسیقی هماهنگ و موزون، میتواند تاثیرات عمیقی بر روح و شخصیت انسان بگذارد و روح را به سمت نظم و هماهنگی سوق دهد، و موسیقی نادرست میتواند روح را به سمت بینظمی و فساد بکشاند. ارسطو 1992) (Aristotle,شاگرد افلاطون نیز اشارات قابل توجهی نسبت به موسیقی دارد. او موسیقی را بهعنوان یک ابزار برای پالایش روانی و توازن عاطفی میدید. او معتقد بود که موسیقی میتواند احساسات مختلفی را در انسان برانگیزد و از این طریق به پاکسازی روانی و تعادل عاطفی فرد کمک کند. ارسطو همچنین به موسیقی بهعنوان یکی از عناصر مهم در تربیت و آموزش انسانها نگریسته و معتقد بود که موسیقی میتواند بر روح و اخلاق فرد تاثیر بگذارد و آنها را به سمت فضایل هدایت کند.
شوپنهاور (Schopenhauer, 1969. 257–259) موسیقی را بهعنوان هنر متفاوت از دیگر هنرها معرفی میکند. او معتقد است که موسیقی تجلی مستقیم «اراده» است، در حالی که دیگر هنرها بازنماییهایی از ایدهها و نمودهای اراده هستند. به عبارت دیگر، موسیقی بهطور مستقیم با ذات واقعیت و اراده ارتباط دارد. یکی از جنبههای مهم دیدگاه شوپنهاور به موسیقی، نقش تسکیندهنده آن است. او میگوید که موسیقی میتواند به انسانها کمک کند تا از درد و رنج زندهگی رهایی یافته و به آرامش دست یابند. شوپنهاور تاکید داشت که موسیقی میتواند به فلسفه نزدیک شود و حتا از آن پیشی بگیرد؛ زیرا میتواند بهصورت شهودی و بیواسطه حقیقت را بیان کند. او موسیقی را بهعنوان یک زبان جهانی و بیواسطه میدانست که میتواند به عمق واقعیتهای هستی پی ببرد.
امانویل کانت (Kant, 2000, 193-195) نیز تجربه زیباییشناختی موسیقی را بهعنوان یک تجربه متعالی میپندارد. کانت میگوید که موسیقی میتواند در شنوندهگان تجربهای زیباشناختی ایجاد کند که این تجربه فراتر از درک حسی معمولی است. او میگوید که موسیقی میتواند شنونده را به سطحی بالاتر از فهم و احساسات برساند و این تجربه متعالی شرایطی را از نظر روحی و روانی برای شنونده فراهم میکند تا بهصورت شهودی و بدون واسطه از زیبایی و عظمت موسیقی لذت ببرد.
از سوی دیگر، فریدریش هگل (Hegel, 1975, 957-960) به بررسی جایگاه موسیقی بهعنوان یکی از هنرهای زیبا میپردازد. هگل معتقد است که موسیقی قادر است به تجلی روح انسانی و بیان مفاهیم عمیق فلسفی بپردازد. او تاکید میکند که موسیقی میتواند احساسات و افکار عمیقی را که ممکن است در واژهها غیرقابل بیان باشند، برای شنونده منتقل کند. برای هگل، موسیقی یک ابزار قدرتمند برای نمایش جنبههای مختلف تجربه انسانی و بیان آنها بهشکلی است که دیگر هنرها نمیتوانند به آن مبادرت ورزند.
تئودور آدورنو (Adorno, 1997, 324-326) موسیقی را بهعنوان یک ابزار فرهنگی میبیند که میتواند هم به ابزاری برای مقاومت اجتماعی و هم به ابزاری برای سلطه فرهنگی تبدیل شود. آدورنو میگوید که موسیقی در جامعه مدرن نقشی دوگانه ایفا میکند: از یک سو، میتواند بهعنوان ابزاری برای بیان اعتراضات و نارضایتیهای اجتماعی عمل کند و از سوی دیگر، میتواند بهعنوان وسیلهای برای تایید و تقویت ساختارهای قدرت و هژمونی فرهنگی استفاده شود. او در این باره توضیح میدهد که چگونه موسیقی بهعنوان بخشی از صنعت فرهنگ میتواند تاثیرات متفاوتی بر جامعه داشته باشد.
هابرماس (Habermas, 1989, 160-162) موسیقی را بهعنوان یک بخش از فضای عمومی میداند که میتواند به تبادل ایدهها و شکلگیری ارتباطات اجتماعی کمک کند. هابرماس به این باور است که فضای عمومی جایی است که افراد میتوانند آزادانه در آن به بحث و تبادل نظر بپردازند و موسیقی یکی از ابزارهایی است که میتواند به تسهیل این فرآیند کمک کند. او معتقد است که موسیقی میتواند بهعنوان یک وسیله برای ایجاد و تقویت همبستهگی اجتماعی عمل کند و به افراد این امکان را فراهم میکند تا احساسات و افکار خود را با دیگران به اشتراک بگذارند. در این راستا، موسیقی میتواند بهعنوان یک پلتفرم برای نقد اجتماعی و تبادل ایدهها عمل کرده و به تقویت جامعه مدنی کمک کند.
از سوی دیگر ژاک دریدا (Derrida, 1997, 159-161) معتقد است که موسیقی، بهعنوان یک فرم هنری بیواسطه و غیرمتنی، میتواند به نقد و بازسازی ساختارهای ثابت و پایدار فرهنگی و اجتماعی بپردازد. او تاکید میکند که موسیقی، با قدرت نفوذ در لایههای عمیقتر معنا و تجربه انسانی، میتواند به فرآیند دیکانستراکسیون کمک کند و از این طریق مفاهیم و معانی را به چالش بکشد. دریدا موسیقی را بهعنوان ابزاری برای گشودن افقهای جدید و بازاندیشی در مفاهیم تثبیتشده میبیند و آن را بهعنوان یک روش موثر برای نقد و تحلیل ساختارهای موجود معرفی میکند.
آنتونیو گرامشی (Gramsci, 1971, 341-343) بر نقش موسیقی در ایجاد هژمونی فرهنگی و تغییرات اجتماعی تاکید میورزد. او معتقد است که موسیقی میتواند به تقویت ایدیولوژیها و ارزشهای خاص کمک کند. گرامشی بر این باور است که موسیقی، بهعنوان یکی از اجزای فرهنگ عمومی، نقش مهمی در شکلگیری و تثبیت هژمونی فرهنگی ایفا میکند. به نظر گرامشی، موسیقی میتواند بهعنوان ابزاری برای بیان و تقویت ایدیولوژیهای مسلط در جامعه عمل کند و از این طریق به حفظ و گسترش ارزشهای خاص کمک کند. از سوی دیگر، موسیقی میتواند بهعنوان ابزاری برای مقاومت فرهنگی و اجتماعی نیز مورد استفاده قرار گیرد؛ زیرا میتواند به بیان نارضایتیها و اعتراضات اجتماعی بپردازد و در فرایند تغییرات اجتماعی موثر واقع شود.
2
در مطالعه و تحلیل موسیقی، عناصر مختلفی برای ایجاد تاثیرات عمیق و ماندگار بر شنونده شناخته شدهاند. به قول جوسلین (Juslin, 2010, 305-307)، یک آهنگ تاثیرگذار نخست باید از قدرت و بیان دلپسند و روحنواز عاطفی برخوردار باشد تا بتواند احساسات پیچیدهای مانند شادی، غم، عشق، ترس، امید و ناامیدی را بهطور موثر بیان کرده و در روح و روان شنونده انگیزه همدلی و همراهی ایجاد کند. جوسلین معتقد است که موسیقی از طریق ترکیب عناصر مختلف همچون ملودی، هارمونی، ریتم و تمپو، قادر است تجربههای عاطفی عمیقی را در شنوندهگان ایجاد کند و به آنها اجازه دهد که بهشکل بیواسطه و غریزی با موسیقی ارتباط برقرار کنند.
تاگ (Tagg, 2013, 156-158)پیام و محتوا را یکی دیگر از ویژهگیهای موسیقی تاثیرگذار میداند که در این خصوص، شعر و مفاهیم نهفته در آن، میتواند نقش مهمی در تاثیرگذاری آن داشته باشد. او معتقد است که موسیقی نهتنها از طریق عناصر صوتی خود، بلکه از طریق پیامها و مفاهیم فرهنگی و اجتماعی که در اشعار و ساختارهای موسیقی نهفتهاند، میتواند تاثیر عمیقی بر شنوندهگان بگذارد. تاگ بر این باور است که موسیقی بهعنوان یک رسانه قوی میتواند نقش موثری در انتقال ایدیولوژیها، ارزشها و تجربیات انسانی ایفا کند. این پیامها میتوانند به شکلهای مختلفی در متن موسیقی گنجانده شوند، از جمله اشعار، لحن و حتا سبک موسیقی. او برای مثال به موسیقیای که دارای شعر اعتراضی و اجتماعی است، اشاره میکند که میتواند تاثیرات عمیقی بر شنوندهگان داشته باشد و آنها را به تفکر وادارد. تاگ همچنین تاکید میکند که موسیقی با محتوای عمیق و معنادار میتواند به برانگیختن احساسات و تجربیات مشترک بین افراد کمک کند و از این طریق به تقویت همبستهگی اجتماعی و فرهنگی بپردازد.
به گفته او، موسیقیای که محتوای عاطفی و اجتماعی قوی دارد، معمولاً بیشترین تاثیر را روی شنوندهگان میگذارد؛ زیرا بهطور مستقیم با تجربیات و احساسات انسانی ارتباط برقرار میکند. علاوه بر این، تاگ به تاثیرات بلندمدت محتوای موسیقی نیز اشاره میکند و میگوید که موسیقی میتواند بهعنوان یک ابزار آموزشی و آگاهیبخش عمل کند. از طریق پیامها و مفاهیم نهفته در موسیقی، افراد میتوانند با مسایل اجتماعی، فرهنگی و حتا سیاسی آشنا شوند و دیدگاههای جدیدی کسب کنند. به این ترتیب، محتوای موسیقی نهتنها در لحظه شنیدن تاثیرگذار است، بلکه میتواند اثرات پایدار و بلندمدتی بر ذهن و رفتار شنوندهگان برجا بگذارد.
در موزیکولوژی و مطالعات اجرا، صاحبنظران تاکید میورزند که دقت فنی و مهارت تفسیری اجراکنندهگان بر تجربه شنونده و درک کلی از موسیقی تأثیراث ژرف برجا میگذارند. به نظر جوسلین (Juslin, 2010) اجراکنندهگان نه فقط موسیقی را بهصورت مکانیکی اجرا میکنند، بلکه تفسیرکنندهگان آن نیز هستند که به موسیقی احساسات و صفات عاطفی میبخشند. این تفسیر میتواند بهطور عمیق بر تجربه شنونده و درک او از موسیقی تاثیر بگذارد.
او معتقد است که مهارت فنی اجراکنندهگان به آنها این امکان را فراهم میکند که احساسات و معانی پیچیدهای که در موسیقی نهفته است را به شنونده منتقل کنند. این درگیری عاطفی میتواند بهطور قابل توجهی با شنونده تعامل کرده و ارتباط او را با موسیقی تقویت کند. به نظر جوسلین، شعر نیز یک رکن اساسی موسیقی است. به نظر او، از آنجایی که شعر بهعنوان وسیلهای برای انتقال معانی، احساسات و پیامهای عمیق به کار میرود، در موسیقی نقشی اساسی و حیاتی بازی میکند. شعر اگر درست و در همخوانی با احساسات و عواطف و ظرافتهای آن برگزیده شود، میتواند تاثیر بسیار ژرف بر پردههای روح و روان شنونده بگذارد و تجربه شنیداری را به تجربهای احساسی و معنادار تبدیل کند. او تاکید میکند که شعر در موسیقی باید قدرت برانگیزندهگی و تخیلآفرینی داشته باشد که بتواند ذهن شنونده را به دوردستهای تخلیل گره زده و به تجربههای مشترک انسانی پیوند بزند.
لوینسون (Levinson, 1990) نیز تاکید میورزد که اجراکنندهگان بهعنوان واسطه هنری بین نیات آهنگساز و دریافت عمومی قرار دارند. از همین رو توانایی آنها در انتقال بهتر احساسات و بیان موسیقی از طریق بیان هنری و فنی به تاثیرگذاری و دسترسی بهتر به موسیقی بسیار اثرگذار تلقی میشود.
دیدگاههای مختلف در مورد تاثیر موسیقی بر جامعه و افراد نشان میدهد که موسیقی میتواند سهم و نقش بسیار مهمی در فرایند تحریک تفکر، گفتوگو و تجربههای احساسی اجرا کند. برادلی و دوبیوس (Bradley & DuBois, 2010, 115-130) معتقدند که موسیقی مرتبط با مسایل فرهنگی و اجتماعی میتواند تاثیر شگرفی بر روح و روان جامعه داشته باشد. آنها بر اهمیت ملودی و هارمونی بهعنوان عناصر کلیدی یک اجرای تاثیرگذار تاکید دارند و باور مندند که ملودیهای زیبا و هارمونیهای شگفتیانگیز میتوانند جذابیت موسیقی را افزایش داده و احساسات شنوندهگان را بیشتر برانگیزند.
شافر (1994 Schafer,) به اهمیت اصالت در سبک و شیوه بیان در موسیقی تاکید میکند. شافر معتقد است که اصالت در موسیقی نهتنها به جذابیت آن کمک میکند، بلکه میتواند موسیقی را غنامندتر و تاثیرگذارتر سازد. به گفته شافر، اصالت در موسیقی به معنای خلق تجربهای یگانه و منحصر به فرد برای شنونده است که با تواناییهای خلاقانه و نوآورانه هنرمند مرتبط میشود. این اصالت میتواند از طریق نوآوری در ملودی، هارمونی و حتا استفاده از سازهای غیرمعمول به دست آید. ریتم و ضربآهنگ نیز بهعنوان عناصر حیاتی در اجرای تاثیرگذار موسیقی شناخته میشوند.
به نظر تمپرلی (Timperley, 2007) ریتمها و ضربآهنگهای جذاب و هماهنگ میتوانند تاثیر قابل توجهی بر حالوهوای شنونده داشته باشند. او میگوید که ریتمهای متنوع و پیچیده میتوانند شنوندهگان را به حرکت وادارند یا در حالتی از سکون و آرامش فرو ببرند. این دو عنصر میتوانند انرژی و دینامیک خاصی به موسیقی ببخشند که باعث میشود شنوندهگان بهطور فزیکی و عاطفی با موسیقی ارتباط برقرار کنند. تاثیر اصالت و ریتم را میتوان در ژانرهای مختلف موسیقی مشاهده کرد. در موسیقی کلاسیک، اصالت ممکن است از طریق استفاده از فرمها و سازبندیهای نوآورانه نمایان شود. در موسیقی جاز، ریتمهای پیچیده و بداههپردازیهای خلاقانه نقش حیاتی دارند. در موسیقی پاپ و راک، ضربآهنگهای قوی و جذاب میتوانند شنوندهگان را به رقص وادارند و ارتباط عمیقی با آنها برقرار کنند.
3
با این پسمنظر نظری به سراغ کنسرت الاهه سرور که در سال جاری در آلمان برگزار شد و آهنگهایی که در آن اجرا کرده است، میرویم؛ کاری که در روزهای پسین سبب برانگیزش واکنشهای فراوان در شبکههای اجتماعی شده است. تعدادی از مخاطبان اجرای او را سخت پسندیده و تعدادی هم خرده گرفتهاند. این هر دو واکنش بیان علایق و سلایق شخصی مخاطبان است که متاسفانه با استدال نظری توجیه و پشتیبانی نشده است.
الاهه جوان است و افزون بر داشتن صدای رسا و مخاطببرانگیز، استعداد بلند هنرنمایی و آوازخوانی دارد. هر چند که نام او الاهه است، اما بهعنوان یک خواننده درست در آغاز الاهه موسیقی شدن است. او اگر بتواند و یا بخواهد به چشماندازهای نظری که من در این جستار به آنها پرداختهام، دقت کند، بدون هیچ تردیدی ماه نورافشان موسیقی در تاریکستان ستمزده افغانستان خواهد شد.
کنسرت الاهه شامل شش اجرا میشود که در دو اجرای آن دو غزل از شریف سعیدی را برگزیده و در سه اجرای دیگر دوبیتیهای فولکلوریک هزارهگی را و در یک اجرای دیگر هم یک غزل را. هزارهها از آنجایی که در طول و عرض 130 سال تاریخ پسین افغانستان مورد ستم و انسانیتزدایی قرار گرفتهاند، نکبت و ترومای ناشی از این وضعیت، روحیه و انگیزه پرداختن به هنر و موسیقی را در آنها به تعلیق درآورده است. این کنسرت در واقع اجرای جلوههایی از موسیقی هزاره است که آوازخوانان متعلق به این تبار در سالهای پسین به منظور بازسازی و نوسازی آن، هرازگاهی به اجرای آن روی آوردهاند. چیزی که اما در اجراهای الاهه تازهگی دارد، ترکیب صدای دنبوره با چند وسیله دیگر موسیقی است که آن را دگرگونه و مورد توجه ساخته است.
به ترتیب اجرای آهنگ اول و همچنان اجرای آهنگ سنتی دیدو، اجرای «گل صدبرگ تابستان» را در ریتم، ملودی و هارمونی پرقدرت و احساساتبرانگیز پیچیده است، آنگونه که لوینسون (2010) آن را واسطه هنری میان اجراکنندهگان و شنوندهگان میداند. شعرهایی که برای اجرا این سه آهنگ انتخاب شده، هر چند که خیلی تکراری و قدیمی است، اما فضای عاطفی و صمیمیت سیال در آنها، به قول جوسلین (2010) تجربه شنیداری را به تجربه احساسی و معنادار تبدیل میکند. آنجایی که میخواند «خدا لایق ندید که شوی مه بودی، دستمال دست تو بلی روی مه بودی» یک جسارت هنری جنسیتمحور «Gander based» است که دقیقا عبور از تجربه شنیداری به تجربه احساسی تعبیر میگردد.
ریتمها و ضربآهنگهای به کار رفته در این اجراها، همانگونه که تمپرلی (2007) بر اهمیت آن تاکید ورزیده، این ملاحظه هنری در این اجراها بهدرستی لحاظ شده و بر قدرت تاثیرگذاری آن افزوده است. الاهه البته میتوانست شعرهای خیلی بهتر و قویتری را برگزیند که هم از نظر زبان و هم از نظر پیام و محتوا و هم به دلیل ظرفیت انتقال احساسات و عواطف مخاطببرانگیز، میتوانست این اجراها را بیشتر اثرگذار و مخاطبپسند سازد.
شعرهایی به کار رفته در بقیه آهنگها، بهشدت ناهمگون و ناهمخوان با معیارهای یک آهنگ تاثیرگذار است که نه اثر تسکیندهنده دارد که شوپنهاور (1969) بر آن تاکید میورزد، نه مفاهیم تبادل افکار و گفتوگو را منتقل میکند، نه شنونده را به سطح بالاتری از فهم و احساسات میرساند که کانت (2000) به آن تاکید میورزد و نه هم از مقاومت اجتماعی سخن میگوید که آدرنو (1988) آن را شاخص برجسته موسیقی میداند. غزلهای شریف سعیدی به دلیل زبان سنگین و وزن مغایر با طعم و ذایقه موسیقی هزارهگی، نتوانسته رابطه خواننده و نوازندهگان را با ذهن مخاطب برقرار کرده و به قول گرامشی (1971) نتوانسته نقش ارجمندی را در شکلگیری و تثبیت هژمونی و هویت فرهنگی اجرا کرده و یا به قول دریدا (1997 ) بهعنوان ابزاری برای گشودن افقهای جدید و بازاندیشی در مفاهیم تثبیتشده، کارگر واقع شود.
البته این اشاره به این معنا نیست که غزلهای سعیدی پخته و قدرتمند نیست، بلکه وزن، زبان و استعارههای به کار رفته در غزل اول، موسیقی هزارهگی را از پلتفرم طبیعی آن خارج میکند. چنانکه از قول هابرماس1989) ) اشاره رفت، موسیقی را باید بهعنوان یک پلتفرم برای نقد اجتماعی و تبادل ایدهها در نظر گرفت که افزون بر تهییج احساسات، به تقویت جامعه مدنی منجر شود. غزل «واسکت انتحاری» جناب سعیدی با عبارات «دو چشم سرمهپر قندهاری و واسکت انتحاری» که الاهه واسکت انتحاری را به واسکت سرخ جالیجالی تبدیل کرده است، از ویژهگیهای روحنواز عاطفی برخوردار نیست؛ زیرا اگر موسیقی را به تعریف شوپنهاور (1969) تجلی اراده و تسکیندهنده روح و روان بدانیم، این غزل با این عبارات که ذکرش رفت، بیان اراده روان سرکوبشده و نکبتچشیده هزاره و تسکیندهنده روح و روان مخاطب هزاره نیست. فراموش نکنیم که «دو چشم سرمهپر قندهاری» بیشترینه در جلوهگریهای خونخوار طالبان تجلی یافته است تا دلبری و خیالبرانگیزی و کرشمهآفرینیهای معشوق. آهنگهایی مانند این غزل و غزلی که «دلم آب شده است پشت کاکلای تو» از ردیف آهنگهای برانگیزنده خارج شده است که به قول افلاطون روح و روان شنونده را به سوی بینظمی هدایت میکند. در این آهنگها نشانههایی از زیباییشناسی و جلوههایی از عواطفبرانگیزی احساس نمیشود که جوسلین (2010) این جلوهها را شناسه موسیقی تاثیرگذار میداند. در یک جای هم «ستاره جلجلی پالوی ماتو» را «ستاره جلجلی پالوی اَفتَو» خوانده است که این استعاره حتا در منطق سوریال هم قابل سنجش نیست.
اگر موسیقی را به قول ارسطو (2013) پالایش روان و توازن عاطفی بدانیم و یا به قول افلاطون (1970) هدایتکننده روح به سوی نظم و هماهنگی بخوانیم، سه اجرای آخر این آلبوم کاملا برعکس این تعریف برداشت میشود. بهطور نمونه آهنگ «کوله گراف رنگی» اجرای دیگری است که به رغم محتوای عمیق آن، اگر به قول هگل (1975) موسیقی را تجلی روح انسانی بدانیم، در این آهنگ از تجلی ظرافت و لطافت روح انسانی و برانگیزندهگی عواطف چیزی احساس نمیشود. مثلا عباراتی مانند «چشم خماری داری، قدی بلندی داری»، از بس که بر زبان مردم چرخیده است، دیگر هیچگونه احساسی از لطافت و ظرافت هنری در آن باقی نمانده است. عبارات «خدافروش و ماشین کشتار» نیز به دلیل ماهیت شعاریاش، احساسات و عواطفی را که سه آهنگ اول برمیانگیزانند، بهشدت دچار اخلال میکنند.
4
از پرده اول تا پرده آخر این کنسرت، نشان میدهد که الاهه استعداد فوقالعادهای در اجرای موسیقی، صدای مخاطببرانگیز و اقتدار فوقالعاده بر تارهای صدای خود دارد که میتواند آن را به سمتوسوهای حیرتانگیز هدایت کند. از یکی دو جای خطای لهجه که بگذریم، کمبودی که اما خیلی از شنوندهگان را دچار تنش عاطفی با خودش میسازد، همان کمدقتی یا سهلانگاری در انتخاب شعرهای به کار رفته در این کنسرت یا آلبوم و کمتوجهی به نیازهای عاطفی و روانی شنوندهگان است که در جستار سوم به آن پرداخته شد.
صدای دلانگیز و ترکیب دنبوره با موسیقی مدرن اما پوشهای است که روی این ضعف افتاده است و تا حدودی آن را پنهان میکند. اصولا الاهه بهعنوان یک خواننده زن که از یک طرف به دلیل تبار هزارهگی وارث نکبت تاریخی، اندوههای ناسروده و ناخوانده یک تیره قومی است و از سوی دیگر بهعنوان یک زن که طعمه هنجارهای پاتریارکال و حامل اندوه سنگین زنهای افغانستان است، شعرهایی را که برمیگزیند، استعارههای آن باید بیان این وضعیت و پیام آن التیامبخش دردهای ناشی از این مصیبت باشد. به قول آدرنو (1997) او به نقش دوگانه موسیقی باید دقت کند که بهعنوان یک ابزار فرهنگی میتواند هم برای مقاومت اجتماعی و هم برای برازندهگی فرهنگی استفاده شود.
الاهه بسیار دلنشین و برانگیزنده میخواند، اما مشکل او این است که تا حالا درست دقت نکرده است یا نمیخواهد دقت کند که چه میخواند و چه باید بخواند. الاهه با توجه به ظرفیت طبیعی که برای آوازخوان شدن دارد، اگر اندکی دگرگونه بیندیشد، میدان فراخ و بیرقیب برای جولانگری دارد. او برای جلوهگریهای ماندگار در این میدان، قبل از اجرای هر آهنگی و یا کنسرتی در انتخاب شعرهای مورد نظرش باید با صاحبنظران عرصه شعر مشورت کند و چیزهایی را برگزیند که علاوه بر ترویج و تهییج عواطف انسانی، به قول دریدا (1967) به نقد و بازسازی ساختارهای ثابت و پایدار فرهنگی و اجتماعی بپردازد و به فرآیند دیکانستراکسیون جامعه کمک کند. الاهه باید دقت کند که موسیقی تاثیرگذار، آن نوعی از موسیقی است که توانایی دارد احساسات، افکار و حالات روحی شنوندهگان را بهطور عمیق تحت تاثیر قرار دهد. این تاثیرگذاری میتواند ناشی از ویژهگیهای ذاتی موسیقی، مانند ملودی، هارمونی، ریتم و اشعار و همچنین اجرای قوی و تولید حرفهای باشد. موسیقی تاثیرگذار اغلب با اصالت و نوآوری همراه است و میتواند نقش مهمی در پالایش و دگردیسیهای انسانیتمحور فرهنگ و جامعه ایفا کند. الاهه باید دقت کند که موسیقی تاثیرگذار نهتنها بهعنوان یک هنر زیبا، بلکه بهعنوان یک زبان نمادین، ابزار بیان عواطف و تجربههای انسانی و وسیله ارتباط و گفتوگو برای تغییرات اجتماعی مورد بررسی قرار میگیرد. این چشمانداز نسبت به موسیقی به ما کمک میکند تا بفهمیم که چگونه موسیقی میتواند سبب شکلگیری هویت، تاثیرگذاری بر عواطف و تجربههای زیباییشناختی و ایجاد تغییرات شگرف اجتماعی شود.
صنعت ارتباطات امکاناتی را به وجود آورده است که تعداد قابل توجهی از هموطنان ما به موسیقی و خوانندهگی روی آورند. در این میان اما کسی تا هنوز موفق نشده است که موسیقی و هنر خوانندهگی را به وسیله تلطیف روح و روان خشونتزده مردم افغانستان تبدیل کرده و افق جدیدی فراسوی ناامیدی و به سوی عشق و محبت و احترام بگشاید و فضیلت تولید کند، آنگونه که افلاطون و ارسطو از آن سخن گفتهاند. البته موسیقی افغانستان اولا که موسیقی نشده است و در عین حال آنچه هم که در مسیر شدن بود، از بیخ و بن ویران شده است. با این وصف الاهه با استعداد سرشارش و صدای مخاطببرانگیزش اگر اندکی بیشتر به خود تکان دهد و با ژانرهای اثربخش موسیقی جدیتر برخورد کند، موسیقی فولکلور هزاره را بازسازی و نوسازی کرده و به موسیقی افغانستان جان تازه خواهد بخشید.
Adorno, T. W. (1988). Introduction to the Sociology of Music. Translated by E. B. Ashton. Continuum.
Aristotle. (2013). Politics. Translated by Carnes Lord. University of Chicago Press.
Bradley, D., & DuBois, R. (2010). Music and its cultural impact. Journal of Music Theory, 45(2), 115-130.
Derrida, J. (1997). Of Grammatology. Translated by Gayatri Chakravorty Spivak. Johns Hopkins University Press
Gramsci, A. (1971). Selections from the Prison Notebooks. Edited and translated by Quintin Hoare and Geoffrey Nowell Smith. International Publishers.
Habermas, J. (1989). The Structural Transformation of the Public Sphere: An Inquiry into a Category of Bourgeois Society. Translated by Thomas Burger. MIT Press.
Hegel, G. W. F. (1975). Aesthetics: Lectures on Fine Art. Translated by T. M. Knox. Oxford University Press.
Juslin, P. N., & Sloboda, J. A. (Eds.). (2010). Handbook of Music and Emotion: Theory, Research, Applications. Oxford University Press.
Kant, I. (2000). Critique of the Power of Judgment. Translated by Paul Guyer and Eric Matthews. Cambridge University Press.
Levitin, D. J. (2006). This Is Your Brain on Music: The Science of a Human Obsession. New York: Dutton.
Plato. (1970). Laws. Translated by Trevor J. Saunders. Penguin Classics
Schopenhauer, A. (1969). The World as Will and Representation. Translated by E. F. J. Payne. Dover Publications.
Schafer, R. M. (1994). The soundscape: Our sonic environment and the tuning of the world. Destiny Books.
Timperley, D. (2007). Rhythm and meter in music. Music Perception, 25(3), 245-256.
Tagg, P. (2013). Music’s Meanings: A Modern Musicology for Non-Musos. The Mass Media Music Scholars’ Press. pp. 156-158.