شبکههای اجتماعی عرصهای است که ماهیت اصلی بسیاری از انسانها را از آن طریق میتوانید بفهمید: اندیشه، گرایش سیاسی، عشق و علاقه، و نوع برداشتها از رویدادهای پیرامونی. اگر به فعالیت کاربران افغانستانی در این شبکهها دقت کنید، اکثریت آنان آگاهانه یا ناآگاهانه درگیر سیاست قومی هستند. بهخصوص پس از روی کار آمدن طالبان بهعنوان یک جریان سیاسی تکقومی، تنور سیاست قومی بیش از هر زمان دیگری داغ شده است؛ به حدی که اگر مدعی شوید همه چیز قومی شده، تعجبآور نیست. وقتی پشتونها در عرصهای میدرخشند، اکثریت کاربران پشتونتبار این کار را مایه افتخار تاریخی خودشان میدانند و دیگران برعکس، سعی میکنند به نقد آن پرداخته و این موضوع را چندان جدی نگیرند. یا وقتی بحث فساد و بیکفایتی سیاستگران پشتون داغ میشود، بیشتر کاربران پشتون بهجای نقد کارکردهای بد سیاستمداران همتبارشان، به ستایش اغراقآمیز از آنان رو میآورند. سیاستبازان فاسد و بیکفایت پشتون به سطح رهبر ملی و «بابا» بالا کشیده میشوند. در جبهه منتقدان هم وضعیت مشابهی حاکم است. همه با همان حدت و شدت موافقان، به نقد بت شوونیستها میپردازند؛ به حدی که بیشتر مواقع نقد اصولی و منصفانه جایش را به دشنامپراکنی و عقدهگشایی میدهد. تندروی و اغراق در هر دو جبهه حاکم است.
وقتی حتا کار زشتی از یک هزاره سر میزند، همیشه کسانی از میان هزارهها یافت میشوند تا به نحوی از آن حمایت کرده و منتقدان را مبتلا به بیماری قومگرایی بدانند، در حالی که آنان با توجیه و قباهتزدایی این عمل، نشان میدهند که خود به بدترین نوع قومگرایی مبتلا هستند. یا وقتی قضیه فساد و جنایت یک سیاستگر تاجیکتبار آفتابی میشود، منتقدان هزاره و پشتون و اوزبیک او بیشترند تا تاجیک. اکثریت کاربران تاجیک یا سکوت میکنند و یا هم بیشرمانه در تلاش حیثیتسازی برای او از هیچ عمل زشتی دریغ نمیورزند.
در این گیرودار، آنچه بیشتر جالب و دیدنی است، وضع فلاکتبار روشنفکران چپ است؛ مدعیان فراقومیبودن و انسانیاندیشیدن. روشنفکران چپ که به باور من باید در هر کارزاری پیشقراول باشند و راه و چاه را به دیگران نشان دهند، خود در گودال بازتولید قومیسازی سیاست پرت شدهاند. ناسیونالیسم قومی افغانستان به حدی خطرناک و ریشهدار است که حتا مدعی انترناسیونالیسم پرولتری را هم در خود حل کرده است.
بازتولید قومیسازی روند خطرناک است: مخاطبان قومزده را تقویت میکند و آنها را از فکرکردن روی گزینههای انسانی دور میسازد. هر قدر بیشتر این روند گسترش یابد، به همان اندازه تفکر سیاسیِ دور از تبعیض کمتر دستیافتنی میشود. کسانی که بهعنوان مخاطبان قومی از دانش و آگاهی کاربران قومی تغذیه میکنند، بهجای اینکه ضعفهای همتایان قومی – زبانی خودشان را هم نقد کنند، مصروف اشتباه دیگرقومیها میشوند؛ کاری که به حقیقت متوازن زیان میرساند. بازتولید قومیسازی همیشه روند علنی و آشکار نیست که بهسادهگی بتوان آن را درک کرد. در بسیاری موردها، کاربر پی نمیبرد که در حال بازتولید قومیسازی است. او به نظرش خدمت بزرگی به اطلاعرسانی متوازن میکند، در حالی که متوجه نیست این کار او خیانت بزرگی به تولید حقیقت متوازن است. همین که کاربران پشتون نقطه ضعف فلان تاجیک را با اتکا بر دلایل و فکتهای درست و بهجا بیشتر برجسته میکنند، اما در مورد ضعف فلان همقوم و همزبانشان سکوت، خطرناکتر از قومیسازی آشکار است.
سیاست قومی اگر بدون ابهام و آشکارا بیان شود، موضعگیری در برابر آن ساده است، در حالی که طرح گنگ و چند پهلوی مسایل به هدف پنهانسازی و یا حتا انکار سیاست قومی شما را در موقعیت دشوار پاسخدهی قرار میدهد. واکنش بهجا و قانعکننده به یک چنین رویه و رویکردی هوش و حواس بیشتری میطلبد، طوری که شما را مجذوب و مغلوب رتوریک سحرانگیزش نکند. مثلاً، اگر ملا ندیم، وزیر تحصیلات عالی طالبان، رک و صریح میگوید که «خدایی از زبان فارسی خوشم نمیآید»، هیچ ابهامی در آن نمییابید. کسی نمیتواند فارسیستیزی موجود در این گفته را ماستمالی کند و بگوید که منظور ملای یادشده چیز دیگری بود نه آنی که ما از این جمله مراد میکنیم. حتا اگر احیاناً کسی چنین کند، بازهم ذرهای از ماهیت احمقانه و مضحک آن نمیکاهد. اما اگر یک روشنفکر چپ که غیر از خود هیچ کس دیگری را بهعنوان چپ راستین و انقلابی قبول ندارد استدلال میکند که واژههای دبیر، دانشگاه، دانشکده، خوانش، بیمارستان، بیشترینه و … «ایرانی» هستند و نباید در «زبان دری» از آنها کار بگیریم، و بعد برای اثبات این دیدگاه احمقانهاش به هزار در و دریچه «علمی»، «انقلابی» و «مارکسیستی» سر زده و سعی کند نشان دهد که استفاده از واژههای یادشده خوشخدمتی به پانایرانیسم و شوونیسم فارس است، اگر احتمالاً قانع نشدید، آیا شک و تردید کوچکی در ذهن شما پدید نخواهد آمد؟
سیاست قومی نهفته در این استدلال خیرخواهانه به مراتب خطرناکتر از فارسیستیزی عریان ملا ندیم است. روشنفکر چپ مزبور حتا ممکن است خودش هم نداند که چقدر عمیق به سیاست قومی مبتلاست، در حالی که ملا ندیم تردیدی ندارد که یک شوونیست پشتون است. او به شوونیست بودن خودش افتخار میکند نه اینکه آن را مایه ننگ بداند. پس، آن روشنفکر چپنما و ملا ندیم – دو دشمن آشتیناپذیر همیشهگی – در خدمت یک سیاست قومی ریشهدار و قدیمی قرار دارند، مهم نیست آگاهانه باشد یا ناآگاهانه. این هر دو به بازتولید و بقای سیاست نژادپرستانه و فاشیستیای کمک میکنند که یکی از عناصر اصلی سازنده تفکر طالبانی است.
در جناح مخالف و منتقد شوونیسم پشتون هم اوضاع بر وفق مراد طالبان است. چون دشمنان این گروه نیز طوری عمل میکنند که نتیجهای جز تقویت تفکر طالبانی ندارد. منتقدان سیاست قومی طالبان خود نیز مبتلا به سیاست قومی هستند و به این دلیل، چارهای جز سردادن شعارهای قومزده و محلی ندارند. این شعارها طالبان را بهعنوان یک کلیت ایدیولوژیک هدف قرار نمیدهد، بلکه با تقسیمبندی این گروه به پشتون و غیرپشتون، نه تنها بهگونه ریشهای و رادیکال علیه آن نمیجنگد، بلکه سبب بقای آن میشود. به اعتراضهای مردمی در بدخشان نگاه کنید. یکی از خواستهای اصلی مردم این است که طالبان بیگانه قندهاری و هلمندی از این ولایت بیرون شوند.
معترضان میگویند که بدخشان کافی طالب دارد و نیازی به طالبان پشتون قندهاری و هلمندی نیست. یعنی آنان مشکلی با کلیت طالبان ندارند، صرف طالبان پشتون را نمیخواهند! این مرگبارترین پیامد سیاست قومی است. طالبان به پشتون، تاجیک و اوزبیک دستهبندی میشوند و بعد از طالبان تاجیک و اوزبیک در برابر طالبان پشتون حمایت صورت میگیرد. جالب این است که رهبری طالبان نیز پذیرفته که نیروهای این گروه در بدخشان را جاگزین کند. چه سیاست واقعبینانهای! برای پایان دادن به اعتراض مردمی، راه بهتری غیر از این یافت میشود؟ اگر مردم طالبان قندهاری و هلمندی را نمیخواهند، مشکلی نیست. طالبان تاجیک و اوزبیک جاگزین آنان خواهند شد؛ نیروهایی که همچنان زیر فرمان طالبان پشتون هستند. در ضمن، هیچ ضمانتی وجود ندارد که پس از ختم اعتراضها، دوباره طالبان هلمندی و قندهاری جاگزین آنان نشوند.
پیامد سیاست قومی که طالبان را به بومی و غیربومی تبدیل کرده و از یکی در برابر دیگری حمایت میکند، چیزی نیست جز تداوم بقای سیاسی یک کلیت ایدیولوژیک بهنام طالبان. اگر این گروه را به خوب و بد تقسیم کنیم، نتیجه این میشود که فصیحالدین طالب خوب است و ملا قیوم ذاکر بد. در حالی که هر دو در صف واحد برای دفاع از یک ایدیولوژی بدوی ایستادهاند و هیچ تفاوتی میان این هر دو نیست. هر دو به امارت طالبانی عشق میورزند و حاضرند بهخاطر آن در برابر هر پشتون و تاجیک و اوزبیک دیگر بایستند.