برای طالبان، مانند همه رژیمهای ایدیولوژیک و جریانهای دگماندیش دیگر، تسخیر دانشگاهها و تهی ساختن آنها از درونمایه علمی و پژوهشی و تبدیل آنها به مراکزی برای تولید تعصب و نفرت، از اهداف استراتژیک به شمار میرود. این را هم در اظهارات رهبری این گروه برای وزارت تحصیلات عالی میتوان به تکرار مشاهده کرد و هم در اقدامهای عملی آنها. بسیاری از دانشگاهیان با درکی که از رویکرد این گروه و نگاه آن به محیطهای اکادمیک و قشر دانشگاهی داشتند، از همان آغاز سیطره آن بر کشور روی به مهاجرت و کوچ از وطن آوردند. در خلال دو سال گذشته بخش عمده نیروهای اکادمیک افغانستان از این کشور خارج شدهاند و به نظر میرسد که طالبان از این روند بسیار خرسندند، زیرا وجود نیروهای روشناندیش و متعهد به اصول دانشگاهی اجرای برنامههای این گروه برای گستراندن ایدیولوژی افراطیت بر سراسر کشور را سختتر میکند.
در هرات، از همان نخستین روزهای حاکمیت طالبان، ریاست دانشگاه به یکی از عناصر افراطی که پیشینهاش به حزب اسلامی حکمتیار میرسید، سپرده شد. او با نزدیک کردن عناصر افراطی دیگر به خود، بهویژه کسانی که عضویت حزب اسلامی را داشتند، به جابهجایی افراد مورد نظر خود در مناصب دانشگاهی اقدام کرد تا عرصه بر دیگران که دیدگاه متفاوت از این گروه داشتند، تنگتر شود و آنان ناچار به کنارهگیری داوطلبانه شوند. افزون بر این، بساط فساد مالی در دانشگاه، مانند بسیاری دیگر از ادارات طالبان، به حدی گسترده شد که روی فساد دوران جمهوریت را سفید کرد و درز کردن این مسایل به عرصه عمومی رهبری طالبان را واداشت تا برای جلوگیری از رسواییهای بیشتر و بدنامیهای افزونتر، رییس جدیدی برای این دانشگاه بگمارند.
رهبری جدید دانشگاه هرات نه چهرهای اکادمیک است و نه شخصیت معروف در علوم سنتی، پس چه مزیت مهمی داشته است تا بابت آن به ریاست یک نهاد اکادمیک برگزیده شود؟ میگویند مهمترین ویژهگی در کارنامه او این است که برای گروههای انتحاری آموزش عقیدتی و ایدیولوژیک میداده و آنان را از نظر شرعی به خودکشی تروریستی قانع میکرده است. این دقیقا در خط همان ارشادات رهبری آن وزارت است که سال گذشته در همین دانشگاه گفته بود: «درجه علمی مجاهد از مینهایی که کار گذاشته است محاسبه میشود.»
اینها هیچکدام تازهگی ندارد و غافلگیرکننده نیست. سرشت گروههای متعصب ایدیولوژیک همین است و جز این از آنها نمیتوان توقع داشت. کسانی که توقعی بیشتر و بهتر از چنین گروههایی دارند، باد میکارند و توفان درو خواهند کرد. اما آنچه نگرانکننده است، دورنمای دانشگاه و نهادهای اکادمیک افغانستان است که با قرار گرفتن در زیر سیطره مغزهای متفکر انتحار و انفجار به کجا خواهد انجامید و چه از آن باقی خواهد ماند و تا کجا حیثیت اکادمیک این نهادها حفظ خواهد شد و دوام خواهد آورد؟ همچنان، سرنوشت و آینده استادان باقیماندهای که به کار علمی خود تعهد دارند و تسلیم این روند نمیشوند، به کجا خواهد انجامید؟ دانشجویانی که سالها در چنین فضایی تنفس میکنند، چگونه پس از فراغت از آنجا دورههای بازپروری را خواهند گذرانید و ذهنشان از سموم افراطیت و اندیشههای انتحاری پاکسازی خواهد شد؟ نگرانیها و پرسشهای بیپاسخ فراوانی در این زمینه ذهن و روان آگاهان امور افغانستان را همچنان میآزارد.