فرامرز جوان بیستوپنج سالهای بود که محصل مقطع ماستری و کارمند یکی از مراکز دولتی بود. یکی از کنجکاویهای ذهنی من در مورد فرامرز این بود که ببینم این جلسه رنگ کتوشلوار، پیراهن و نکتاییاش را چطور همآهنگ کرده است! با اینکه سلیقهاش قابل تحسین بود، اما این مقدار سختگیریاش در پوشش و نزاکتهای رفتاری نشان از شخصیتی اضطرابی و وسواسی داشت. آراستهگی و لفظ قلم صحبت کردنهایی که بیشتر مکانیزم دفاعی به شمار میآمد و بعدها مشخص شد برای جبران احساس حقارت و نگرانیاش از قضاوتهای اجتماعی بود که فرامرز را درگیر خود کرده بود.
فرامرز شخصیتی نگران با افکار وسواسی داشت که آرامش زندهگیاش را گرفته بود. با وجود اینکه در زندهگی بیرونیاش مشکل خاص و عمدهای نداشت، اما افکار نگرانکننده رهایش نمیکرد. یکی از مهمترین نگرانیهای فرامرز، مسایل هویتیاش بود. او از پدری با قومیت A و مادری با قومیت B متولد شده بود. پدر فرامرز از ولایت C و مادرش از ولایت D بود.
– خب این موضوع چطور باعث نگرانیات میشود؟
– با خود میگویم اگر یک وقت کسی از من بپرسد که تو از کدام مردم هستی یا از کدام منطقه، چی بگویم؟
– تا به حال کسی این سوال را از تو پرسیده؟
– بله پرسیده. گفتم از کابل هستم. از خاطر اینکه تذکره فعلی ما از کابل است، اما اصلاً پدرم از C است. به بعضی از مردم هم گفتهام که از D هستم. مادرم از آنجا است. آنجا باز برایم قابل قبولتر است.
– اگر دیگران بفهمند که از کابل نیستی، چه احساسی پیدا میکنی؟
– میترسم. میترسم در جمع کسی این سوال را بپرسد که از کدام مردم هستم و من گیر بمانم که چه بگویم. یا میترسم یک وقت معلوم شود که اصالتاً از کابل نیستیم.
– بدترین اتفاقی که در این رابطه به ذهنت میآید ممکن است رخ دهد، چیست؟
– اینکه یک وقت بخواهم زن بگیرم و بعد در محفل عروسیام که مردم زیادی جمعاند، خصوصاً همکاران و همصنفیهایم، کسی این موضوع را بپرسد. بعد آنجا پدر یا برادرم بگوید که ما از C هستیم. فکر محفل عروسیام که به ذهنم میآید، حتا میگویم در افغانستان ازدواج نمیکنم. محفل عروسیام کابوس ذهنم شده است. هرچند خودم میدانم این چیزها نباید برایم مهم باشد یا شاید اصلاً کسی نپرسد و درست هم نیست به این چیزها اهمیت بدهم، اما نمیدانم چرا برایم اینقدر مهم شده است.
– حالا میخواهم خودت را در محفل عروسیات تصور کنی و اینکه همه فهمیدهاند که پدر و مادرت از کدام ولایات و از کدام قوماند. حالا دیگر همه، تقریباً همه چیز را در مورد هویت قومی و منطقهایات میدانند. چیزی وجود ندارد که ترس از افشا شدنش داشته باشی، چون دیگر همه چیز را فهمیدهاند. در این حالت چه احساس آزاردهنده دیگری در خود حس میکنی؟
– امم، فکر کنم احساس شرم و حقارت.
– احساس شرمت از کجا میآید و احساس حقارتت از کجا؟
– شرم از اینکه دیگران فهمیدهاند دروغ گفتم و حقارت از اینکه از کابل نیستم و از C هستم. فکر میکنم بعدش همه مرا یک طور دیگر ببینند؛ کمارزش و نالایق.
فرامرز از موضوعات زیادی دچار احساس شرم، حقارت و کمبود عزت نفس میشد. از اینکه دیگران او را پیاده و بدون موتر ببینند؛ اینکه دیگران بفهمند خانهی او در فلان قسمت کابل است و… وقتی به گذشته فرامرز پرداختم، متوجه شدم که در دوره مکتب به شدت به خاطر قومیت، شغل پدر و فقرشان توسط معلمان، همصنفیها و کودکان همسایهشان تحقیر شده است. فرامرز از روزهایی یاد میکرد که معلمش او را به خاطر قومیتش سر صنف تحقیر میکرد و ضعف درسیاش را به قومیتش ربط میداد. خشم او از معلم و همصنفیهایش در حدی بود که اسم تمامی آنها را با مشخصات ظاهریشان به خوبی به یاد داشت. چیزی که نشان میداد فرامرز سالها با این خاطرات و افکار، نشخوار فکری داشته است.
مشاوره فرامرز حدود دو سال طول کشید. روی منابع و احساس عزت نفسش کار کردیم؛ همچنین روی کنترل تشویش و افکار وسواسیاش. او بعدها ازدواج کرد، بدون اینکه کسی در محفل عروسیاش سوالی در مورد قومیت و منطقهاش از او بپرسد و مشکلی به این خاطر پیش بیاید.
غلبه موضوعات قومی و منطقه در شکلگیری هویت، احساس ارزشمند و رشد شخصی افراد در کشور افغانستان، یکی از منابع عمده احساس عزت نفس و اعتماد به نفس کاذب در برخی و همچنین احساس حقارت، تشویش و خشم در برخی دیگر میباشد. عاملی که ما هیچ نقشی در به دست آوردن، انتقال دادن یا تغییر آن نداریم و به نوعی تنها اسیر پیامدهای آن هستیم.
نوت: به دلیل مراقبت در برابر سوءگیریهای ذهنی و احساسی مخاطبان عزیز و همچنین حساسیتهای حل نشده جامعه در ارتباط با موضوعات قومی و منطقهای، از ذکر نام واقعی آنها خودداری شده است. نام استفاده شده در متن نیز غیرواقعی است.