طالبان در بیش از دوونیم سال گذشته، پیوسته بر صنفها و اقشار مختلف جامعه محدودیت وضع کردهاند. در جریان وضع این محدودیتها، مظالم بسیاری بر مردم روا داشتهاند که در موارد زیادی جنایت علیه بشریت از سوی این گروه ارتکاب یافته است. سازمانهای بینالمللی و گزارشگران ویژه آنها در کنار رسانههای آزاد، بخشی کوچک از این جنایات را مستند کردهاند. طالبان در این بازه زمانی هر چه را به جامعه جهانی و مشخصا ایالات متحده امریکا وعده داده بودند، نقض کرده و نسبت به آن بدعهدی کردهاند. با مردم افغانستان نیز در مواردی مانند «عفو عمومی» بدعهدی کرده و نسبت به تعهد خود وفادار نماندهاند. در موارد مهم دیگر این گروه مردم افغانستان را لایق و شایسته آن نمیداند که با آنها سخن بگوید، مشورت کند و به گفتوگو بنشیند. آن موارد را با ایالات متحده امریکا، پاکستان، ایران، روسیه، چین، هند، قطر و چند کشور دیگر به بحث و گفتوگو میگیرد. به نظر میرسد مهمترین تعهد یکجانبه طالبان نسبت به مردم افغانستان، همان به اصطلاح عفو عمومی ملا هبتالله آخوندزاده است. با این حال، گزارشها بهصورت پیوسته از بازداشت، اختطاف، شکنجه و کشتار نیروهای امنیتی پیشین مخابره میکنند. تازهترین مورد آن تا زمان نگارش این یادداشت، روز گذشته در کابل اتفاق افتاد که عیساخان، یک جنرال بازنشسته را گرفتار کردند.
وضعیت جاری در کشور برای کسی پوشیده نیست، با این حال جامعه در برابر جنایات و مظالم طالبان در سکوت مرگباری به سر میبرد. هر چند جبهات نظامی و گروههای زیرزمینی دختران معترض در صحنه هستند، اما تا هنوز هیچکدام از اینها به چالشی جدی برای طالبان بدل نشده است. آنها توانستهاند وجهه طالبان را آسیب بزنند و ادعای این گروه را زیر سوال ببرند، اما نتوانستهاند موجودیت این گروه را تهدید کنند یا آنها را به تغییر رفتار وادار سازند. دخترانی که پس از سرکوب در خیابانها شبکههای اعتراض زیرزمینی راه انداختهاند، نیز از جانب باقی اعضای جامعه همراهی نمیشوند. برخی حتا با سخره این اتهام ناروا را میبندند که آنها برای باز کردن پرونده مهاجرت دست به اعتراض میزنند. مردان جامعه همین دختران معترض را نیز تنها گذاشتهاند. حتا زمانی که چند تن از آنها بازداشت و شکنجه شدند، باز هم کسی به این رفتار طالبان واکنش نشان نداد. این سکوت، دلایل بسیاری دارد که مهمترین آن وحشت جاری در جامعه از سوی طالبان است. با این حال، دلایل مهم دیگری نیز میتوانند در این سکوت مرگبار نقش داشته باشند. اما پیش از توضیح مهمترین دلایل این سکوت، لازم است در مورد چرایی مرگبار بودن آن سخن گفت.
طالبان هر طور دلشان بخواهد، با مردم افغانستان رفتار میکنند. بازداشت، تجاوز جنسی، شکنجه و کشتار بخشی از این مظالم است. دهها گزارش تا کنون از کشته شدن نظامیان پیشین و دیگر مخالف طالبان در زندانها و تحت شکنجه این گروه نشر شده است. این مرگها، در سایه سکوت مردم افغانستان نسبت به فجایع ماحولشان اتفاق میافتد و آن را مرگبار میسازد. روی دیگر مظالم این گروه، که باز هم سکوت را مرگبارتر میسازد، اعدامهایی است که در نتیجه محاکمههای صحرایی انجام میشود. در محکمه صحرایی طالبان، مدعیالعموم یک طالب است و حتا حق دفاع درست به متهم داده نمیشود. روایتها و گزارشهایی که از زندانهای طالبان و محاکمههای این گروه نشر شده، مبین همین وضعیت است. صورت این سکوت سنگین جامعه در برابر رفتارهای غیرانسانی طالبان، بسیار خونین است.
یکی از دلایل این سکوت، انتظار مردم نسبت به طالبان است. طالبان در دو دور حاکمیت و بیست سال جنگ علیه مردم و دولت افغانستان، بهخوبی نشان دادهاند که غیرانسانیترین رفتارها از آنها سر میزند. مردم وقتی با حاکمیت طالبان مواجه شدند، به دلایل تجارب قبلی، انتظارات خود از حاکمیت را تنزیل دادند. حالا این مردم، از گروهی که به اندازه عمر خود تاریخ انسانکشی و ظلم و شکنجه و تجاوز دارد، انتظار رفتار انسانی ندارند. به همین دلیل، هر چه اتفاقات ماحول مردم غیرانسانیتر میشود و طالبان مجری آنهاست، مردم متوجه میشوند که با نسخه بهروزتر طالب مواجه هستند و انتظار رفتار انسانیتر از آنها عبث است؛ طالبی که تفکرش کهنهتر شده است اما از انترنت، تلفن هوشمند و شبکههای اجتماعی استفاده میکند.
دلیل دیگر این سکوت مرگبار، بیاعتمادی مردم نسبت به قدرت جنبشهای اجتماعی است. اعتراضهای مردمی باید در قالب جنبشهای اجتماعی صورت گیرد، اما متاسفانه تجربه این نوع جنبشها در افغانستان موفق نبوده است. حتا در دوره جمهوریت که در نیم قرن اخیر انسانیترین دستگاه حاکمه بود، جنبشهای اجتماعی از سوی دولت بهشدت سرکوب و به جرایم ناکرده متهم شدند تا سرانجام درهم شکستند. آن جنبشها، مشخصا جنبشهای روشنایی و رستاخیز تغییر، برای رسیدن به اهداف خود قربانی نیز دادند، اما چیزی به دست نیاوردند. تجربه آن جنبشها شاید این تصور اشتباه را در ذهن مردم خلق کرده باشد که راه رسیدن به قدرت یا تغییر نظام، اعتراض و جنبش اجتماعی نیست، بلکه جنگ مسلحانه که فعلا مردم برای آن آمادهگی ندارند. در تقویت این دیدگاه، «پادشاهگردشی»ها در تاریخ معاصر افغانستان نقش مستقیم دارد. با این حال، ما تجربههای جهانی بسیار موفقی داریم که جنبشهای اجتماعی در برابر دستگاههای حاکمه توتالیتر موفق عمل کردهاند. یک یا دو تجربه ناکام در افغانستان، نمیتواند دلیل کافی برای ناکامی جنبشهای بعدی باشد.
دلیل دیگر سکوت مردم، بیباوری به قدرت مردمی است. در تاریخ معاصر افغانستان، مشخصا از دوران شاه شجاع و سپس عبدالرحمان و تا حاکمیت دوباره طالبان، کشورهای قدرتمند جهانی و منطقهای در تغییر نظام نقش بارز داشتهاند. در قرن بیستویک هم وقتی امارت اول طالبان شکست خورد، به دلیل دخالت نظامی جامعه جهانی به رهبری امریکا بود. هر چند نیروهای مقاومت در برابر طالبان، بهویژه در شمال کشور علیه طالبان به جنگ خود ادامه داده بودند، اما وقتی جتهای جنگی امریکا از آسمان طالبان را هدف گرفت، آنها در زمین گلیم امارت طالبان را برچیدند. زمانی که پس از دو دهه جمهوری اسلامی افغانستان به دست طالبان سقوط کرد، نیز در پی معامله طالبان با ایالات متحده در دوحه و دخالتهای کشورهای همسایه از جمله پاکستان و ایران بود. بنابراین، یک تصور اشتباه خلق شده است که گویا در افغانستان تا زمانی نظام تغییر نمیکند که کشورهای قدرتمند دخالت نکنند. از آنجایی که فعلا هیچ کشوری به درگیر شدن در قضایای افغانستان تمایل ندارد، مردم نسبت به حمایت خارجی ناامید هستند. از سویی، طالبان در دو بار حاکمیت خود بر تغییرناپذیر بودن تاکید کرده و هر چند روایت تغییر طالبان در اواخر جمهوریت تبلیغ میشد اما در عمل این گروه هیچ تغییری با دور اول خود نکرده است. مردم که به دلیل همان سنت تغییر نظام در پی دخالت خارجی، از حمایت خارجیها ناامید هستند، در داخل نیز به تغییر طالبان باور ندارند، بنابراین در برابر مظالم این گروه سکوت کردهاند تا روزی که دوباره قدرتی از بیرون طالبان را از صحنه کنار بزند.
دلایل و عوامل سکوت مردم که به آنها اشاره شد، بدون شک بسیار جدی است، اما همه ماجرا نیست. اگر مردم به همدیگر اعتماد کنند و کنار هم بایستند، هیچ ملا هبتاللهی تا ابد در برابر قدرت مردمی مقاومت نمیتواند. حداقلیترین کار، انسانیتر شدن رفتار طالبان در نتیجه فشارهای اجتماعی خواهد بود. اعتراضها و راهاندازی جنبشهای اجتماعی، اما بدون هزینه ممکن نیست، بهخصوص وقتی با گروه رادیکال و تندروی مانند طالبان مواجه باشیم. این در حالی است که همین حالا هم جامعه بهشدت هزینه میپردازد. کشته شدن نیروهای امنیتی پیشین، بازداشت و شکنجه خبرنگاران و فعالان مدنی، بازداشت و شکنجه معترضان زن، بیحرمتی کردن به خانوادهها و تجاوزهای جنسی این گروه بر ناموس مردم، باجگیریها و صدها هزینه دیگر را جامعه بهصورت روزمره میپردازد. در جنبشهای اجتماعی و اعتراضهای بزرگ، ممکن معترضان هزینه سنگینتری را بپردازند، اما همیشه این هزینه را نخواهند پرداخت. تفاوتش این است که همهروزه هزینه نمیپردازند، اما یکباره هزینه سنگینترین ممکن است بپردازند. اما جامعه آماده پرداخت هزینه نیست. از یک طرف مردم میخواهند کشوری بدون هزینه اجتماعی، کشور را از سلطه طالبان نجات دهد و از سوی دیگر در غیبت حمایت قدرتمند خارجی، به توان و نیروی مردمی باور ندارند.
جامعه موزاییکی و چندپارچه افغانستان، انسجام نیروهای اجتماعی را دشوار ساخته است، اما ناممکن نه. اگر برای آزادی و حقوق خود، زن و مرد در کنار همدیگر بایستند، دیگر هیچ ملا هبتاللهی نمیتواند حاکم مطلق و خونخواری باشد تا هر طور دلش بخواهد با مردم رفتار کند. قدرتهای جهانی وقتی پای منافع خودشان در میان نباشد، به مردم افغانستان اهمیت نمیدهند و اگر خود مردم به خود نجنبند و برای داشتن حاکمیت انسانیتر بر طالبان فشار وارد نکنند، مجبورند بهصورت دوامدار و پیوسته هزینه تحمل حاکمیت طالبانی را روزمره بپردازند. قدرت نیروهای اجتماعی را هیچ بشکه زردی مهار نمیتواند و هیچ انتحاریای شکست داده نمیتواند. ما نمونههای کوچک آن را در همین دوران سیاه طالبان هم دیدهایم. وقتی پس از ربودن دختران جوان از دشت برچی کابل توسط طالبان، واعظزاده بهسودی به آن اعتراض کرد و مردم به اعتراض او لبیک گفتند، طالبان از گستره موج ربودنها کاستند و حتا در رسانهها گاه توجیه و گاهی انکار کردند. بنابراین، هیچ کسی جز خود مردم افغانستان، این مردم را نجات نمیدهد.