شاید هیچ منازعه سیاسی در جهان امروز به اندازه منازعه فلسطین و اسراییل پیچیده نباشد؛ منازعهای که نزدیک به یک قرن عمر دارد و تا این دم هزاران انسان را به خاک و خون کشیده و میلیونها انسان دیگر را آواره کرده است. این منازعه همچون زخمی مزمن در بدنه خاور میانه دایم خون میگیرد و پیوسته جان میستاند، و حتا گنجایش منجر شدن به یک جنگ جهانی دیگر را دارد که کشورها و ملتهای فراوانی را در کام خود فرو ببرد و آواری آخرالزمانی روی دست بشریت بگذارد.
این منازعه از جهاتی با منازعات معروف دنیا وجوه مشترک دارد، زیرا عوامل جیوپلیتیک و جیو اکانومیک در سطح منطقهای و بینالمللی در آن دخیل است، اما آنچه آن را به منازعهای بیمانند تبدیل میکند، درهمتنیدهگی عمیق و بیمانند دین و سیاست در آن است که آن را از منطق منازعات متعارف فراتر برده و در نگاه هر دو سوی منازعه به سطحی قدسی و متافزیکی ارتقا داده است. پررنگ شدن بعد دینی این منازعه و ژرفا یافتن بعد مناسکیاش، سبب شده است که گشودن گره آن با روشهای آشنا در منازعات انسانی محال به نظر برسد و متخصصان عرصه سیاست را دچار حیرت و سردرگمی کند.
دردناکترین بخش این منازعه، قربانیان انسانی آن است که کودکان، زنان، پیرمردان، پیرزنان و مردمان مدنیاند، عمدتا مسلمانان فلسطینی و بعضا یهودیان و مسیحیان ساکن آن منطقه، که در واقع شریک هیچ جبههای در این منازعه نیستند. این منازعه سبب شده است که میلیونها فلسطینی از زندهگی طبیعی و حقوق اساسی خود محروم شوند و چندین نسل در هراس، سرکوب، تبعیض و محرومیت یا آوارهگی به سر ببرند، در حالی که برخورداری از زندهگی آرام، آینده باثبات و کشوری مستقل حق انسانیشان است، تا فرزندانشان در فضایی به دور از جنگ، سرکوب، محاصره و محرومیت رشد کنند. آنان سزاوار هیچ تبعیض، تحقیر و تهدیدی نیستند و هیچ توجیهی برای تداوم این وضعیت دردناک در حق آنان وجود ندارد.
اما چرا این معضله به این پیمانه پیچیده شده است؟ برای یافتن پاسخ آن ناگزیریم ریشههای عمیقتر آن را بکاویم. سرزمینی که امروز به نام فلسطین و اسراییل شناخته میشود، برای هر سه دین ابراهیمی بهصورت یکسان قداست و اهمیت دارد. خشونت و امر مقدس. این سه دین مانند اعضای یک خانوادهاند که قرابتهای فراوانی با هم دارند، بهویژه اسلام و یهودیت که از نظر متخصصان ادیان بیش از هر دین دیگری مشابه هم هستند. جغرافیای محل منازعه کنونی برای یهودیان سرزمین موعود و محل پیشین هیکل سلیمان شمرده میشود که جایگاهی همانند کعبه برای مسلمانان دارد. برای مسیحیان، این سرزمین محل تولد حضرت عیسای مسیح و مکان پیشین مقدسترین کلیسای تاریخ مسیحیت، کلیسای قیامت است؛ جایی که به تصور آنان وی در آن به صلیب کشیده شده است. برای مسلمانان یکی از سه حرم دینی، محل معراج پیامبر اسلام و قبله اولشان شمرده میشود. این اعتقادات البته بخشی از میتالوژی این ادیان است و با طول و تفصیلی که پیروانشان باور دارند مورد تایید مورخان نیست، یا دست کم تا اکنون شواهد کافی برای اثبات همه آنها به دست نیامده است. خلط تاریخ و میتالوژی.
از نظر تعلق به اقوام و ملتها، این سرزمین تنها به پیروان این سه دین تعلق نداشته، بلکه طبق مطالعات مورخان و باستانشناسان، از بیست هزار سال قبل به این سو محل زندهگی اقوام و گروههای انسانی گوناگون بوده است، مانند کنعانیان، بابلیان، فلسطینیانِ باستان، یونانیان، رومیان، عبرانیان و عربها، و در چندین مرحله از تاریخ دستخوش جنگها و حملات شدیدی شده که گاهی به ویرانی کامل آن انجامیده است.
آخرین مرحله از دورههای متناوب ناآرامی این سرزمین به اوایل قرن بیستم برمیگردد، به هنگام قیمومیت امپراتوری بریتانیا بر آن، که در توافق با سازمان صهیونیسم در آن زمان، تصمیم به واگذاری آن به یهودیان گرفته شد. صهیونیسم تشکیلاتی بود که شماری از فعالان سیاسی یهود در اثر ترس از یهودستیزی رایج در جوامع مسیحی آن زمان پایهگذاری کردند. آنان میخواستند با تاسیس کشوری یهودی، به پراکندهگی و آسیبپذیری یهودیان دنیا پایان بدهند. بنیانگذاران این سازمان از دو جناح مذهبی و لیبرال تشکیل میشدند. اولویت جناح لیبرال تاسیس سرزمین مخصوص قوم یهود بود، در هر جا که زمینهاش فراهم باشد، از جمله اوگاندا، آرژانتین، فلسطین یا هر جای دیگر. برای جناح مذهبی این سازمان تنها فلسطین قابل قبول بود که از نظر آنان سرزمین موعود به شمار میرفت و تنها جایی بود که طبق اعتقادات آنان، مسیح آخرالزمان در آن ظهور میکند. از این رو، فلسطین با اصرار جناح مذهبی برای این هدف انتخاب شد. انتظار مسیح آخرالزمان.
حوادثی که میان جنگ جهانی اول و دوم اتفاق افتاد، عملی شدن این آرمان را برای اعضای این سازمان بیش از هر زمان دیگری امکانپذیر کرد و سرانجام به تاسیس دولت اسراییل در سال 1948 انجامید. از آن زمان تا اکنون چندین جنگ خونین بر سر این سرزمین رخ داده است که مشهورترین آنها جنگ 1948، جنگ 1967 و جنگ 1973 بوده است. دو خیزش مردمی گسترده که به نام انتفاضه شناخته میشود، یکی در سال 1978 و دیگری در سال 2000 بخشی دیگر از رویدادهای متعلق به این منازعه است. در همین زمینه، احزاب و سازمانهای متعددی از سوی فلسطینیان مسلمان و مسیحی برای مقابله با اسراییل به وجود آمدند که مهمترین آنها سازمان آزادیبخش فلسطین است با رویکرد سکولار و سپس سازمان حماس با رویکرد بنیادگرا. پس از تاسیس دولت اسراییل، بخشی از یهودیان دنیا به این سو سرازیر شدند و این به تشکیل احزاب متعددی انجامید، از احزاب دینی افراطی تا راست میانه، چپ و گروههای مذهبی نامتمایل به سیاست.
از آن سو، برای ختم این منازعه تلاشهای بینالمللی مختلفی صورت گرفته، اما تا اکنون نتیجه موفقیتآمیزی در پی نداشته است. مهمترین تلاش در این راستا توافقنامه اوسلو بود که در سال 1993 میان سازمان آزادیبخش فلسطین به رهبری یاسر عرفات و دولت اسراییل به رهبری اسحاق رابین به امضا رسید. محتوای اصلی این توافقنامه تشکیل دولت فلسطین در کنار اسراییل بود که به نام «راهحل دو دولت» شناخته میشود. مفاد این توافقنامه از سوی سازمان آزادیبخش فلسطین عملی شد، اما جناحهای بنیادگرای داخل اسراییل اجازه ندادند که دولت این کشور به تعهدات اسلو عمل کند. بهانه آنان وجود حماس و سازمان الجهاد الاسلامی عنوان شد که دولت اسراییل را به رسمیت نمیشناسند. مخالفت بنیادگرایان تندرو در اسراییل حتا به قتل اسحاق رابین انجامید. انگیزه مخالفت این جناحها کاملا مذهبی است. طبق برداشت آنان، مقدسترین اماکن مذهبیشان که معبد/هیکل سلیمان خوانده میشود، در زیر مسجد الاقصی یا گوشههایی از آن قرار دارد که در دو نوبت در گذشته تخریب شده است، یک بار به دست بابلیان و یک بار به دست رومیان، و به تصور آنان مسلمانان مسجد خود را بر بالای آن ساختهاند. برای قداست منحصر به فردی که این معبد برای یهودیان بنیادگرا دارد، آنان به چیزی جز احیای آن تن نمیدهند. سایر گروههای یهودی، چه یهودیان چپگرا و چه یهودیان ارتدوکس، با این رویکرد مخالفند. یهودیان چپگرا در این زمینه رویکرد سکولار دارند و طرفدار تشکیل جامعهای مشترک از یهودی و مسلمان هستند و نمیخواهند آنچه در کتاب مقدس درباره معبد سلیمان آمده است، مانع همزیستی مردمان شود. یهودیان ارتدوکس با آنکه به متن دینی خود وفادارند، اما تفسیرشان از آن این است که باید تا زمان ظهور مسیح موعود که امری غیبی و خارج از اراده بشر است، منتظر بمانند و نباید پیش از ظهور او به تشکیل دولت اقدام کنند؛ زیرا کسی دیگر جز او صلاحیت تشکیل دولت مورد نظر خداوند را ندارد.
اگر راه حل دو دولت به اجرا گذاشته میشد و در مورد اماکن مقدس میان پیروان این سه دین توافقی صورت میگرفت، عامل اصلی منازعه از میان برداشته میشد. این همان چیزی است که اکثریت کشورهای جهان، بهویژه کشورهای عرب و مسلمان، بر آن تاکید دارند. مانع اصلی این کار نفوذ فزاینده افراطگرایان مذهبی در دو طرف معادله است. حماس مخالفت با به رسمیت شناسی دولت اسراییل را امری تعبدی میداند و تندروان مذهبی اسراییل مخالفت با تشکیل دولت فلسطین را.
اجرا نشدن میثاقهای بینالمللی و قطعنامههای سازمان ملل در این زمینه، بیشترین آسیب را به فلسطینیان رسانده و آنان را در وضعیتی دشوار و رقتبار، در معرض آپارتاید نژادی، قرار داده است. این وضعیت به سرخوردهگی بخشهایی از آنان از مذاکرات صلح انجامیده و زمینه سربازگیری برای جریانهای ایدیولوژیک بنیادگرا مانند حماس و الجهاد را مساعد کرده است. در طرف مقابل، بنیادگرایان یهودی داخل اسراییل تلاش دارند که با تقلیل دادن فلسطینیان به حماس و معرفی تمام ملت فلسطین بهعنوان جهادیهای مخالف صلح، راه پاکسازی قومی را هموار کنند؛ چیزی که یهودیان میانهرو با آن موافق نیستند.
بنا بر جایگاه خاص مسجد الاقصی و بیتالمقدس برای مسلمانان جهان، پای ایران، عربستان سعودی، ترکیه، مصر، قطر، امارات و دیگران به این پرونده باز شده و هر کدام برای برجسته کردن نقش خویش در توازن قوای خاور میانه از آن بهره میگیرد. در این میان، ایالات متحده امریکا بهشکل ویژه به حمایت از اسراییل ایستاده است و این کار به این معضله بعد بینالمللی داده است؛ زیرا حمایت تمامقد امریکا از اسراییل، فرصت کافی در اختیار روسیه و چین میگذارد تا با بخشی از نیروهای سیاسی منطقه همپیمان شوند و معادلات را پیچیدهتر کنند. گروههای محلی مانند حماس، سازمان آزادیبخش و بقیه در میدانی بازی میکنند که مدیریت کلان آن را قدرتهای منطقهای و بینالمللی بر دوش دارند. به این ترتیب، قضیه فلسطین به معضلی چندلایه ارتقا مییابد که گشودن گره آن هر روز سختتر از روز قبل میشود.
چرا دولت امریکا با تمام توان از اسراییل حمایت میکند؟ برای اینکه لابی قدرتمند طرفدار اسراییل میتواند بر سامانههای تصمیمساز دولت امریکا تاثیر بگذارد. منظور از لابی اسراییل در امریکا، همه یهودیان این کشور نیستند. بخشی از لابیگران دولت اسراییل در امریکا و اروپا بنیادگرایان مسیحیاند که بهعنوان صهیونیستهای مسیحی شناخته میشوند، و اینجا پای یک جناح بنیادگرای دیگر به ماجرا باز میشود. براساس قرائت این گروهها از کتاب مقدس، باید سرزمین محل منازعه کنونی، زیر سیطره یهود قرار بگیرد؛ زیرا ظهور مسیح آخرالزمان تنها در همان شرایط امکانپذیر میشود، و برعکس، حاکمیت مسلمانان یا مسیحیان ظهور او را به تاخیر میاندازد، شبیه اعتقاد به مهدویت در میان مسلمانان.
بخشی از یهودیان جهان از جمله در امریکا، چه از جناحهای ارتدوکس و چه از جناحهای لیبرال یا یهودیان چپگرا، با رویکرد دولت اسراییل در برابر فلسطینیان مخالفند و حتا شماری کلیت وجود این دولت را مردود میدانند، هرچند در هیاهوی منازعه صدای این گروهها کمتر به گوش دیگران میرسد. در طرف مقابل هم، در میان فلسطینیان، عربها و مسلمانان، همه با کلیت وجود دولت اسراییل مخالف نیستند و اگر در اسراییل حکومتی باشد که به قطعنامهها و کنوانسیونهای بینالمللی عمل کند و حق فلسطینیان در تشکیل دولت مستقلشان را به رسمیت بشناسد، میخواهند با آن بهعنوان کشوری مشروع وارد رابطه شوند.
در اینجا، هسته سخت این منازعه گروههای بنیادگرا در میان پیروان سه دین یادشدهاند که هیچ کدام از مواضع ایدیولوژیک آخرالزمانی خود دست نمیکشد، هیچ گونه تفسیر دیگری از متون مذهبی خود را برنمیتابد و هیچ گونه آمادهگی برای همزیستی با دیگری را براساس مشارکت و جایگاه مساوی ندارد. این سه جریان بهصورت معکوس همپیمان یکدیگرند و به تقویت یکدیگر کمک میکنند. هر سه منتظر ظهور مسیح آخرالزمان و برپایی حکومت جهانی خویش به دست او هستند، هرچند مسیح هر کدام با مسیح دیگری فرق دارد و وظیفه آخرالزمانیاش مطابق با منافع پیروان آن آیین تعریف میشود. صهیونیستهای مسیحی منتظرند که مسیح آنان ظهور کند و با قتل عام یهودیان انتقام به صلیب کشیده شدن خود را از آنان بگیرد. یهودیان صهیونیست منتظرند که مسیح آنان با ظهور خود پادشاهی داوود را دوباره برایشان احیا کند. بنیادگرایان مسلمان منتظرند که مسیح آنان ظهور کند و رهبری آخرین نبردشان با یهود را بر دوش بگیرد. مسیح اما ظهور نمیکند، و آنچه در روی زمین رخ میدهد، یتیم شدن کودکان بیشتر، بیوه شدن زنان بیشتر و به ماتم نشستن پدران و مادران بیشتر است، با احتمال به راه افتادن جنگی جهانی با ابعادی غیرقابل پیشبینی.
راهحل عملی از جایی شروع میشود که هسته سخت این منازعه شکافته شود و این کار هنگامی امکانپذیر میشود که گروههای مذهبی هر سه طرف به قرائتی اخلاقی از ادیان خود تن بدهند؛ قرائتی که در آن جایی برای انتقامگیری، دگرستیزی و سلطهجویی آخرالزمانی نباشد و حقوق بشر، به معنای واقعی کلمه در فضایی دموکراتیک و مشارکتی بدون توجه به دین و مذهب خاصی به اجرا گذاشته شود. تنها با این کار است که فتیله این جنگ خانمانسوز پایین کشیده خواهد شد و راهی به رهایی از کابوس کنونی که میلیونها انسان گرفتار آنند، به میان خواهد آمد. دور نگه داشتن پای سیاست از حریم ادیان، تشکیل دو دولت فلسطین و اسراییل در قالب رژیم حقوقی عادلانه به دور از هر گونه تبعیض، همراه با احترام به اماکن مذهبی یکدیگر، تنها راه حل این منازعه خونین است.