به رغم آنکه «داعش خراسان» اعلام کرده که این گروه مسوول عملیات تروریستی در حومه مسکو است، افرادی هستند که مدعیاند داعش خراسان در این کار دخالتی نداشته است. تروریستان جنایتکار میگویند که آنها برای این عملیات، برنامهریزی کرده و سپس آن را در معرض اجرا گذاشتهاند، اما عدهای هنوز هم مسوولیت را از تروریستان سلب میکنند.
رویکرد این عده افراد، توجیهها و تفسیرهای عجیبوغریبی را که برخی تحلیلگران در مورد اقدامهای تروریستی سازمان القاعده، چه در گذشته و چه حالا، انجام میدهند، به یادم میآورد. رهبران و تیوریسینهای سازمان القاعده اذعان میکنند که معتقد به ایدیولوژی تکفیری هستند و این ایدیولوژی به تحرک و فعالیت وادارشان میکند و تشویقشان به قربانی دادن در راه آن مینماید و سبب میشود حتا به خویشاوندان نزدیک خود برچسب کفر بزنند، اما نظریهپردازان در غرب این کلیشه را تکرار میکنند که حوادث یازدهم سپتامبر 2001 در امریکا ناشی از زیادهخواهیهای امپریالیسم امریکا و برخاسته از این امر بود که مدرنیته تلاش میکند در جامعههایی نفوذ کند که آن را نمیپذیرند.
باری در محفل سخنران یک پروفیسور در دانشگاهی غربی حضور داشتم و دیدم که آن استاد دانشگاه چنین کلیشهها را به خورد دانشجویان میدهد. با وجود این، او در آن سخنرانی از یاد برد این تحلیل دمدستی را ارایه کند که افراطیگری تروریسم را به وجود میآورد. همچنین فراموش کرد این نکته را یادآور شود که بنیادگرایان زمانی که از شکم مادرانشان بیرون میآیند، بنیادگرا نیستند، بلکه در آن زمان دارای شخصیت نورمال و طبیعی هستند، اما به مرور زمان به فرهنگی آلوده میشوند که آنان را تندرو بار میآورد و سپس با طی سلسلهمراتب به تروریستان دوآتشه تبدیل میشوند.
یکی از تفسیرهای توجیهگرایانه که اخیراً زیاد مطرح میشود، این است که داعش ابزار استخباراتی در دست کشورهای خاص است. حتا برخی سادهلوحان در شبکههای اجتماعی بیان میکنند که باراک اوباما، رییس جمهور پیشین امریکا، بنیانگذار داعش است. این افراد برای تقویت دیدگاه خود به سخنان توطیهاندیشانه و تبلیغاتی ترمپ متوسل میشوند که گفته است اوباما در پشت تقویت داعش در خاور میانه قرار دارد. طبعاً منظور او این بوده که عقبنشینی نیروهای امریکایی از عراق در زمان ریاست جمهوری اوباما خلایی ایجاد کرد و داعش آن را پر کرد. در هر حال، نه سخن ترمپ درست است و نه حرف آنانی که اصلاً داعش را محصول کار اوباما میدانند. گروه داعش در یکی از بیانیههای اخیر خود، صراحتاً بیان کرده که انگیزهاش برای عملیات تروریستی ناشی از ایدیولوژی تندروانه است و نه محصول هیچ عامل دیگری. ممکن است برخی از کشورها یا سازمانها از داعش بهصورت ابزاری استفاده کنند، اما در هر حال، انگیزه سازمان یافتن و گسترش آن، اندیشه تکفیری است که مهمترین عامل در قوام یافتن آن بوده است.
با وجود اینها، سوال این است که چرا بعضی در مورد داعش و دیگر گروههای تروریستی متوسل به عذرتراشی میشوند؟ افرادی وجود دارند که نیت نیک دارند و فریب تبلیغات را میخورند و خوش ندارند اسلام در خلق جنایتها متهم شناخته شود و به همین جهت کوشش میکنند برای آرام شدن وجدان خود مفری پیدا کنند. واقعیت آن است که اسلام بهعنوان یک دین بزرگ کاملاً از اتهامهایی که داعش و دیگران به آن نسبت میدهند، مبرّاست. مسلم است که میان اندیشه افراطی و دین اسلام تفاوت جدی وجود دارد، به رغم آنکه با تأسف شماری از مردم، هر دو را یکی میپندارند. اشکال امر در این است که گفتمان افراطی برای دههها و حتا سدهها گفتمان مسلط بوده و این موضوع باعث شده که زمینه خوبی برای افراطیها مهیا شود تا اسلام را در گرو خود بگیرند و به نام آن سخن بگویند و افرادی را که دوست ندارند از دایره آن خارج کنند و آن را ابزاری برای نفرتپراکنی و بسیج لشکر بسازند، گویا مالکیت انحصاری اسلام در اختیار آنان قرار دارد. به همین علت است که در دهههای پسین، شمار زیادی از سازمانهای تروریستی، اعم از شیعی و سنی، مثل القاعده و حزبالله و دیگران، عملاً دین را گروگان گرفتهاند و مخالفان خود را متهم به کفر میسازند یا با کمربندهای انفجاری و موتربمبها، آنان را از میان برمیدارند. مشکل اصلی مشکل اندیشه افراطی است.
یادمان باشد که روسیه بهتازهگی با کشتار خونین مواجه شده، حال آنکه بیشترین آسیب را کشورهای اسلامی از بابت عملیاتهای نظامی سازمانهای تروریستی دیدهاند. قربانیان اصلی این سازمانها شهروندان کشورهای اسلامی هستند، خواه قاتلند یا مقتول. دگردیس شدن جوان صلحجو و آرام به حیوان درنده و سنگدل در طی چند سال، در کنار آنکه مسوولیت آن برعهده خود آن جوان قرار دارد، برعهده جامعه هم است. اگر این جوان در محیطی پرورش مییافت که از کودکی، در خانه، مکتب، مسجد و تلویزیون، ارزشهایی که عقلانیت و مدارا و سازش را نهادینه میکند، برایش آموزانده میشد و فضا بهگونهای میبود که گوهر انسانی ادیان مختلف را میشناخت، آیا امکان داشت به تروریست تبدیل شود؟ طبعاً نه. در آن صورت، انسانی نورمال و مداراگر و نیکوکار که خیر و خوبی را برای انسانها خواستار میبود و برای انسانیت خدمت میکرد، به بار میآمد و هرگز حاضر نمیشد خود را در جمع کودکان منفجر کند یا آنان را با موتر لاری زیر بگیرد و با آنان شبیه حشرات رفتار کند، چون کافرند.
با این حال، بیشتر افرادی که سخن از ابزار بودن داعش به دست سازمانهای استخباراتی میزنند، سوءنیت دارند و دلیل این سوءنیست هم روشن و ساده است. این افراد نمیخواهند اندیشه افراطی مورد بازبینی و انتقاد قرار گیرد و به همین جهت میخواهند فضا را مغشوش کنند. این قماش افراد هر وقت فرصت یابند، میگویند مجریان عملیاتهای تروریستی بیمار روانی و از نظر عصبی دچار اختلال هستند. این هم یکی از آن شگردهای نادرست به منظور مغشوش کردن افکار عمومی است. آنان میخواهند یک معضل فکری و فرهنگی را به مسألهای روانی و بهداشتی تقلیل دهند. حقیقت امر آن است که بیماران روانی به معاینهخانهها مراجعه میکنند و هرگز ندیدهایم آنها عضو تشکیلات مسلح تروریستی شوند و ساختمانهای تجاری را طعمه آتش کنند یا مساجد را انفجار دهند.
شگرد دیگر این افراد بداندیش این است که با سخن به میان آوردن از مقابله فرهنگی با غرب، سعی میکنند از این مسأله هیزمی برای تقویت اندیشههای افراطی و خوراک تبلیغاتی برای افراطگرایان بسازند. عجیب این است که این اشخاص که سخن از جنگ فکری میزنند، به همان غربی پناه میبرند که دم از دشمنی با آن میزنند؛ جایی که آزادی بیان به آنها میدهد، اما اینان آزادی بیان را برای نفرتپراکنی علیه کشورهایی استفاده میکنند که طرفدار اندیشه میانهرو و انسانی هستند و معنویت و جایگاه بلند آن را حفظ میکنند و آن را از دست افراطیهایی که آن را گروگان گرفتهاند بیرون میسازند.
نه تهاجم نظامی امریکا علیه کشورهای اسلامی عامل به وجود آمدن گروههای تروریستی است، نه زورآوری مدرنیته، نه سازمانهای استخباراتی، نه استعمار و امپریالیسم و نه جنگ فکری غرب. همه این توجیهتراشیها را بنیادگرایان فریبکار انجام میدهند تا فکر افراطی زنده و پاینده بماند. تروریستان خود صراحت بیشتر دارند و اعتراف میکنند که تکفیری هستند و خونریزی را مباح میشمارند. لازم است حرف خود تروریستان را تصدیق کنیم.