این بار خواستم درباره کارهای هنری حجت رحیمی و وحدت رحیمی برداشتهایم را با شما شریک بسازم. با این دو آفرینشگر پرکار و بااستعداد چندی پیش، زمانی که برنامه اجرا میکردند، آشنا شدم. دیدار با این دو برادر برایم خیلی خوشحالکننده و امیدوارکننده بود؛ چون در همان برنامه دریافتم که شیوهی کاریشان جدی و متفاوت از روند معمول موسیقی امروزی افغانستان است. در همان دیدار حجت رحیمی گرامی کتابش را که زیر نام «کتاب آموزشی تیوری موسیقی و هنر سلفیژ» نوشته، به من اهدا کرد که جا دارد از این هدیهی خوبش ابراز سپاس کنم. کتاب را با دقت خواندم. هرچند جا برای بحث دارد که اگر مجال یافتم، در موردش خواهم نوشت، اما در کل این گام (نوشتن کتاب آموزشی موسیقی) در نفس خود گامی است قابل ستایش و کاری است در میان هنرمندان ما کمنظیر.
متاسفانه موسیقی امروز ما بیشتر دیداری شده تا شنیداری. به طوری که میگویند: آهنگ جدیدم را دیدی؟ به همین دلیل است که آنها توسط رقصهای جلف و بیارتباط با محتوا با (درونمایهی) آهنگ، موترهای کرایی، تغییر و تبدیل چندین لباس در یک آهنگ و آرایشهای غلیظ برای مرد و زن یکسان، آهنگهایشان را از دید خود جالب میسازند و در مورد کیفیت موسیقی، محتوای شعر و چگونهگی تصویر حتا فکر هم نمیکنند. رسانهها هم که بیشترین هدفشان تولید برنامههای تفریحی است، گویی برنامهریزی شده بدترین آفرینشها را به خورد مردم بدهند. در چنین وضعیتی، پیدایش آفریدههای خوب و حتا نسبتاً خوب مانند این است که درختی در زمستان میوه بدهد.
یک مثال در مورد کوششهای برنامهریزی شده برای از بین بردن ارزشها: در دولتهای پیشین حتا در دورهی حزب دموکراتیک که گویا ضد مذهب هم بودند، همهی رسانهها در خبرها و گزارشهای راجع به جنگ، سربازهای خود را شهید و مخالفان را کشته مینامیدند، اما در رسانههای امروزی که خود را گویا دولت اسلامی هم مینامند و جایگاه شهید را خیلی بالا میدانند، حتا در رادیو ـ تلویزیون ملی راحت و یکسان گزارش میدهند که در رویداد امروز پنج تن از سربازان نیروهای دولتی و شش تن از مخالفان کشته شدند.
در چنین وضعیتی ظهور آفریدههای محتوامحور را نادیده گرفتن، از دید من گناه است.
در آلبوم امپراتور حجت و وحدت رحیمی که شامل ده آهنگ است، آفریدههایی است که متفاوت از روند یادشدهی موسیقی امروزی استند. از این آلبوم من چهار آهنگ افغانستان، هموطن، امپراطور و آخرین نامه را برگزیدم تا در موردشان حرفهایی با شما داشته باشم.
باید یادآور شوم، ممکن است بر مواردی انگشت انتقاد هم بگذارم، اما فراموش نشود که من تنها آفریدههای خوب، متفاوت، بامحتوا و باارزش را انتخاب میکنم و بالای آنها وقت میگذارم. در مورد کارهای ضعیف که تعدادشان خیلی زیاد است، لازم نمیبینم وقت خود و شما را ضایع کنم. پس همانسانی که خوبیهای یک آفریده را میستایم، باید به کاستیهایش هم اشارههایی داشته باشم. البته هیچ ادعایی ندارم که تمام دیدگاههای من صد درصد درست است، اما صد درصد وعده میدهم که دیدگاه صادقانهی من همین است. ممکن است اشتباهی هم در بین باشد. خوب است دریچهی صحبت باز شود. ممکن دوستانی دیدگاههای بهتر ارایه کنند تا باشد فرهنگ نقد در فضای هنری ما جا باز کند.
دلیل گزینش این آهنگها این است که در وضعیت یادشده که اکثر آوازخوانان پیوسته در وصف چشم و ابروی «پری جان» میخوانند، کسی میآید و در مورد وطن و هموطن میخواند و یا در مورد دنیای آرزوی یک هنرمند «امپراتور» میسراید و یا در مورد حس عاشقانهی یک سرباز در جبههی جنگ «آخرین نامه» میخواند، خودش رویداد است و چنین رویدادی را نباید نادیده گرفت.
شعر:
شعر یا بهتر بگویم ترانهها در آهنگهای افغانستان و هموطن ساده اما صمیمیاند. ترانه یا تصنیف افغانستان که از ساختههای فاروق واعظ و ساحل حبیبزی است، طوری که از نامش پیدا است، در وصف وطن است؛ اما نه طبق معمول که در مورد افتخارات کاذب چون شیران، دلیران و قهرمانانی که پانزده بار به هند حمله کردهاند. در این ترانه آفرینشگران بدون مقایسهی خودفریبانهی کابل با پاریس و زابل با لندن، احساس خود را در برابر وطن و مناطق مختلف و رنگ بیرق آن ابراز کردهاند.
از دید من در ترانهی این آهنگ، یک اشکال کوچک وجود دارد:
«مردمانت مهربانتر از همه روی جهان» در این بند مفهوم دچار سردرگمی شده است؛ چون که مردمان با «روی جهان» یا «سطح زمین» مقایسه شده که این دو مفهوم غیر قابل مقایسهاند. بهتر بود گفته میشد «مردمانت مهربانتر از همه در این جهان». در این صورت چون واژهی «همه» معنای همهگی یا همهگان را به خود میگرفت، مردمان ما با همهگان در روی زمین یا جهان مقایسه میشد؛ اما این ادعا هم به نظر من خیلی کاذب است. اگر مردمان ما مهربانترین در روی زمین استند، پس اینهمه خشونتهای خارج از تصور را چه کسانی مرتکب میشوند؟ از سوی دیگر تا جایی که در فرهنگ و جامعهشناسی مدرن و امروزی چنین مقایسهها غیراخلاقی و تبعیضگرایانه شمرده میشود، بهتر است هدف خود را بستاییم، بدون اینکه آن را با کسی یا چیزی مقایسه کنیم.
چون قالب ترانه در این قسمت قالب دوبیتی است و مصراع سوم در بند قافیه نیست، با حفظ وزن و تعداد هجاها میشود گفت که مثلاً «مردمانت مهربان و ساده و مهماننواز».
ترانهی آهنگ هموطن که قسمت فارسیاش از مروه سبحان و قسمت پشتویش از فاروق واعظ است، یکی از مهمترین موارد زندهگی امروزی یعنی شهروند بودن را با زیبایی و سادهگی مطرح میکند. هرچند در دولت و در فهم جامعه ما مفهوم و جایگاه شهروند به حدی بیارزش شده که روزانه صدها شهروند از بین میروند و در احوالپرسیهای بیشمار روزانه خیلی راحت میگوییم «شکر فضل خدا خیر و خیریت است» در حالی که در کشورهای پیشرفته مسایل شهروندی در مکتبها و حتا محلات کار به شکل رسمی آموزش داده میشود؛ چون بنای زندهگی شهروند، حق شهروند و مسوولیت شهروند است. زیبا این است که در این دو آهنگ مفهوم شهر و شهروند و رابطه میان شهروندان به صمیمانهترین شکل آن مطرح شده است. به ویژه در ترانهی هموطن همانسانی که در آغاز ترانه آمده و مهمتر اینکه این واژهها به شکل دیالوگ توسط دو آوازخوان (دو شهروند) به یکدیگر ابراز میشود:
خانه و سقف ما یکی
باران و برف ما یکی
درد و رنج ما یکی
مال و گنج ما یکی
در انترهی پشتو زمانی که گفته میشود: (ترجمه) یک گام تو بردار، یک گام من برمیدارم تا وطن آباد شود.
و اما رابطهی دو هموطن یا دو شهروند زمانی به اوج عاطفی خود میرسد که یک شهروند اشک چشم هموطنش را میگیرد و آن دومی خنده خود را فدای سر اولی میکند. در اینجا رابطهی عاطفی بین دو انسان یا دو شهروند به شکل بسیار ژرف اما ساده، سمبولیک و ظریف بیان شده:
تو لالایم مه بیادرت
باشم دایم یاورت
اشک چشم تو از من
خنده مه صدقه سرت
کمپوز و آرنژمان:
کمپوز و میلودیها هم در هر دو آهنگ ساده و صمیمیاند.
در آهنگ افغانستان که ساختهی فاروق واعظ است، میلودیها، انتخاب آلات موسیقی (تنبور، رباب و زیربغلی) و ریتم قطغنی فضای آهنگ را خیلی افغانی و مردمی ساخته است، به ویژه در نغمه یا میان میلودی دوم آهنگ ترکیب رباب و زیربغلی توانسته حس وطنی و نوستالژیک را به بسیار خوبی انتقال بدهد. اجرا یا تلفظ ریتم با دهان (تیک تیکه تیک تک) در چند جای آهنگ افغانستان و هموطن ریتم و فضا را زندهتر و هیجانیتر ساخته است. انتخاب افکت
استفاده از افکت (Overdriave) در گیتار در هر باری که افغانستانم خوانده میشود، حس را بیشتر تحریک میکند. گرچه این روش ویژهی سبکهای موسیقی غربی است، اما در تلفیق با رباب و زیربغلی ترکیب جالبی است از فضای شرق و غربی.
آرنژمان یا تنظیم موسیقی آهنگ هموطن (کار فاروق واعظ و حجت رحیمی) خیلی متفاوت و دگرگونه است. در این آهنگ میلودیها، اکوردها، اکومپنیمان و پرزهها همه با گیتار اجرا شده که در شش یا هفت خط (ترَک) ثبت شده است. پرزهها یا جوابها (میکرومیلودیها در پایان هر جملهی شعری یا جملهی موسیقایی) در آخر جملات آهنگ هموطن خیلی ماهرانه اجرا شده که بر عکس آهنگ افغانستان فضا را فراافغانی ساخته است. جای یادآوری است که این ترکیب (اسپانیایی یونانی) در موسیقی بسیاری از کشورها معمول شده و زیبا هم است.
اجرا:
اجرا خیلی خوب، با احساس و بدون کاستی است. به ویژه هارمونیها (قسمتهایی که یک میلودی واحد با دو یا چند صدای همزمان از کرچها یا نوتهای مختلف اجرا میشود) نه تنها به جا اند، بلکه در غنای مفهوم تاثیرگذار واقع شدهاند.
«کورَس» که در هردو آهنگ خیلی به ندرت و زیرکانه استفاده شده، خیلی به جا و نه تنها در جالبیت اجرا، بلکه در غنامندی مفهوم موثر است. به طور مثال در آهنگ افغانستان تنها واژهی افغانستان و در آهنگ هموطن تنها واژهی هموطن که در هردو جا هدف همهگانی ساختن مفهوم است. همچنین نیم واژهی هموطن یعنی (هم) چندصدایی و وطن عادی با یک صدا و در آهنگ هموطن در انترهی پشتو در قسمت یو قدم ته کیده، یو قدم زه کیدم واژهی «یو» چندصدایی (کورس) اجرا شده که تاکید بر مفهوم واژهها را میرساند.
یکی از خوبیهای خیلی مهم و قابل ستایش اجرا، بخش احساسی است که هم در صدا و هم در ویدیو رعایت شده است. در بسیاری آهنگها با وجود درونمایهی جدی آهنگ، آوازخوان برای زیبا معلوم شدن خودش پیوسته لبخند بر لب دارد و یا برعکس با وجود درونمایهی شاد آوازخوان برای حفظ سنگینی خودش، خشک و بیاحساس میایستد. اما حجت و وحدت در همه اجراهایشان احساس، صدا، چهره و حرکاتشان همنوا با حس و هوایی است که محتوای آهنگها ایجاب میکند.
ویدیو:
ویدیوهای هردو آهنگ که کار وحدت رحیمیاند، عالیاند. من قبل از نوشتن این متن تمام کارهای حجت و وحدت را مرور کردم. گفتنی است که نه نتها این دو ویدیو، بلکه کارهای دیگر وحدت هم نشاندهنده توانمندی خوب او در دنیای رنگ و تصویر و ریتم است. به همین دلیل است که با استفاده از هنر فلمبرداری، حرکت کمره، مونتاژ (ادیت) و حس تمپ و ریتم کارگردان توانسته حس زیبای مثبتنگری، محبت و دوستی را در شهر و شهروند (افغان و افغانستان) انتقال بدهد. هرچند رنگ آبی رنگ سرد است، اما در فضای این دو ویدیو پاکی، صفا و صمیمیت را انتقال میدهد. پورترتهای آدمها در تصاویر بیشترش در حال لبخند است که حس مثبت و صمیمیت را میرساند. کمره و حتا آبجکتها یا مضمونها (آدمها و یا چیزهایی که هدف کمره قرار میگیرند) هم همیشه در حرکتاند که ریتم و هیجان آهنگ را بیشتر میسازد.
یکی از زیباییهای ویدیوی هموطن تصویر هندوی سیک در کنار دیگر شهروندان افغان است، ولی زیباتر میشد اگر او هم مثل دیگران آستایی (هموطن هموطن) را با همه میخواند.
به تصویر گرفتن دیتالهایی چون کبابی، نانوایی، قالینبافی و کاغذپرانبازی در انتقال رنگ و بوی افغانی موثر بودهاند. اما به همان اندازهای که دیدن انار، آلوبالو و نان گرم آدم را به اشتها میآورد، دیدن چای سبزی که بازمحمد مبازر مینوشد، آدم را به چای سبز بیعلاقه میسازد. تصویر سیاه و سفید مبازر هم بدون توجیه و خارج از گام (تون) رنگی است.
اما در مورد ویدیوی آهنگ سفری موجودیت دو عاشق در کنار یک معشوقه یک مقدار گیجکننده است. یک خانم سفری میشود و دو آقا از غمش رنج میکشند. از دیدگاه من اول اینکه شعر این آهنگ محتوا (درونمایهی) دوگانه ندارد، ولی باز هم اگر حجت و وحدت خواستند آن را دوگانه بخوانند، باید در ویدیو هرکدام راجع به عشق خود و معشوقهی خود بخواند. مثلاً خیلی زیبا میبود اگر یک معشوقهی دیگر سفر اجباری یعنی مهاجرت میکرد و دو آوازخوان درد واحد دو سفر مختلف را فریاد میکردند. در آن صورت این درد همهگانی میشد و این آفریده دردهای همهی سفرها را بازتاب میداد.
آهنگ امپراتور
آلبوم آخر این دو هنرمند به همین نام نامیده شده است. در این آهنگ که شعرش از مروه سبحان و آهنگ و موسیقیاش از حجت رحیمی است، شعر، آهنگ، اجرا و تنظیم خیلی خوب است، طوری که بکگرَوند (بکگراند) غنی و تعدد ترمپتها و طبل فضای کلاسیک و تاریخی یک امپراتوری بزرگ را تداعی میکند.
میدانیم هنر مانند ریاضی نیست که در آن ۲+۲ همیشه ۴ شود. هنر فرمول ندارد. اما با آن هم قانونهای نوشتهناشدهای وجود دارند که ذهن مخاطب با آنها عادت کرده است. کمپوز یا آهنگ در این آفریده از دیدگاه من نیمهتمام است. آهنگ در اوج تمام میشود. این عیب نیست، ما داریم نمونههایی که آهنگ در اوج تمام میشود، اما از دیدگاه روانی تِم اصلی حداقل یک بار باید تکرار شود. در این آهنگ میتوانست بعد از همان اوج، یعنی بعد از «هرکجا پا میگذارم»، «هی هی هی هی هی، هو هو هو هو هو هو» تکرار شود و چون در این آهنگ بهتر بود علامت استاپ در گوش شنونده طنین نیندازد، خوب میشد اگر «هی هی هی» ادامه مییافت و آرامآرام «فِد اوت» میشد تا صِفر، تا که حس امپراتوری ادامه بیابد، نه پایان.
آهنگ آخرین نامه:
این آهنگ (شعر از مروه سبحان و آهنگ و تنظیم از حجت رحیمی)، میتوان گفت که زیباترین آهنگ این آلبوم است. سوژهی این آهنگ حس عاشقانهی یک سرباز در جبههی جنگ است که در آخرین نفسهای زندهگی بیان میکند. چنانچه در سرسخن یادآور شدم، در روزگار تکرار ترانههای تکراری، موسیقی ما سخت نیازمند چنین تنوعها است.
کمپوز و «آرنژمان»:
فراز و نشیبها در میلودی به فضای آهنگ تنوع بخشیده و کمپوز را زیبا ساخته است. آرنژمان (تنظیم موسیقی) دقیق انجام شده است.
انتخاب اکوردیون در نغمه یا میان میلودی بعد از کورَس یادم میآیی خیلی به جا است و فضا را خیلی عاطفی میسازد. بافت و همنوایی اکوردیون و پیانو با ریتم شش بر هشت سلو یا Swingیا «دادرهی بلند پت» زیبا و بهجا است و در رساندن فضای احساسی تکمیلکنندهی همدیگر. نواختن گیتار با افکت (Overdriave) یا (Juzz) در پسزمینهی کورَس (یادم میآیی) آن هم از «اوکتاو» بالا درد را شدیدتر میسازد و کورَس را به فریاد تبدیل میکند.
و اما اولین میلودی آهنگ توسط دلربا با کمپوزیشن عمومی آهنگ همخوانی ندارد. اشتباه نشود دلربا در مدرنترین آهنگهای غربی هم استفاده شده که مدونا، آوازخوان امریکایی هم این کار را کرده است، اما در اینجا مشکل این است که میلودیای که دلربا نواخته، فضای کاملاً هندی- پاکستانی چند دهه پیش را دارد، در حالی که آهنگ آخرین نامه فضای کاملاً امروزی، مدرن و غیرشرقی دارد. اگر همین دلربا یک میلودی مدرن در حال و هوای همین کمپوز مینواخت، به مراتب زیباتر میبود.
اجرا:
تلفظ واژهها باز هم کاستیهایی دارد. در مصراع «هرنامه تو آبی و لبریز عشق است»، واژهی آبی «هابی» تلفظ شده. واژهی عشق و عاشق بهتر بود با «ق» تلفظ میشد. حجت و وحدت آهنگهایی دارند که خیلی زیبا با گویش فارسی ایران اجرا کردهاند. برای این دو هنرمند که زاده شده در ایران استند، حجت در ایران و وحدت در سویدن موسیقی خوانده است، بهتر است هردو فرهنگ و شاید سه فرهنگ را در هنرشان به عنوان سه ظرفیت جداجدا حفظ و تقویت کنند.
تلفظ شکل گفتاری واژههای «یادِم میآیی» با کسره و «ببینُم و بچینُم» با ضمه برای چنین آهنگی به جا نیست. اگر آهنگ محلی میبود، شاید. چون در آهنگهای محلی تلفظ گفتاری کاستی نه، بلکه زیبایی است. و یا اگر تمام واژهها یکدست به شکل گفتاری تلفظ میشد، شاید به عنوان یک روش قابل پذیرش میبود؛ ولی حالا تنها چند واژهی یادشده به شکل گفتاری تلفظ شده، بهتر بود همه با زبر یا کسره تلفظ میشد، به ویژه که چیدمان واژهها در تمام ترانه هم طوری است که بهتر بود همه یکدست و نوشتاری تلفظ میشدند.
دیالوگی که در اول آهنگ اجرا شده، از دیدگاه من به دو دلیل میتوانست حذف و یا لااقل کوتاه شود:
اول: اینکه درونمایهی آهنگ حس سرباز در برابر معشوقهاش (همسرش) است و این دیالوگ فضای حماسی و آرمانگرایانهی کلیشهای دارد که جدا از موضوع ترانه است.
دوم: در شرایط امروزی بسیار بخشهای آهنگ را میتوان در ویدیو و با کمک افکتهای صوتی فضای جنگ تکمیل کرد. مثلاً میشود نوشتن و فرستادن نامه را تصویر کرد که در آن صورت میشود دیالوگ مخابره در مورد عقبنشینی را حذف کرد و تنها مونولوگ را آن هم کوتاهتر یعنی «همسر عزیزم! با اینکه در نبردم و مردانه ایستادهام، خیلی یادم میآیی» آغاز کرد.
و اما اجرا، هم از دیدگاه موسیقایی و هم از دیدگاه احساسی خیلی خوب و بدون کاستی است. اجرای قسمت «یادم میآیی» که تِم اصلی آهنگ است، به شکل کورَس (چندصدایی) خیلی به جا و تکمیلکنندهی مفهوم است؛ چون تعدد صداها درد را گستردهتر میسازد و از حالت انفرادی به حالت همهگانی میبرد و صدای زن داستان این عشق را دوجانبه میسازد. و اما اوج اجرا در صدا یا ووکالیست در پسزمینهی کورَس (یادم میآیی) به شکل آلاب یا امپراویزیشن در تون (کرچ) بالا اجرا میشود. همین باریکی است که بعد از پایان آهنگ تا دیر زمانی در ذهن شنونده تکرار و ماندنی میشود.
گفتنی است که روش کاری این دو جوان ستودنی است و دستآوردهای بیشترشان را آرزو میکنم.
افغانستان:
هموطن:
امپراتور:
آخرین نامه: