حتماً شما نیز مثل من همواره با این پرسش کلنجار رفته اید که چرا متعلق به یک کشور فقیر و توسعهنیافتهاید؟ و چه بسا که پاسخهایی را هم که یافتهاید، چندان رضایتبخش نبودهاند. در جهان تنها افغانستان کشور فقیر و عقبمانده و یا آنگونه که برخی از تحلیلگران مسایل سیاسی علاقه دارند بگویند، عقب نگه داشته شده نیست. مثل افغانستان کشورهای زیادی در جهان وجود دارند که مشکل فقر، جنگ و نابهسامانیهای اجتماعی را تجربه میکنند و شاید در برخی موارد وضعیتشان از افغانستان نیز بدتر باشد، مثل سومالی. اما افغانستان در این میان برای ما مهمتر است، چرا که هم کشور ما و خانهی ما است و هم از بعد دیگر وقتی به آن نگاه میکنیم، با تنگناهایی که کشورهای دیگر با آنها مواجهاند، مواجه نیست.
برخی از تحلیلگران مسایل اقتصادی و سیاسی دلیل عقبماندهگی کشورهای فقیر را عمدتاً در موقعیت جغرافیایی، منابع زیرزمینی و مشکلات اقلیمیشان میبینند. این تحلیل در ظاهر امر بسیار معقول به نظر میرسد، چرا که به آسانی میتواند قناعتبخش به نظر برسد. وقتی کشوری در موقعیت خوب جغرافیایی قرار نداشته باشد، از منابع زیرزمینی تهی باشد و یا منابع زیرزمینی آن دستنخورده باقی مانده باشند، اقلیم خوب برای توسعه کشاورزی نداشته باشد، تجارت آن رونق نیافته باشد و یا مثل افغانستان محاط به خشکه باشد، بدون شک میتوان تصور کرد که این کشور امکانات طبیعی توسعه و پیشرفت را در اختیار نداشته است و باید کشوری فقیری باشد؛ اما هستند کشورهایی که این امکانات را هم در اختیار ندارند و یا اندک دارند، ولی دچار فقر و عقبماندهگی مزمن آنگونه که افغانستان با آن دچار آمده، نیستند.
برخی دیگر از تحلیلگران در کنار مسایل طبیعی، ارزشها و مناسبات اجتماعی و فرهنگی کشورها را نیز در توسعه و عقبماندهگیشان برجسته میسازند؛ اما با توجه به مثالهای دیگری میبینیم که بازهم برای چنین توجیههایی میتوان موارد ابطالپذیر زیادی را فراهم کرد.
کارل پوپر، فیلسوف و دانشمند بریتانیایی، معتقد بود که وظیفهی اصلی دانشمندان تایید یافتههای علمی نیست، چون این راه همیشه پاسخگو نمیتواند باشد، بل یافتن موارد ابطال نظریهها و یافتههای علمی است. اگر برای یک نظریه علمی یک مورد ابطالپذیر پیدا کرد، به این معنا است که باید دنبال بدیل آن بود. برای نظریهپردازانی که میگویند نابهسامانیهای فرهنگی و ارزشی سبب پسماندهگی کشورها میشود، میتوان موارد ابطالپذیر فراوانی را ذکر کرد. به همین دلیل است که میبینیم پرسش «چرا ما کشور فقیر هستیم؟» همیشه به بنبست میرسد. اخیراً کتابی خواندم به نام «چرا ملتها شکست میخورند؟» از نویسندهگان و اقتصاددانهای مشهوری که بسیار هم کتابشان مورد توجه قرار گرفته است. این نویسندهگان دارون عجم اغلو و جمیز ای رابینسون هستند که سالهای طولانی عمر خود را وقف یافتن پاسخ به پرسش فقیر بودن کشورها کردهاند. این دو نویسنده معتقد اند که همهی موارد ذکر شده در بالا به عنوان عوامل فقر و عقبماندهگی کشورها، عوامل فرعی و چه بسا غیردقیقاند. این نویسندهگان باور دارند که دلیل اصلی عقبماندهگی کشورها، «الیگارشی یا اندکسالاری سیاسی حاکم» بر آنها است؛ به این معنا که عدهای کل سیاست کشورشان را به انحصار گرفتهاند و این سبب شده که کشور از نظر اقتصادی به شکوفایی نرسد. آنها در بخشی از کتاب مینویسند که این الیگاشی سیاسی میتواند انتخابات و قدرت سیاسی را به نفع حاکمان
مصادره کند. به باور نویسندهگان کتاب «علت اجرای نادرست سیاستهای اقتصادی و شکستها در نیل به توسعه در یک کلمه نهفته است: دوراهی سیاستمدار؛ حفظ کارآیی و یا حفظ حکومت گروه خاص. مشکل سیاستمدار عموماً کمبود علم و دانش نیست؛ مشکل دوراهی حفظ قدرت سیاسی از طریق قربانی کردن منافع عمومی یا تامین منافع عمومی و از دست دادن تدریجی قدرت سیاسی است. این دوراهی سیاستمدار است که سرنوشت کشور را تعیین میکند.
سیاستمدار میداند اگر امکان استفاده از فرصتهای اجتماعی و اقتصادی برای همهگان میسر باشد، اقتصاد رشد میکند. دسترسی برابر به قدرت اقتصادی و فرصتهای اجتماعی برای بهبود عملکرد اقتصادی مفید و حتا ضروری است، اما برای سیاستمدار خطرناک است؛ زیرا قدرت اقتصادی به تدریج به حوزههای دیگر سرایت خواهد کرد و قدرت سیاسی او را به خطر خواهد انداخت. سیاستمدار میداند که کارآیی بیشتر به معنای رفاه بیشتر مردم و حتا مالیات بیشتر است، اما این کارآیی مقدمات و نتایج سیاسی دارد که برای سیاستمدار ممکن است پرهزینه باشد. سیاستمداران بر سر این دو راهی عموماً ترجیح میدهند که اقتصاد و سیاست را به گروهی معدود واگذار کنند؛ گروهی که حافظ منافع سیاسی آنها باشد. این مسیر همان اندکسالاری یا الیگارشی است.»
به باور نویسندهگان کتاب «هرجا شکوفایی اقتصادی به بار مینشیند، الیگارشی رخت بربسته و هرجا اقتصاد زمین میخورد، الیگارشی حاکم است.» این دقیقاً مسیری است که افغانستان در آن قرار گرفته است. الیگارشی حاکم بر سیاست کشور، راه توسعه و رشد آن را سد شده است. ارگ همین لحظه به عنوان حلقه اندکسالاران عمل میکند و در دوره حامد کرزی، رییس جمهور پیشین، نیز همین فضا حاکم بود. یک بار به چیدمان قدرتمندان در صحنه سیاست افغانستان نگاه کنید تا حقانیت تیوری نویسندهگان کتاب «چرا ملتها شکست میخورند؟» را دریابید. آقای غنی با تیوریهای سیاسی و اقتصادی خوب آشنا است، اما قدرت سیاسی نمیگذارد که او برای توسعه اقتصادی کشور کاری انجام دهد. آنچه که او میکند و یا تا به حال کرده، وقتگذرانی و ضایع کردن امکانات بوده تا افغانستان به جامعه رشدیافته اقتصادی تبدیل نشود.