بدخشان این روزها شاهد جوشش خشم و عصیان مردمی علیه رژیم سرکوبگر طالبان است. اعتراض از ولسوالی درایم آغاز شده و حالا به ولسوالی ارگو رسیده است. دلیل آغاز اعتراض کشته شدن دو غیرنظامی از سوی طالبان گفته شده است؛ اما از شعارهای معترضان چنین برمیآید که دلیل خشم و عصیان مردمی چیزی فراتر از کشته شدن دو غیرنظامی است. گویی آنان منتظر فرصتی بودند تا خشم و عصبانیتشان را علیه رژیم طالبان آشکارا بیان کنند. کشته شدن آن دو غیرنظامی این فرصت را در اختیار مردم قرار داد تا شعار «مرگ بر امارت اسلامی» سر دهند و خواستار خروج طالبان از ولایت بدخشان شوند. این شعارها قاطع و رادیکالند و هیچ نشانهای از سازش و مدارا در آن دیده نمیشود. مردم اعتراض نکردهاند تا پس از یک دادخواهی مختصر و گرفتن چند تعهد خشک و خالی از مسوولان طالبان، به خانههایشان برگردند. اگر چنین بود، شعار «مرگ بر امارت اسلامی» سر نمیدادند و خواستار خروج این گروه از بدخشان نمیشدند.
اگر در شمالشرق زندهگی کنید – جایی که اکثریت باشندهگان آن را تاجیکها و اوزبیکها تشکیل میدهند، اما طالبان پشتونتبار مستبدانه بر آنان حکم میرانند – خشم و نفرت مردمی را همه جا به وضوح میتوانید مشاهده کنید. این خشم و عصیان سرانجام روزی باید به یک بهانه فوران میکرد. باشندهگان ولایتهای شمالشرقی جبراً از سوی یک اقلیت کوچک قومی اداره میشوند که تنها با زور تفنگ و تهدید توانسته بر مردم حاکم شود. معترضان بدخشان به وضوح در صحبتهایشان میگویند که از حاکمیت «قندهاریها و هلمندیها» خسته شدهاند و آنان باید به مناطقشان برگردند. تنها سلطه شوونیسم پشتون بر شمالشرق نیست که تنشآفرین شده است. فقر، بیکاری، فساد لجامگسیخته و توهین، تحقیر و سرکوب حداکثری شهروندان به بهانههای مختلف، از دیگر عواملی است که سبب شده تا مردم برای خالی کردن خشمشان بر طالبان، دست به اعتراض بزنند.
آسیبپذیریهای طالبان در برابر مردم
اعتراض مردمی در بدخشان نشان میدهد که با گذشت نزدیک به سه سال از روی کار آمدن طالبان، آسیبپذیریهای این گروه در برابر مردم نه تنها کمتر نشده بلکه افزایش یافته است. در زیر به چند مورد اشاره میشود.
رژیم تکقومی
طالبان مثل دوره اول حاکمیتشان بر افغانستان، تکقومیاند، آنهم در کشوری که اقوام مختلفی در آن بهسر میبرند. اگر در افغانستان هستید، با مراجعه به ادارههای طالبان – حتا در ولایتهایی که قوم پشتون در آنها حضور بسیار کمرنگ دارد – سایه سنگین پشتونها را حس میکنید. طالبان در کار حکومتداری اعتماد چندانی به دیگر اقوام نمیکنند و حتماً باید کسی از قوم خودشان در راس اداره امور باشد. خوب این چه حسی برای تاجیکها، هزارهها و اوزبیکها که اکثریت مطلق را در آن ولایت دارند، خواهد داشت؟ آیا آنان اداره طالبانی را از خود میدانند و حاضرند بدون اعمال زور با آن همکاری کنند؟ این پرسشی است همهگیر و سراسری؛ اما طالبان پاسخی نمیدهند و اصلاً اهمیتی به این مورد قایل نمیشوند. معترضان بدخشان در حال حاضر روی این نقطه ضعف جدی طالبان پا گذاشته و از آن برای توجیه اعتراض خود استفاده میکنند.
مقاومت زنانه
یکی از جدیترین چالشها در برابر طالبان ادامه مقاومت زنان بوده است؛ مقاومتی که با وجود سرکوب شدید طالبان، هنوز پابرجاست و به نظر نمیرسد پایان یابد. یکی از شرطهای اساسی جهان برای بهرسمیت شناختن رژیم طالبان نیز تامین حقوق زنان است؛ خواستی که طالبان هنوز حاضر نشدهاند به آن تن دهند. تامین حقوق زنان بهگونهای که طالبان تصور میکنند، یک «موضوع کوچک داخلی» نیست که بتوان بهسادهگی از کنار آن گذشت. طالبان باید در جریان نزدیک به سه سال گذشته بهخوبی درک کرده باشند که نادیدهگرفتن حقوق زنان چقدر میتواند پردردسر و چالشساز باشد. افزون بر نبود مشروعیت داخلی، بیتوجهی به حقوق زنان نیز میتواند از عمر رژیم طالبانی بکاهد و حتا منجر به فروپاشی آن شود. در جریان نزدیک به سه سال گذشته که جنبش اعتراضی زنان در برابر طالبان شکل گرفته است، یکی از نقاط ضعف جدی مقاومت زنان این بود که به تنهایی بار اعتراض در برابر طالبان را بر دوش میکشید. حالا که اعتراض مردمی در بدخشان آغاز شده، اگر دوام بیشتری کند، جنبش زنان انرژی و قوت قلب زیادتری خواهد گرفت. استفاده از نادیده گرفتن حقوق زنان، یکی دیگر از نقاط ضعف طالبان است. همین حالا نیز زنان معترض با استقبال از معترضان بدخشان، خواستار تداوم این روند هستند.
گروههای تروریستی
طالبان بهجای پرکردن خلای مشروعیت داخلی از راه ایجاد حکومت همهشمول و تامین حقوق زنان، به حمایت از گروههای تروریستی و تقویت مدارس دینی دست یازیدهاند. آنان تا حالا در این عرصه موفقیتهای زیادی کسب کردهاند: جغرافیایی بهوسعت افغانستان به جولانگاه امن شبکههای تروریستی بدل شده و مدارس دینی بیشتر از قبل به ترویج تندروی و خشونت میپردازند. اما خلاف انتظاراتی که طالبان از شبکههای تروریستی و مدارس دینی دارند، آنها میتوانند به تهدید کلانی در برابر حاکمیت طالبانی بدل شوند. شبکههای متعدد تروریستی فعال در افغانستان و مدارس دینی در حال حاضر به سود طالبان کار میکنند؛ اما آنها این ظرفیت را دارند که مورد بهرهبرداری شبکههای تروریستی مخالف طالبان از جمله داعش قرار گیرند. اگر طالبان توان نفوذ در میان گروههای تروریستی و مدارس دینی ترویجدهنده خشونت و تندروی را دارند، داعش چرا نمیتواند این کار را کند؟ داعش خراسان و طالبان هر دو از پوشش دینی مشابهی استفاده میکنند و مدارس دینی از مکانهای سربازگیری هر دو گروه بهحساب میآید. این موضوع کار داعش خراسان برای نفوذ در مدارس دینی را آسانتر میکند.
فعالیت روزافزون مدارس دینی و گروههای تروریستی در افغانستان یکی از موانع جدی فراراه عادیشدن روابط گروه طالبان با جهان است. حضور شبکههای تروریستی بینالمللی در افغانستان زیر کنترل طالبان روزی نیست که در بحث و نشستی در مورد آن سخن گفته نشود. اگر روزی شبکه القاعده و یا داعش خراسان از افغانستان بر اهدافی در سطح بینالمللی حملهور شوند و رویدادی شبیه یازدهم سپتامبر رخ دهد – که ضریب احتمالش خیلی بالاست – آن روز رژیم طالبانی با خشم و غضب مشابه پس از رویداد یازدهم سپتامبر روبهرو خواهد شد. رژیم طالبان پس از روی کار آمدن میدانست که به خصوص در شمالشرق دیر یا زود احتمالاً با مقاومت مردمی روبهرو خواهد شد. به این دلیل، از اول تمام سعی خود را کرد تا پستهای کلیدی در اختیار پشتونها باشد و افزون بر این، برای جلوگیری از شورش احتمالی مردم بومی، تروریستهای خارجی و عدهای از سربازان بیگانه را مستقر کرده است. حالا اگر در صورت تشدید اعتراضها، تروریستهای خارجی به سراغ معترضان بروند، این کار خشم مردمی را بیشتر خواهد کرد و به این ترتیب، زمینه برای سقوط هرچه زودتر رژیم طالبان فراهم خواهد شد.
خودتخریبگری
در کنار عوامل بالا، گروه طالبان مانند هر شبکه تروریستی دیگر از ظرفیت خودتخریبی بلندی برخوردار است. حتا اگر هیچ نیروی چالشبرانگیز جدیای در سپهر سیاسی افغانستان ظاهر نشود، بازهم طالبان خود را از درون تخریب خواهند کرد و به این ترتیب، زمینه فروپاشی آن فراهم میشود. به لجاجت این گروه در برابر خواستهای مکرر جهان برای تشکیل حکومت همهشمول و رعایت حقوق زنان نگاه کنید. این لجاجت احمقانه ایدیولوژیک روزی کار دست طالبان خواهد داد و حتا ممکن است منجر به فروپاشی این گروه شود. تمام گروههای تروریستی وقتی بر اریکه قدرت تکیه زدهاند، به دلیل ارتکاب جنایت و نمایش مکرر لجاجت ایدیولوژیک، خیلی زود از دور خارج شده و به فنا رفتهاند. گروههای تروریستی برای خلق و تداوم بحران و جنگیدن ساخته شدهاند نه حکومتداری. این گروهها حتا زمانی که یک کشور را دودستی تقدیمشان کنید، پایداری چندانی در سیاست نخواهند داشت و در نهایت، جایشان را به نیروهای معتدلتری واگذار خواهند کرد. قدرت خودتخریبگری طالبان زمانی بیشتر آشکار خواهد شد که نیرویی برای رقابت در برابر خود داشته باشد. اگر اعتراضهای مردمی به حدی گسترش یابد که طالبان آن را نیروی جدی در برابر خود قلمداد کنند، تندروتر از پیش خواهد شد و بیشتر از گذشته دست به جنایت و خلق فاجعه خواهد زد، که نتیجهای جز انزوا و دوری از جامعه جهانی نخواهد داشت.
ناتوانی سیاست سرکوب در مهار مردم
اگر اعتراض مردمی همچنان با شعار «مرگ بر امارت اسلامی» به دیگر ولسوالیهای بدخشان و یا بقیه ولایتهای شمالشرقی گسترش یابد، میتواند نقطه عطفی در جنبش اعتراضی کنونی تلقی شود و حتا اگر پس از مدتی فروکش کند، بازهم از اهمیت آن چندان کاسته نمیشود. به هر حال، اعتراض بدخشان نشان میدهد که سیاست سرکوب رژیم طالبانی با تمام حدت و شدتش موفق نشده مردم را بهگونه کامل مهار کند. خشم و عصیانی که در حال حاضر در درایم و ارگو در حال جوش و خروش است، درماندهگی و شکست سیاست سرکوب در برابر مردم را نشان میدهد. این سیاست هر قدر با توان بیشتر اعمال شود به همان میزان آسیبپذیری و شکنندهگی زیادتری خواهد داشت. تازهترین مثال، اعتراض بدخشان است. طالبان هر قدر بیشتر سعی میکنند معترضان را در سطح محلی سرکوب کرده و صدایشان را خفه کنند، به همان میزان دامنه خشم مردمی گستردهتر شده و حتا ممکن است به ولایتهای دیگر هم برسد.
باری، مهم این است که اعتراضها پایدار بماند. اگر فروکش کند، امیدها به یاس بدل میشود و سرکوب هم شدیدتر خواهد شد. به بیان دیگر، مردم درایم و ارگو نباید پا به عقب بکشند. اگر این اشتباه را مرتکب شوند، کار دست خودشان دادهاند؛ چون ماشین سرکوب طالبانی بسیار زود از راه میرسد و آنگاه تر و خشک را خواهد سوزاند. پس، دیگر راه بازگشتی نیست. اگر مردم به خانه برگردند، طالبان آنان را تا خانههایشان دنبال خواهند کرد. این هشدار جدی است و معترضان هم باید این درس تاریخی را جدی بگیرند.
با این همه، اعتراضهای مردمی در بدخشان حتا اگر فروکش کند، بازهم درسهای زیادی برای طالبان دارد. یکی از این درسها این است که صبر مردم دیر یا زود لبریز خواهد شد و خشم تودهها سرانجام دامن هر نظم خودکامه، سرکوبگر و تمامیتخواه را خواهد گرفت. رژیم طالبان در کوتاهمدت ممکن است مردم را با کندک انتحاری و جابهجا کردن تروریستهای خارجی و بیگانه بترساند، اما آنچه تجربه تاریخی نشان میدهد این است که وقتی خشم و عصیان مردم لبریز شد، نمیتوان با توپ و تانک و انتحاری جلو آن را گرفت. خشم مردمی مثل سیلاب مهیبی است که وقتی شروع به سرازیر شدن کرد، همه چیز را با خودش میبرد.
مائو تسهتونگ میگوید: «از یک جرقه حریق برمیخیزد.» او دارد به آن لحظه انقلابی اشاره میکند که در زمان از قبل پیشبینینشده ظاهر میشود و حتا میتواند آغازگر یک دگرگونی بزرگ سیاسی شود. این در صورتی است که جریانهای سیاسی از هوش و فراست استراتژیک بالایی برخوردار بوده و قیام مردمی را تا نابودی کامل نظام کهنه و فرسوده رهبری کنند. اما اگر از این لحظه انقلابی بهدرستی استفاده نشود، میتواند وضعیت به مراتب فاجعهبارتر را به سود رژیم سرکوبگر و زیان معترضان رقم بزند. هنوز زود است که در مورد آینده اعتراضهای مردمی در بدخشان بهگونه دقیق قضاوت کنیم؛ اما با توجه به ضعفهای جدی نیروهای سیاسی مخالف طالبان، این نگرانی وجود دارد که خشم و خروش مردمی بدون کمترین دستاورد به پایان برسد و در پی آن، موج جدید سرکوب لجامگسیخته از راه برسد.