با سقوط جمهوریت و گرفتار آمدن افغانستان در تنگنایی که سلطه طالبان پدید آورده، آشفتهگی بر زندهگی بسیاری از شهروندان این کشور در داخل و خارج سایه افکنده است. یکی از پیامدهای این وضعیت، رها شدن انرژی منفی و ویرانگری است که تخریب یکدیگر، طعنه زدن، عیب گرفتن، نفرت پراکندن و هجوم بر افراد، گروههای قومی، جریانهای سیاسی و مانند اینها را در پی دارد. این وضعیت سبب میشود که زمینهای برای گفتوگو و تفاهم باقی نماند و وضعیت جنگ همه علیه همه شکل بگیرد که مساوی با انتحار جمعی است.
افزون بر شکافهای معروف قومی، حزبی و زبانی و پیامدهای ویرانگر آنها، اکنون شکاف میان نیروهای داخل کشور و نیروهای آواره در خارج نیز بر آن افزوده شده است. از یک سو، میلیونها شهروند افغانستان خواسته یا نخواسته زیر سلطه طالبان زندهگی میکنند و به حکم جبر شرایط ناگزیرند با آن وضعیت به نحوی کنار بیایند، هرچند که در ذهن و روان خود ناخشنود هستند. شماری از آنان میکوشند رسالت خود را بهویژه در عرصه خدمات علمی و فرهنگی با همه تنگناهایی که وجود دارد به پیش ببرند. شماری دچار یأس شده و ترجیح میدهند که تماشاچی بمانند و شماری دیگر گمان میکنند که با برقراری رابطه بهتر با حاکمان کنونی شاید بتوانند مساحتی برای فعالیت و تحرک پیدا کنند.
در طرف دیگر، کسانی که به خارج کشور کوچیدهاند، شمارشان به میلیونها تن میرسد. اکثریت آنان در کشورهای همسایه و منطقه هستند و شمار انبوهی دیگر در کشورهای دوردستتر. گروههای مهاجر از یک سو با مشکلات دنیای مهاجرت دست به گریبانند و از دیگر سو با حسرت شکست و فرار از کشور و پشت سر نهادن زندهگی طبیعی خود در سرزمینی که به آن تعلق داشتهاند. آنان در میان خشم، حسرت، اندوه، و یأس دستوپا میزنند و همزمان ناگزیرند برای پیش بردن زندهگی تقلا کنند. این وضعیت روانی نابهسامان سبب میشود که در داوریها، موضعگیریها و فعالیتهای مربوط به حوزه عمومی تعادل و سنجیدهگی مراعات نشود و فضای عمومی مسموم و زهرآلود گردد.
واقعیت کشورهایی مانند افغانستان نشان میدهد که راه همواری برای رهایی از بحران در پیش ندارند و برای عبور از وضعیت با چالشهای گوناگونی روبهرویند. اما یک نکته بهروشنی قابل درک است که تغییر وضعیت نه به تنهایی در توان نیروهای داخل است و نه در توان نیروهای مهاجر و آواره در خارج. ایستادن در برابر سلطه بیرحم و سرکوبگری مانند طالبان در داخل برای بسیاری پرهزینه است و نمیتوانند به آن تن بدهند و از این رو هر گونه اعتراض و واکنش به حداقل ممکن میرسد و حتا اگر نگرانی از سروصداهای قابل انعکاس در خارج نباشد، بر قساوت و سرکوبگری طالبان چندین برابر افزوده خواهد شد. از دیگر سو، آوارهگان نیز به علت دوری از سرزمین نمیتوانند جز تاثیرگذاری بر افکار عمومی کشورهای میزبان و بر موضع سیاستگذارانشان و ایجاد فشارهای سیاسی بر طالبان، به لحاظ میدانی امکان چندانی برای تغییر وضعیت ندارند. در صورتی که شکاف میان نیروهای داخل و خارج کاهش یابد و استراتژی واحدی برای رهایی از وضعیت کنونی شکل بگیرد، بدون شک معادله تحول رقم خواهد خورد. این تغییر معادله سبب خواهد شد که هم دنیا در محاسبات خود بازنگری کند و هم بسیاری از نیروهای سرخورده و مایوس در داخل به این روند بپیوندند.