در سال 1400 هجری خورشیدی، سازمان ملل متحد 15 مارچ (25 حوت) را در طی قطعنامهای روز جهانی مقابله با اسلامهراسی تعیین کرد. بربنیاد این قطعنامه، هر گونه اظهارات نفرتانگیز علیه مسلمانان ممنوع اعلام شد. حالا که دو سال از تصویب آن قطعنامه میگذرد، بار دیگر سازمان ملل متحد در روزی که برای مقابله با اسلامهراسی تعیین شده، جلسهای برگزار کرد و قطعنامه اقدامات برای مقابله با اسلامهراسی را با 115 رأی موافق و 44 رأی ممتنع و بدون هیچ رأی مخالف به تصویب رساند. این قطعنامه به پیشنهاد سازمان همکاریهای اسلامی به مجمع عمومی سازمان ملل متحد ارایه شد و سرانجام به تصویب رسید. این تلاشها در مقابله با آنچه روند رو به رشد نفرتپراکنی علیه مسلمانان و نابردباری در برابر آنان در سراسر جهان گفته میشود، صورت میگیرد. معلوم نیست این کوششها تا چه حدی میتواند اظهارات تعصبآلود علیه مسلمانان و نیز اِعمال تبعیض برضد آنان به دلیل نظام اعتقادی و شعایر دینیشان را در سراسر جهان کاهش دهد. با وجود این، لازم است به این مناسبت در مورد علل و عواملی که به دشمنی دیگران علیه مسلمانان دامن میزند بپردازیم و علتهای عمده شکلدهنده این روند متذکر شویم.
رویهمرفته اسلامهراسی به دامن زدن به ترس یا تبعیض علیه مسلمانان گفته میشود، مخصوصاً در صورتی که اسلام یا مسلمانان به تروریسم و برچسبهایی از این قبیل نسبت داده شوند. با توجه به این تعریفی که از اسلامهراسی میتوان ارایه کرد، قطعاً میتوان گفت یکی از عوامل اصلی در زمینه دامن زدن به نفرت و تعصب علیه مسلمانان، تصویری است که عدهای از تندروان با کارهای خود از اسلام در سطح جهان ارایه میکنند. عملکرد گروههایی همچون طالبان، القاعده، داعش و بوکوحرام که باعث میشود چهرهای زشت و نابردبار و خشن از اسلام و مسلمانان ارایه شود، گاهی باعث میشود که قضاوت دیگران در مورد مسلمانان با نامهربانی و ناهمدلی همراه باشد و زمینه را برای بروز رفتارهای اسلامهراسانه در سراسر جهان فراهم کند. جهان امروز از برکت تحولات ارتباطی و تکنولوژیک- به تعبیر مک لوهان- به دهکده کوچک تبدیل شده است و از این رو هر اتفاقی که در گوشهای از این جهان پهناور روی دهد، بهسرعت خبرش به دیگر مناطق جهان هم میرسد. از آنجا که اعمال گروههایی مثل طالبان و داعش برای جهان امروزی غریب و عجیب جلوه میکند، انعکاس آن به سهولت صورت میگیرد و توجه بیشتر ساکنان گیتی را جلب میکند. درست است که شمار مسلمانان در سراسر جهان به حدود یکونیم میلیارد تن میرسد و گروههای تندرو نمیتوانند از این یکونیم میلیارد انسان نمایندهگی کنند و فقط اقلیتی کوچک را تشکیل میدهند، اما پرسروصدا بودن اقدامات این گروهها قدرت تحلیل را از تودهها میگیرد و برخی از مردم جهان را به این تصور میرساند که دیانت مسلمانان با خشونت و تندروی همزاد و همراه است. اگر قرار باشد اقدامات اسلامهراسانه در سراسر جهان کاهش یابد و مسلمانان با سرافرازی و بدون آنکه احساس خطر و تشویش کنند به زندهگی مومنانه خود ادامه دهند، مهمترین اقدامی که باید صورت گیرد این است که با افکار و ایدیولوژیهای خشن و افراطی که به نام اسلام از سوی گروههای افراطگرا انجام میشود مقابله صورت گیرد. بهطور قطع، به موازات برچیده شدن بساط گروههای تندرو دینی در میان مسلمانان یا دستکم کاهش فعالیتهای آنان، رفتارهای اسلامهراسانه در سطح جهان نیز کاهش خواهد یافت.
بعضی از تحلیلگران دایماً این موضوع را تکرار میکنند که نفرت و تعصبی که از سوی برخی از نهادها و رسانهها علیه مسلمانان دامن زده میشود، ریشه در این دارد که مسلمانان خطری جدی در برابر قدرتهای بزرگ و از جمله قدرتهای غربی هستند و به همین علت قدرتهای بزرگ جهانی علیه مسلمانان توطیه راه میاندازند و سعی میکنند آنان را ضعیف نگه دارند و پروبالشان را قیچی کنند. در این میان، برخی از این تحلیلگران تا جایی پیش میروند که مدعی میشوند با فروپاشی خطر سرخ (اتحاد جماهیر شوروی) اینک خطر سبز (جهان اسلام) جایگزین آن شده و قدرتهای غربی به همان اندازه که در ضربه زدن به خطر سرخ جدی بودند، به آسیب رساندن به خطر اسلام هم میکوشند و همیشه سعی میکنند مسلمانان را ضعیف و زبون نگه دارند و از جمله تلاش میورزند در رسانههای خود، چهرهای زشت و زننده از مسلمانان عرضه کنند.
دستکم این تحلیل از دو جهت گرفتار نارسایی است. یکی آنکه براساس این تحلیل، جهان اسلام و مسلمانان کلیتی واحد را تشکیل میدهند و کتلهای یکپارچه هستند. این در حالی است که مسلمانان تابع ایدیولوژیها و نظامهای سیاسی متعددند و هرگز نمیتوان همه آنان را به یک چوب راند و در مورد همه آنان حکمی کلی صادر کرد. دوم آنکه واقعیت تأسفبار آن است که قوت مسلمانان هرگز قابل مقایسه با قوت اتحاد جماهیر شوروی نیست. فرید هالیدی، پروفیسور هالندی، باری گفته بود که مسلمانان هیچ وقت چالشی در برابر غرب نیستند؛ چرا که آنها توانایی به چالش کشیدن غرب را ندارند. شوروی هم از لحاظ فرهنگی و هم از نظر سیاسی و هم از رهگذر نظامی توان آن را داشت که غرب را با چالشهای بزرگ مواجه کند، حال آنکه مسلمانان تا هنوز هم به نحوی در وضعیت استعماری قرار دارند و حتا جزییترین نیازهای خود را از کشورهای غربی وارد میکنند. شوروی به آن اندازه زرادخانه هستهای در اختیار داشت که میشد با آن سیوسه بار دنیا را ویران کرد، در حالی که کشورهای اسلامی از این لحاظ چیز زیادی در دست ندارند. درصد بالایی از گرسنهگان جهان را مسلمانان تشکیل میدهند و فساد و انحطاط و فروپاشی حکومتهایی را که در کشورهای اسلامی برقرار است تهدید میکند. چنین جمعیتی هرچند انبوه هیچ وقت تهدیدی برای دیگران تلقی نمیشود، بلکه بار دوش جهان به حساب میآید.
وقتی از موضوع اسلامهراسی و نقش گروههای بنیادگرا در دامن زدن به این مساله سخن زده میشود، نباید از یاد برد که در تقویت این گروهها در اواخر قرن بیستم و بهرهگیری از آنها علیه اتحاد جماهیر شوروی، قدرتهای غربی و در رأس آنها امریکا نقشی مهم داشتند. این مساله چیزی نیست که از نظرها پنهان باشد، بلکه سیاستمداران تأثیرگذار غربی نیز به آن به مناسبتهای مختلف اذعان کردهاند. خندهآور این است که این گروهها در شعارهایی که طرح میکنند، خود را دشمن درجه یک غرب میدانند و همواره برضد تمدن غربی داد سخن میدهند، اما در عمل در مقاطع حساس تاریخ و زمانی که منافع ژیوپولیتیک قدرتهای غربی اقتضا کرده، همین گروههای بنیادگرا با غرب همپیمان شده و در ذیل استراتژی حکومتهای غربی حرکت کردهاند. با امضای توافقنامه دوحه میان طالبان و امریکا در حوت 1398 (2020) و بازگشت طالبان به سکوی قدرت، اینک برای بسیاری از ناظران این مساله واضح شده که در حال حاضر طالبان پذیرفتهاند که مهرهای در بازی ژیوپولیتیک امریکا در منطقه باشند و از خطوط سرخی که امریکا برایشان ترسیم کرده، عدول نکنند. امریکا وقتی مصالح و منافعش اقتضا کند، حتا با تندروترین گروههای اسلامگرا از جمله طالبان پیمان میبندد و معامله میکند. واقعگرایی سیاسی ایجاب میکند که برای تأمین منافع خود ایتلاف با شیطان هم جایز است.
برعکس تحلیل آن شمار از ناظران که نیرو و قوت مسلمانان را یکی از عوامل به وجود آمدن موج اسلامهراسی در جهان میدانند، واقعیت تلخ آن است که ضعف و فتوری که در حکومتهای جهان اسلام وجود دارد، سبب شده مخالفان اسلام و مسلمانان، با جرئت بیشتر عمل کنند و آزادانه دست به اقدامات نفرتپراکنانه علیه مسلمانان بزنند. اگر کشورهای اسلامی از منظر سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی از قوت کافی برخودار میبودند، قطعاً نظراتشان در مجامع بینالمللی و نهادهای تأثیرگذار در سطح دنیا شنیده میشد و در آن صورت قادر میشدند بهصورت قانونی جلو اقدامهای اسلامهراسانه را در کشوری که انجام شود، بگیرند. همین حالا یهودیان توانستهاند با استفاده از مکانیسمهای معقول و قانونی، جلو بسیاری از رفتارهایی را که از آن بوی یهودیستیزی به مشام میرسد، در سطح جهان بگیرند. کشورهای جهان هم به حرفهای یهودیان دنیا گوش فرا میدهند، چون یهودیان با تلاش و تکاپو قادر شدهاند از هر نظر خود را توانمند و تأثیرگذار بسازند. در جهان پرآشوب کنونی، کسی به حرف ضعیف گوش نمیدهد. در حال حاضر در بسیاری از مواقع، حق مرادف نیرو و توانایی است.
تصویب قطعنامهها از سوی مجامع بینالمللی برای جلوگیری از رفتارهای اسلامهراسانه امری ضروری است و میتواند تا حدودی به پدیده «اسلامهراسی» لگام بزند. با وجود این، آنچه اهمیت دارد، پرداختن به عواملی است که به اسلاموفوبیا دامن میزند. باید نهادهای مختلف در میان مسلمانان دست به هم دست هم دهند و قرائتهایی از اسلام را که خشونت و تندروی را تبلیغ میکند و تصویری دلآزار و منفی از اسلام و مسلمانان ایجاد میکند، به حاشیه ببرند و در عوض، به خوانشهایی مجال بروز بدهند که چهرهای انسانگرا و مداراگر و بردبار از اسلام به نمایش میگذارند. هر قدر قوانین سختگیرانه بیشتری در سطح جهان تصویب شود که زمینه تبعیض و تعصب علیه مسلمانان را کاهش دهد، کاری قابل تحسین و سودمند است. با این حال، اصل داستان این است که کشورهای اسلامی باید هم در سطح ملی و هم در سطح جهانی به آن اندازه از توانایی و ظرفیت برسند که دیگران را مجبور به توجه کردن به نظرات و دیدگاههایشان کنند. اسلام از نظر پیرو دومین دین در گستره جهان است. گفته میشود اکنون یکونیم میلیارد انسان در سراسر جهان، پیرو دین اسلام هستند. آیا نقش مسلمانان تناسبی با جمعیت انبوه آنان در سراسر جهان دارد؟ پاسخ به این سوال قطعاً منفی است.