فیلسوفان روشنگری چنان به آینده بشر امیدوار بودند که هرگز فکر نمیکردند، زمانی برسد که دوباره انسانها چون گذشتههای تاریخیشان دست به کشتار و نسلکشی همنوعانشان بزنند. کانت بزرگترین فیلسوف روشنگری نوشت دو چیز ذهن او را از ستایش و احترام لبریز میکنند: “آسمانی پر ستاره بر فراز سر و قانونی اخلاقی در قلب.” اما این ستایش و احترام کانت دیری نپایید و با خونینترین فجایع قرن بیستم که از دل چنین امیداوری بیرون میشد، همراه شد. قرن بیستم بر خلاف قرون گذشته چنان تاریخی از توحش را در اروپا رقم زد که هرگز بشر انتظار آن را نداشت. دو جنگ جهانی مهلک و جنگهای فراوان منطقهای و ملی دمار از روزگار انسانی که به کره ماه قدم گذاشته بود، بیرون کرد. اینجا بود که انسانها متوجه شدند که به صرف داشتن تکنولوژی و علم نمیتوان بر خواست قدرت انسانها چیره شد. رسیدن به آرامش و صلح نیاز به ابزارها و امکانات دیگری دارد که هنوز انسانها به آنها نیندیشدهاند. نهادی به نام سازمان ملل متحد و دهها کنوانسیون و اعلامیه جهانی از درون چنین دغدغههایی سر بیرون کردند که بار دیگر جزایر کولاک، اشوویتس و هلوکاست تکرار نشوند. جنگ افغانستان نیز بخشی از همان فاجعهی قرن بیستم است که حتا دو دهه پس از قرن بیست و یک نیز همچنان قربانی میگیرد. البته فراموش نباید کرد که قرن بیست و یکم خود با فاجعه بزرگی آغار شد. حمله به برجهای تجارت جهانی در امریکا. شاید به دنبال این حادثه جنگ افغانستان چهره عوض کرده باشد ولی قربانی گرفتن و خشونت به هیچ صورت چهره عوض نکرده است. جنگ در همه حال جنگ است. توجیههای ایدیولوژیک و سیاسی به هیچ وجه بار مسوولیت کسانی را که میکشند و قربانی میگیرند کم نمیکند. الکساندر سولژنتسین که از جزایر کولاک اتحاد جماهیر شوروی جان به سلامت به در برده بود، مینویسد: “مکبث برای توجیه اقدامش دلایل ضعیفی داشت. بلی. حتا ایاگو نیز برهی کوچکی بیش نبود. بدکاران نمایشنامههای شکسپیر حتا قدرت تخیل و تحمل دهها جنازه را نیز نداشتند، چون از ایدیولوژی بی بهره بودند.” بیبهره بودند چون نمیدانستند که حربه چنین سهمگین هنوز در اختیار بشر قرار نگرفته است. استالین در پاسخ به پرسش یک خبرنگار کمتجربه غربی که پرسیده بود، “تا چه زمانی به کشتن مردم ادامه میدهید؟” به سادهگی پاسخ داد که “این فرایند تا زمانی که برای استقرار جامعه کمونیستی ضروری باشد ادامه مییابد.” استالین کم از کم ۱۵ میلیون انسان را قربانی کرد بدون آن که جامعه کمونیستی در اتحاد شوروی استقرار پیدا کند. پس معلوم میشود که برای استقرار نظامهای دلبخواهی دیکتاتوران این رقمها، رقمهای درشت و قابل اعتنایی نیستند. جنگ افغانستان چهار دهه است که قربانی میگیرد، بدون آن که هنوز عطش آنانی را که این جنگها را بر افروختهاند، سیراب کرده باشد. در چنین بحبوحهای البته از صلح سخن گفتن همیشه شادکننده است. یادم میآید از سالهای شصت یک و شصت و دو که آن زمان ببرک کارمل رهبر حزب دموکراتیک خلق بر سریر قدرت افغانستان نشسته بود. او هر سال در سخنرانی سالانهاش به مناسبت نوروز و سال نو با قاطعیتی باور نکردنی و مثالزدنی میگفت: “امسال پایان جنگ در افغانستان است.” اما جنگ حتا بدون حضور کارمل و قدرت حزب دموکراتیک خلق نیز در افغانستان همچنان ادامه دارد. این روزها اکثریت مردم خوشحالاند که شاید روزی طالبان صلح را بپذیرند و جنگ در کشور پایان یابد. روزهای عید امسال که با وجود دغدغههای کرونا، سه روز آتشبس با خود داشت این فکر را تقویت کرد که ممکن است این گونه آتشبسها ادامه پیدا کنند و دیگر کسی صفیر گولهها را نشنود. اما بحث تنها این نیست که یک طرف بیاید و آتشبس کند. پرسش اصلی بر سر این است که این صلح چگونه خواهد بود؟ همین حالا در جبهه حکومت نمیتوان طرح و برنامه مدون و سنجیده در این مورد مشاهده کرد. حتا در میان سران نظام فعلی دیدگاه واحد و مشترک در مورد صلح به وجود نیامده است. همه منتظر اند که امریکا چه میگوید، اما این که خودشان چگونه به صلح میاندیشند هیچ خبری نیست. به گونه مثال اگر امریکا نباشد، رهبران افغانستان چگونه برای صلح کار خواهند کرد؟ آیا ترس این وجود ندارد که خود اینها به موانع صلح تبدیل شوند؟ در مورد نیات امریکا نیز نباید زیاد مطمین بود ولی حداقل ظواهر امر نشان میدهد که این کشور از جنگ افغانستان خسته شده و به شکلی میخواهد خود را از آن بیرون بکشد. اما دیدگاه واحد داخلی در این خصوص چیست؟ طالبان چه نیاتی دارند؟ چگونه میشود میان ارزشهای نظام فعلی با خواستهای طالبان که گفته میشود هنوز هیچ تغییری نکرده آشتی برقرار کرد؟ ما ۴۰ سال گذشته را سوختیم و ساختیم. ۴۰ سال را به این امید واهی از دست دادیم که به صلح واقعاً ناندیشیدیم. بینادگرایان جبهه و دیدگاه تقریباً واحد دارند اما آنانی که میگویند از جمهوریت دفاع میکنند، خودشان نمیدانند که چگونه دفاع خواهند کرد. در افغانستان جبهه برای ارزشهای انسانی به وجود نیامده است. اگر چنین نمیبود، سالها پیش، جنگ امروز پایان یافته بود. از لاروش یک زمانی خوانده بودم که «جدلها تا به این اندازه دوام نمیآوردند؛ اگر تنها یک طرف مقصر میبود.»