سالی که سپری شد یکی از دشوارترین و بیحاصلترین سالها برای مردم افغانستان بود؛ مردمی که از دیرباز زندهگیشان با مصیبت و رنج گره خورده است. اینک طبیعت بار دیگر نوروز را در آغوش میکشد و با باد و باران و شکوفه و گل و گیاه به پیشوازش میآید. از زمانههای قدیم، ساکنان این حوزه تمدنی و سایر اقوام و ملتهای نزدیک به این حوزه با برگزاری مراسم و آیینهای ویژه همه همت خود را بر این میگماشتهاند که جان گرفتن دوباره طبیعت و مقدم بهار را به تمام و کمال گرامی بدارند. البته در گذشتههای دور، جشنهایی که بر مبنای گردش طبیعت استوار بوده، منحصر به جشن نوروز نبوده، اما از میان آنهمه آیینها نوروز توانسته با نیرومندی به حیات خود ادامه دهد و هنوز هم پیوند ما را با گذشتهگان برقرار نگه دارد. نوروز یکی از آن سنتهایی است که با وجود دست و پنجه نرم کردن با فراز و فرودهای زیاد و با وصف از سر گذراندن حوادث تلخ و شیرین بسیار، به بقای خود ادامه داده و سالانه دهها و حتا صدها میلیون انسان را در سراسر گیتی به هم پیوند داده و در سایهسار خود گرد هم آورده است.
در بیان فلسفه نوروز و راز ماندگاری آن میتوان از جنبههای گوناگون سخن زد. به نظرم برای فهم درست نوروز نیاز است نگاه منشوری به آن داشته باشیم و از خوانش تکساحتی آن بپرهیزیم. به باور من، هر قدر مدت بیشتری را در تأمل و تأویل نوروز سپری کنیم، نکات نغزتر و تازهتری به دست میآوریم. در هر حال، مهمترین مزیت آیین نوروز در این است که آیین زیباییپرست، شادیبخش و امیدآفرین است. در حکمت خسروانی، به شادی و سرزندهگی و نشاط اهمیت زیادی داده شده و شادی ارزش مطلوب و ستودنی و ماتم و اندوه امر اهریمنی تلقی گردیده است. گویا شادیخواهی از جمله خواستههای اصلی افرادی بوده که از سرچشمه حکمت خسروانی آب میخوردهاند. در آموزههای آیینهای ایرانی گفته شده است: «اهورامزدا زمین را آفرید، آسمان را آفرید، انسان را آفرید و شادی را برای انسان آفرید.» ایرانیان باستان، شادی را یگانه وسیله برای ایستادهگی در برابر شر، دروغ و بدی میشمردهاند و ازاینرو برای تحقق آن، سخت میکوشیدهاند. آنها شادی را با خرد و راستی امور بههمپیوسته به حساب میآوردهاند. فردوسی میگفت: «چو شادی بکاهد بکاهد روان/خرد گردد اندر میان ناتوان.» با توجه به این نکات، شما وقتی به آیینهایی که به نوروز و دیگر جشنهای طبیعی بازمانده از نیاکان پیوند دارد نگاه کنید، وجه مشترک همه آنها را شادی و نشاط و طرب و سرزندهگی مییابید.
در آخرین روزهای سال 1402 هجری خورشیدی، «گزارش جهانی شادی» که با حمایت سازمان ملل متحد انتشار یافت، آشکار کرد که مردم افغانستان در گستره جهان، غمگینترین مردم جهانند. البته این گزارش برای تعیین مقدار غمگینی مردمان، سنجههای خاصی را به کار برده است. بدون شک هر مردم دیگری به جای مردم افغانستان میبودند و با اینهمه مصیبت و ماتم و خفقان و دشواری روبهرو میشدند، حال و روز بهتری از این مردم نداشتند و چه بسا وضع بدتر و رقتآورتری میداشتند. آنانی که از بیرون به زندهگی و رفتار مردم افغانستان نگاه میکنند به این امر معترفند که افغانستانیها مردمان پرتحمل و صبور و ستیهنده هستند و میتوانند به سرعت از سوگ و ماتم فاصله بگیرند. با اینحال، تصور کنید چه بلاهای ریشهبرانداز و طاقتسوزی بر سر این مردم آمده که آنان را به «غمگینترین مردم جهان» تبدیل کرده است. آنانی که از نزدیک احوال ساکنان افغانستان را در این برهه زمانی شاهدند از چیزی شبیه افسردهگی جمعی در میان زنان و مردان افغانستان سخن به میان میآورند. افسردهگی موجب انفعال و درخودفرورفتهگی میشود و افراد گرفتار این بیماری را به انزوا و گوشهگیری سوق میدهد. دیکتاتورها از شهروندان غمگین و افسرده خوششان میآید، چون این قبیل شهروندان خطری برای حاکمیتهای سرکوبگر ایجاد نمیکنند و اصلاً غرق مشکلات درونی خودند. از اینجاست که اهمیت سنت فرهنگی نوروز مضاعف میشود و درک و هضم معانی نهفته در آن، ارزش دوچندان مییابد. نوروزْ مردم را به آغاز دوباره و تسلیم نشدن در برابر ناامیدی و شکست فرا میخواند. حقیقت آن است که نوروز، مناسبت و بهانهای است برای شاد زیستن و ابراز عشق به زندهگی و مهر ورزیدن و اعلام مقاومت کردن در برابر ناملایمتها و دشواریها و کوشش برای سر از نو آغازیدن بعد از هر فروافتادن. در برخی از کتابهای تاریخ نقل کردهاند که یک چنگنواز سیستانی پس از هجوم مسلمانان به این منطقه از جهان، در کوی و برزن میگشت و داستانهایی از ویرانی سرزمینش و آوارهگی مردمانش را با سرشک و آه تعریف میکرد و مردم را میگریاند و سپس چنگش را برمیگرفت و شروع میکرد به نواختن و میگفت: «اباتیمار، اندکی شادی باید که گاهِ نوروز است.» معلوم نیست این روایتهای تاریخی تا چه حد از وثاقت برخوردار است، اما آنچه در این جا برای ما اهمیت دارد پیامی است که این روایت تاریخی برای مردمان دلشکسته و سرخورده میدهد و به ما معنای تازهای از جشن نوروز را میآموزاند.
از آن گذشته، نوروز مناسبتی است تا در مورد پارهای از برداشتهای نادرست از دین اسلام تجدید نظر کنیم. شماری از مذهبیون همه هموغمشان معطوف به این است که به پیروانشان گوشزد کنند زندهگی این جهان ارزش و اعتباری ندارد و باید دغدغه اصلی مومنان، آماده شدن برای زندهگی اخروی باشد. این قماش اشخاص دینداری را با عبوس نشستن و درشت گفتن و لذت نبردن از مواهب دنیوی مرادف میپندارند. برخی از بزرگان دینی همواره بر این نکته پای فشردهاند که هر قدر آدمی گرفتار رنج و مشقت و دشواری شود به همان اندازه به نزد پروردگار، مقربتر است. بعضی از دانشمندانی که میراث فکری مسلمانان را در درازای سدهها پدید آوردهاند، بر یک نکته پیوسته تأکید میورزند که آدمهای پارسا و تقواپیشه باید همیشه بدبخت و بیچاره و درمانده و بیمار و فقیر و مصیبتزده و غمگین باشند. از نظر این دانشمندان، خداوند با تحمیل انواع مصیبتها بر بندهگان دیندار و خاصش، در حقیقت آنها را نوازش میدهد و به نحوی از انحا رفتار و منش آنان را میستاید. این در حالی است که فکر و فلسفهای که در پشت آیینهای نوروزی مستتر است، این برداشت را برنمیتابد و دینداری را با شادی و کامیابی و امید و بهرهوری دنیوی نه تنها ناسازگار نمیشمارد بلکه خرسندی دنیوی را مقدمهای برای رستگاری در آن سرای دیگر به حساب میآورد. شکی نیست که اکنون ما اصلاً به مصیبت و بلا نیاز نداریم چرا که به قدر کافی آن را در اختیار داریم و در عوض به شادی و شادکامی احتیاج بیشتری داریم.
نکته دیگری که در مقام تأویل و تفسیر آیین نوروز نباید آن را مغفول نهاد این است که برای ما که احساس میکنیم هویت ما پیوسته در معرض تهاجم قرار داشته و دارد، نوروز یکی از آن خاطرههای جمعی است که میتوانیم با آویختن به ریسمان آن، در برابر تهاجمهای گوناگون از خود دفاع کنیم و پیوستهگی و یگانهگی خود را با مردمانی که با ما مشترکات فرهنگی و تاریخی دارند به نمایش بگذاریم. من در گذشته از منظر دینی به مسأله نوروز پرداختهام و به قدر وسع خود تلاش ورزیدهام شبهات دینی مخالفان نوروز را پاسخ دهم. با اینحال، وقایع متعدد بهطور تدریجی چشمانم را بهروی برخی از حقیقتها گشود و آهسته آهسته برایم محرز شد که کشمکش بر سر نوروز نزاع دینی نیست و اصلاً نباید پای جواز و عدم جواز دینی را در آن کشاند و کسانی که وقت خود را صرف اثبات جواز دینی برگزاری آیینهای نوروزی میکنند در واقع در میدان حریف بازی میکنند و به نحوی گفتمان رقیب را تقویت میکنند. راست آن است که کشمکش بر سر نوروز در افغانستان کشمکش بر سر شناسههای هویتی این مرزوبوم است. وقتی خصم در جایگاهی قرار داشته باشد که از سوی شما تصمیم بگیرد، طبیعی است که دوست دارد به میل خود برای شما هویت بتراشد و برخی از شناسههای هویتی شما را که نمیپسندد و اذیتش میکند بزداید و پارهای از مؤلفههای دیگر را به شناسه هویتی شما بیفزاید و بدینگونه مطابق ذوق و سلیقه خود از شما انسان دیگر بسازد؛ انسانی که رام و فرمانبردار باشد. در هر حال، به نظر من ورود به مباحث دروندینی در خصوص نوروز یکی از بیهودهترین کارهاست. باید محل نزاع را بهدرستی تقریر و استراتژی رقیبان را بهخوبی شناسایی کرد تا بدینسان در هنگام دفاع از معانی و ارزشهای ناب، خلل و اختلالی پیش نیاید.
خلاصه کلام آنکه نوروز از چند جهت برای ما اهمیت دارد. یکی از آن جهت که آیین شادیآور و نشاطبخش و امیدآفرین است. مردمی که پیوسته باران مصیبت و آفت بر سرشان میبارد، بیش از هر مردم دیگری به شادی و تجدید نشاط و بازیابی امید نیاز دارند تا تلخیها را نستوهانه تحمل کنند. نوروز بهعنوان یکی از نمادهای هویتی ما نیز ارزش پاسداری و نکوداشت دارد. در شرایطی که ابتذال و فرهنگهای مهاجم در تلاش برای بازتعریف شخصیت و هویت ماست، نوروز و معانی و مفاهیم مستتر در آن، میتواند پناهگاهی برای در امان ماندن از تهاجمهای بیگانهگان باشد. از سوی دیگر، پاسداشت درست نوروز برای ما فرصتی مهیا میکند تا در مورد برداشتهای غلط دینی بازاندیشی کنیم و آن قرائت دینی را که با شادی و شور و شعف دمساز نیست مورد نقد و ارزیابی مجدد قرار دهیم. رجوع به حکمت باستانی خسروانی، ما را برای بازاندیشی در قرائتهای دینی یاری میرساند.
اینکه فرد یا جماعت سادهاندیش و بیخبر از پیچیدهگیهای هویتهای انسانی از گرد راه برسد و سعی کند هویت خالص و بیپیرایه برای یک فرد یا یک جامعه بسازد یا پیشنهاد دهد، اقدام به کار محال کرده است. هویت انسانها در اثر کنار هم قرار گرفتن عناصر و مؤلفههای گوناگون قوام مییابد و چون شخص سادهاندیش بکوشد این تضادها و تعارضها را حل کند، راهی به دهی نمیبرد و حتا احتمال دارد اقدامش عواقب تلخ جبرانناپذیر داشته باشد. به قول داریوش آشوری در کتاب «افسونزدهگی جدید: هویت چهل تکه و تفکر سیار»، «فضاهای مختلف و ناهمگونی که از لحاظ تاریخی و معرفتشناختی وجود ما را ساختهاند، در سطح واحدی قرار ندارند. هر اقلیمی معرّف یک سطح آگاهی است. گویی ما در نتیجه فرایندی که درک آن آسان نیست، همه اعصار تاریخ بشریت را درهم آمیخته در خود گرد آوردهایم.» بربنیاد این طرز تلقی از هویت میتوان گفت که در حال حاضر هویت ما دستکم دارای سه بخش مهم است: یکی پیشینه باستانی که درهمآمیختهای از تاریخ و اساطیر است، دومی هویت اسلامی و سومی عناصری از فرهنگ غربی که در ما نفوذ کرده و زیستجهان ما را شکل داده است.