گروه طالبان احساس میکند که جنگ را از ناتو برده است. این گروه در نشستهایی که با سیاستمداران و مقامهای دولتی در مسکو و دوحه داشت، به همین نکته تأکید کرد که جنگ را برده است و به همین دلیل ایالات متحده به مذاکره با این گروه حاضر شده است. در حال حاضر روایت اصلی رهبران طالبان برای جنگجویان این گروه همین است که آنان جنگ را بردهاند. شاید شاخهی نظامی طالبان به بخش سیاسی این گروه مشورت داده باشد که مذاکره را طولانی کند تا شکست بیشتری به جانب مقابل تحمیل شود. ولی سوال این است که طالبان در صورتی که خودشان را برندهی میدان نبرد میدانند، چرا به مذاکره حاضر شدهاند؟ جناحی که برندهی جنگ باشد، نیازی به مذاکره ندارد و به تمام اهدافش میرسد.
حدس منطقی این است که پاکستان از مذاکرهی امریکا و طالبان چیزهای زیادی به دست میآورَد و به همین دلیل است که این مذاکره صورت میگیرد. در ایالات متحده پس از آگست سال ۲۰۱۷ بحث اعمال فشار بر پاکستان داغ بود. به واشنگتن پیشنهاد شده بود که روابط نهادهای این کشور مثل پنتاگون را با ارتش پاکستان قطع کند و شماری از جنرالهای پاکستانی را که در لندن خانه دارند و فرزندانشان در امریکا مشغول تجارت، سیاحت و تحصیلاند، در فهرست سیاه قرار دهد. اما امروز کار به جایی رسیده است که واشنگتن جنبش آزادیبخش بلوچستان را در فهرست گروههای تروریستی قرار داده است. گروه آزادیبخش بلوچستان یا جنبش آزادیطلب بلوچ، داعیهی جهادیستی ندارد. این گروه حتا با طالبان پاکستانی یکجا نشد.
طالبان پاکستانی که در سالهای ۲۰۱۳ و ۲۰۱۲ در سراسر پاکستان فعالیتهای تروریستی داشتند به گروه جنبش آزادیبخش بلوچستان پیشنهاد داده بودند که با آنان یکجا شود. ملا احسانالله احسان، سخنگوی تسلیمی طالبان پاکستانی، به گروه جنبش آزادیبخش بلوچستان گفته بود که آنان هیچ مخالفتی با داعیهی بلوچهای جداییطلب ندارند. تنها شرط طالبان پاکستانی هم این بود که گروه جنبش آزادیبخش بلوچستان «تطبیق شریعت» را هم در آجندایش بگنجاند. شاید این خواست طالبان پاکستانی هم چندان جدی نبود، اما بلوچهای جداییطلب با طالبان پاکستانی یکجا نشدند. داعیهی بلوچهای جداییطلب به هیچ وجه جهادیستی نیست. یک گروه از بلوچستانیهای ایرانی که داعیهی مذهبی دارند و با دولت ایران میجنگند، ربطی به جداییطلبان بلوچ ندارند. تهران هم برخی از نهادهای پاکستانی را متهم میکند به گروههای تندروی که دست به فعالیتهای ضد امنیتی در قلمرو سنینشین ایران میزنند، پناه داده است. بنا بر این جداییطلبان بلوچ که با ارتش پاکستان درگیر اند و اسلامگرایان بلوچی که با دولت ایران میجنگند، هیچ نوع همسویی راهبردی با همدیگر ندارند.
از این واقعیتها میتوان این طور نتیجه گرفت که جداییطلبان بلوچ تهدیدی برای امنیت ملی ایالات متحده نبودند. آنان نه با جهادیسم منطقهای پیوند دارند و نه جهادیسم جهانی را میپذیرند. کل داعیهی آنان جدایی بلوچستان از قلمرو پاکستان است. جداییطلبی شماری از بلوچهای پاکستانی ریشه در مطالبات دموکراتیک دارد. آنان مدعیاند که در نظام فدرال پاکستان خلاف آنچه که قانون اساسی این کشور میگوید ایالتها سهم مساوی در مناسبات قدرت و منابع عمومی ندارند. پنجاب سهم بسیار بزرگ در ارتش، اقتصاد و سیاست پاکستان دارد. ایالت پنجاب بر مبنای روایتهای زمان استعمار و قبل از آن سرزمین جنگجویان طبیعی تصور میشود و ارتش پاکستان بیشتر از همان ایالت سربازگیری میکند. بیشتر شاهانی که در گذشته به دهلی و نواحی اطراف آن از خراسان قدیم لشکرکشی میکردند، در پنجاب هم به نحوی دست به سربازگیری میزدند. این تصوّر بر مبنای پژوهشهای پاکستانشناسان دنیای غرب، بخشی از فرهنگ راهبردی آن کشور است. جنرالهای پاکستانی در مورد جمعیت پشتون پاکستان هم همین تصور را دارند. تصور آنان این است که پشتونها نژاد جنگجو هستند. به همین دلیل است که ارتش پاکستان و سازمانهای جهادیست این کشور تلاش میکنند که از میان پشتونها سربازگیری کنند.
در سال اول تشکیل پاکستان هم، پدران بنیانگذار این کشور از مناطق قبیلهنشین که حالا بخشی از ایالت خیبرپختونخوا است، لشکری درست کردند و آن را به جنگ کشمیر فرستادند. شماری از جنرالهای پاکستانی که اصالتاً اردوزباناند و پدرانشان در مناطقی به دنیا آمدهاند که حال بخشی از هند است، تلاش میکنند که برای خودشان ریشهی پشتونی بتراشند. به عنوان مثال جنرال اختر عبدالرحمان، رییس سازمان آیاسآی در زمان ضیاءالحق که طراح استراتژی «قتل با هزار زخم» برای جنگ دههی هشتاد افغانستان بود، برای خود اصالت پشتونی تراشیده است. برخی از سیاستمداران پاکستانی هم برای انکار ریشهی بودایی و هندویی خود، تلاش میکنند که خودشان را ترک یا پشتون جلوه دهند. این فرهنگ سبب شده است که نوعی از مناسبات قدرت در پاکستان شکل بگیرد که بر اساس آن بلوچها در پایینترین سطح این مناسبات قرار میگیرند. بلوچ از دید فرهنگ حاکم بر ارتش پاکستان، نژاد جنگجو تصور نمیشود. بر مبنای روایت بلوچها، آخرین خان قلات در سال ۱۹۴۷ حاضر نبود با پاکستان یکجا شود و محمدعلی جناح به زور این ایالت را به پاکستان ضمیمه کرد.
بلوچهای جداییطلب میگویند که پاکستان مردمان غیربلوچ را به ایالت آنان میآورد تا آنان را در سرزمینشان به اقلیت بدل کنند. آنان میگویند که دولت پاکستان از منابع طبیعی ایالتشان به سود این دولت استفاده میکند، ولی آن را روی توسعهی انسانی، اجتماعی و اقتصادی بلوچستان سرمایهگذاری نمیکند به دلیل همین نارضایتیها است که یک جنبش جداییطلب در بلوچستان شکل گرفته است. این جنبش هیچ مشکلی با کدام کشور غربی ندارد. ولی ایالات متحده آن را در فهرست گروههای تروریستی قرار داده است. این در واقع امتیازی است که پاکستان آن را به دست آورده است. شاید کشورهای عضو ناتو به اسلامآباد اطمینان داده باشند که به نحوی نفوذ آن کشور را در افغانستان رسمیت میدهند. پاکستان میداند که اگر غرب از افغانستان به آن صورتی خارج شود که شوروی خارج شد، در آینده برای اسلامآباد مشکل خلق میکند. فرآیند نابودی شوروی پس از خروج از افغانستان، سرعت گرفت و در سال ۱۹۹۱ کامل شد، اما هیچ کشور عضو ناتو در صورت خروج از افغانستان نابود نمیشود. شاید به همین دلیل است که پاکستان از این فرصت برای به دست آوردن نفوذ قابل توجه در افغانستان بهرهبرداری میکند. طالبان هم به دلیل به دست آوردن مشروعیت منطقهای و جهانی به مذاکره تن دادهاند؛ آنان شاید درک کردهاند که بدون مذاکره و کسب مشروعیت منطقهای، داخلی و جهانی نمیتوانند در آیندهی سیاسی افغانستان نقش داشته باشند. حال سوال اساسی این است که آیا هند و قدرتهای منطقهای دیگر رسمیت دادن به نفوذ مشروع و نامشروع پاکستان را در افغانستان میپذیرند؟ آیا بدون یک اجماع بزرگ و فراگیر منطقهای و جهانی، جنگ در افغانستان به پایان میرسد؟