با توجه به مشترکات تاریخی تمدنی و هویتی اوکراین و روسیه سوال این است که چقدر پتانسیل اورآسیاگرایی در اوکراین وجود دارد؟ و بر فرض وجود این پتانسیل چقدر گزارههایی مثل هویت مشترک، تاریخ و تمدن مشترک میتواند اوکراین را برای روسیه نفوذپذیر بسازد و یا در چارچوب یک اتحادیه سیاسی کنار هم بیاورد؟ سوال دیگر این که آیا روسیه از اوکراین پرسیده است که واقعاً این کشور متمایل به روسیه است یا خیر؟ و یا این که روسیه واقعاً در صدد یکسانسازی اجباری در اوکراین است!؟ اگر روسیه فکر میکند که اوکراین بخش جداییناپذیر تمدنی و حیاط خلوت آن است پس مقاومت گسترده مردم اوکراین را چگونه میبیند؟ و آیا میتواند با وجود مخالفت اکثریت و حمایت اقلیت مردم در اوکراین، این کشور را وادار سازد تا در سیاست کنونیاش تجدید نظر کند؟
پاسخ به این سوالات میطلبد که نخست مروری به تاریخچه احساسات ملیگرایی اوکراین بهعنوان یک کلیت مستقل از روسیه کنیم و بدانیم که اصلاً خود اوکراین چگونه شکل گرفت؟ همچنان دریابیم که تاریخچه احساسات ضد روسگرایی در اوکراین به چه زمان بر میگردد. و سپس احساسات ملیگرایی اوکراین را با احساسات جداییطلبی مناطق شرقی اوکراین به مقایسه بگیریم و بعد میزان نفوذ و اقتدار هویتی روسیه در اوکراین روشن خواهد شد.
اوکراین در لغت به معنای پایان قلمرو و مرز است. به نظر میرسد این عنوان به دلیل موقعیت حایل این سرزمین در مقابل حملات قبایل شرقی به اروپا، بر آن اطلاق شده باشد. کییف نخستین مرکز تشکیل دولت روسیه و اینک پایتخت اوکراین قلمداد میشود. اوکراین دومین جمهوری بزرگ در میان جامعه کشورهای مستقل مشترکالمنافع پس از روسیه است که 22 درصد جمعیت 52 میلیونی آن را روسها تشکیل میدهند. البته گفته میشود که 10 میلیون اوکراینی نیز ساکن روسیه بودهاند. اوکراین مانند روسیه و بلاروس به گروه اسلاوهای شرقی تعلق دارد. اوکراین پس از فروپاشی شوروی در سال 1991 استقلال خود را اعلام کرد. در مقابل گسترش گرایشهای ملیگرایانه در اوکراین، ساکنان روس آن برای پیوستن مناطق شرقی اوکراین به روسیه علاقه نشان دادند. (زمانی، 1393: 891)
گرچه هر دو گروه مذکور بهعنوان اقوامی از زیرشاخههای اسلاوهای شرقی مطرح و از قرابتهای فراوان هویتی نسبت به یکدیگر برخوردار هستند، اما همچنان از برخی شاخصههای فرهنگی و پیچشهای تاریخی مختص به خویش نیز بهرهمند میباشند. در همین راستا، بهرغم شکلگیری نخستین حکومت یکپارچه از اسلاوهای شرقی در قرن نهم تحت عنوان «روس کییف» در پایتخت کییف به مثابه سلف تمدنی روسیه و اوکراین امروزی، انفکاک فرهنگی اقوام مزبور از دوران سقوط این حکومت توسط مغولها در اواسط قرن 13 آغاز میشود. در جایی که مردمان بازمانده از آن حکومت در مناطق شرقی (روسهای امروزی) با پیوستن به دوکنشین بزرگ مسکو و اقوام ساکن در مناطق مرکزی و غربی (اوکراینیهای امروزی) ضمن پیوستن به دوکنشین بزرگ لیتوانی و سپس مشترکالمنافع لهستان – لیتوانی، خود را از منظر هویتی از یکدیگر جدا کردند… روندی که دوگانهگی سیاسی حاصل از آن تا زمان تشکیل امپراتوری روسیه بهعنوان وارث دوکنشین بزرگ مسکو و تسخیر و پاکسازی کامل سرزمین روس کییف و گستره اطراف آن از تسلط لهستانیها، تاتارهای کریمه و قزاقهای اوکراینی ادامه یافت. بهگونهای که برای نخستین بار در تاریخ، گستره ژئوپلیتیکی اوکراین معاصر تحت تسلط یک حکومت مشخص قرار گرفت؛ حکومتی که از آوان حیات خویش تا انتهای آن، بهویژه در وانفسای جنگ جهانی اول، به سرکوب گسترده نهادها، نشریات، زبان و شخصیتهای برجسته اوکراینی با اطلاق عنوان «مازپیتسیها» (برگرفته از نام ایوان مازپا، ملیگرای اوکراینی در قرن 18) مبادرت ورزیده و راه را بهمنظور حمایتهای این ملت از انقلاب 1917 روسیه و کنشهای استقلالطلبانه پس از آن هموار کرد.
لذا شاخصترین نقطه عطف در تکوین هویت فرهنگی متمایز اوکراینی از روسها همزمان با به ثمر نشستن این انقلاب و تشکیل اتحاد جماهیر شوروی به منصه ظهور رسید. در ابتدای امر، همزمان با به قدرت رسیدن دولت موقت روسیه در فبروری 1917 و لغو محدودیتهای اعمالی پیشین بر اقلیتها، نخستین حرکت استقلالطلبانه در تاریخ معاصر اوکراین همزمان با تشکیل شورای مرکزی اوکراین به ریاست میخایلو هروشفسکی در مارچ همان سال آغاز شد؛ سازمانی که هدف از تشکیل آن، تبدیل حکومت روسیه جدید به یک جمهوری فدرال و نیل به خودمختاری اوکراین در کالبد این حکومت بود. (نامنهاد و امیدی، ۱۴۰۱: 137 – 138)
خودآگاهی ملی اوکراینی نتیجه روندهای زیادی است که در سرزمین امیرنشینهای اسلاوهای شرقی جریان داشت که ابتدا بخشی از دولت کییف بودند و سپس به امیرنشین گالیتسک – وولین ملحق شدند. خودآگاهی ملی اوکراینی ابتدا تحت تاثیر نیرومند فرهنگ یونانی – بیزانسی و سپس فرهنگ کاتولیک لاتین قرار داشت. البته هر دو عامل مذکور در حاشیه خودآگاهی ملی قرار داشتند… در چارچوب امپراتوری روسیه پدیده موسوم به «فرهنگ اوکراینی» بهوجود آمد.
در منظومه «گفتوگوی روسیه کبیر با روسیه کوچک نوشته سمیون دیویوویچ، شاعر اوکراینی (سال ۱۷۶۲) میتوان مشاهده کرد که اوکراین تقریباً تا پایان قرن هجدهم خود را بخشی از روسیه احساس نمیکرد. اوکراین تا زمان معینی (تا قبل از لغو نهاد «گتمان» یعنی رهبر محلی) از دولت و قوانین خود برخوردار بود. نخبهگان مسکو و سنتپترزبورگ برای ویژهگیهای زبان و فرهنگ مردم اوکراین اهمیتی قائل نبودند و این تفاوتهای محلی را عادی میدانستند. ولی هنگامی که اواسط قرن نوزدهم بخشی از نخبهگان روس تحت تاثیر معینی از سوی روندهای شکلگیری ملتهای غربی، بیش از پیش خود را روس احساس کردند، طرف دیگر برخلاف این حرکت خود را بهعنوان «اوکراینی» احساس کرد. هر دو گروه به مقابله با نهادهای امپراتوری پرداختند. (زادوخین، ۱۳۸۴: ۱۹۷-۱۹۸)
اندیشه تعیین سرنوشت ملی اوکراینی به معنای بروز گرایشات عمومی است که از روشنگری اروپایی سرچشمه میگیرد… اندیشه دولت ملی – مردمی، با اسامی اندیشمندانی چون لاک، گروسی دواتل و روسو پیوند خورده است. اندیشمندان کشورهای اروپایی در شرایط بحران نظام سلطنت مطلق سعی میکردند اندیشه حاکمیت مردم را با استفاده از اصل «حقوق طبیعی» مستدل کنند. (همان، ۱۹۸) این تئوری رفته رفته به تاکتیک مداخله نرم قدرتهای اروآتلانتیک در برابر رقیب اورآسیاییاش (روسیه شوروی) بهکار گرفته شد و آنها بذر احساسات استقلالطلبی را در میان جماهیر اتحاد شوروی پاشیدند.
از زمان بهقدرت رسیدن جیمی کارتر، حمایت از اقلیتهای قومی اتحاد جماهیر شوروی در دستور کار دستگاههای اطلاعاتی ایالات متحده قرار گرفت. به اعتقاد رابرت گیتس، رییس پیشین سازمان اطلاعات مرکزی امریکا، عزم استقلالطلبانه ملیتهای شوروی بهویژه اوکراینیها، نقش شاخصی را در تجزیه آن کشور ایفا کرد و مشکلات اقتصادی صرفاً یک بهانه بود. این نوع از تحریکات خارجی صرفاً میتوانست بر بستر شکافهای پنهان قومیتی میان روسها و اوکراینیهای اتحاد شوروی فرصت بروز و ظهور پیدا کند که دلالت بر رشد خزنده ملیگرایی اوکراین در دوران پیش از فروپاشی شوروی دارد. (نامنهاد و امیدی، ۱۴۰۱: ۱۷)
دامنه خودآگاهی هویتی اوکراین از دل دین ارتدکس به مثابه یک فراهنجار مشترک روسیه و اکراین هم میگذرد و حتا دین ارتدکس بر محور روسیه و اوکراین دچار انشعاب شده است.
اکثریت وسیعی از مردم اوکراین مسیحی و وفادار به کلیسای ارتدوکس روس هستند (کلیسای ارتدوکس اوکراین). حدود نیمی از پیروان کلیسای ارتدوکس اوکراین به اسقف اعظم، کریل در مسکو بهعنوان پیشوای عالی کلیسای ارتدوکس اوکراین نگاه میکنند. اما نیم دیگر از مردم اسقف اعظم فیلارت را که در کییف است، پیشوای خود میدانند و نیمی از جمعیت مناطق از اسقف اعظم کییف حمایت میکنند. این تقسیمات و خطوط گسل پتانسیل تبدیل شدن اوکراین به سناریوی یوگسلاوی را دارد. کاتولیکهای اوکراین هر دو متحد کلیسای کاتولیک یونان و روم هستند. اعضای کلیسای ارتدوکس اوکراین آنها را عوامل لهستان میبینند و رنجش فزایندهای نسبت به آنها دارند. یهودیان هم به دو گروه طرفدار و مخالف دولت اوکراین تقسیم شدهاند. مسلمانان اوکراین که سه پنجم آنها تاتارهای کریمه هستند، به نظر میرسد عموماً حامی دولت اوکراین باشند. البته مسلمانان اوکراین محتاط هستند و از انحلال اوکراین و احساسات تجزیهطلبانه جامعه روسی آن مناطق حمایت نمیکنند. (اعظمی و دیگران، 1397: 29)