قصههای زندهگیتان را بنویسید. از رخدادهای ماحول و تأثیر تحولات اخیر بر جریان عادی زندهگیتان، متن، عکس و ویدیو بفرستید. روزنامه ۸صبح با ایجاد صفحه ویژه «قصه مردم»، یادداشتها، قصهها، عکسها و ویدیوهای شما را بازتاب میدهد.
صبح روز یکشنبه، چهاردهم اگست بر حسب معمول آماده شدم و به سمت دفتر حرکت کردم، ساعت ۸:۳۰ به وقت کابل به دفتر کارم رسیدم؛ فهرست برنامهها و ملاقاتهای رسمی همان روز را از دفتر سکرتریتم خواستم تا در اختیارم قراردهد. پس از مرور برنامههای کاریام و مروری بر روزنامههای چاپ همان روز، آماده شدم تا به تالار جلسات وزارت بروم. در این هنگام همکارم از سکرتریت با شتاب داخل دفتر شد و از من خواست تا هر چه زودتر دفتر را ترک کنم. با صدای لرزان میگفت: «رییس صاحب، کابل ره طالبان گرفت و همه فرار میکنن. هیچ کسی در وزارت نمانده، تنها مه و شما در دفتر استیم.»
به طرف دهلیز وزارت رفتم. همه سراسیمه و هراسان در حال ترک وزارت بودند. بلافاصله داخل دفتر شدم. کمپیوتر و برخی از اسناد مهم را با خود گرفتم. در حالیکه اشک از چشمانم جاری بود، وزارت را ترک کردم. همه چیز تغییر کرده بود. در چهرههای مردمان شهر ترس و ناامیدی دیده میشد. جادهها مزدحم بودند. هر کسی تلاش میکرد زودتر به خانه یا هم جای مصون برسد. برای رسیدن از یک منطقه تا منطقه دیگر، باید ساعتها انتظار میکشیدیم.
از من اما اما خانهام در نزدیکی دفتر کاریام موقعیت داشت و برعکس دیگران، زودتر به خانه رسیدم. وقتی داخل خانه شدم، در حالیکه اشک از چشمانم جاری بود، از همسرم خواستم تا هر چه زودتر کلید موتر و چند دست لباسم را برایم آماده کند که به جای مصوونتر بروم. با عجله خود را آماده کردم. فرزندانم گریه میکردند و با نگاههای معصومانه و نالههای کودکانهشان فریاد میزدند که «پدر جان نرو طالبا تره میگیرن»، اما من با وجود نالههای پر از درد فرزندانم، ناچار خانه را ترک کردم. با یکی از اعضای خانواده تماس گرفتم و از وی خواستم تا در قسمت انتقال همسرم و سه فرزندم همکاری کند. از وی تقاضا کردم تا مکانی که قرار است بروم را با هیچ کسی غیر از همسرم شریک نکند.
وقتی از خانه بیرون شدم، همه سراسیمه بودند، کارمندان حکومتی و نظامیان تلاش میکردند فرار کنند. کابل دیگر حالت عادی نداشت. ترس، ناامیدی و بیم از آینده ناروشن در سیمای همه دیده میشد. پس از تصرف مکمل کابل توسط طالبان، شایعاتی نشر شد که گویا میان اشرف غنی، نمایندهگان طالبان و امریکاییها مذاکرات گسترده در ارگ جریان دارد و برای انتقال قدرت آمادهگیها گرفته میشود. عصر همان روز اما داکتر عبدالله عبدالله با نشر نوار ویدیویی، از فرار اشرف غنی خبر داد و همه درهای امیدمان برای ایجاد اداره عبوری بسته شد.
طالبان شام همان روز عفو عمومی اعلام کردند و تعهد کردند که هیچ یک از کارمندان حکومت پیشین و شهروند افغانستان مورد بازپرس و ضرب و شتم قرار نمیگیرد. با این حال، ترسی را که طالبان در ۲۰ سال پسین ایجاد کرده بودند، باور این اعلامیهشان را دشوار ساخته بود. من هشت روز از خانه بیرون نشدم. خواب از چشمانم رفته بود. شبها به ندرت میخوابیدم و حتا شاید در هشت شبانه روز، چهار ساعت بیشتر نخوابیده باشم. باور بربادی یک ملت و فروپاشی دستاوردهای ۲۰ ساله یک نظام ذهنم را متلاشی میکرد. این حالت موجب شده بود که حتا پاسخ پیامهای بسیاری از دوستانم را که جویای احوالم میشدند، ندهم. چیزهای عجیبی به ذهنم خطور می کرد.
روزها یکی پی هم خیلی سخت میگذشت و من نیز با گذشت هر روز هراسانتر میشدم. روز هشتم پس از اصرار بیش از حد یکی از اعضای خانواده، با وی بیرون رفتم. در چهره همه غم و ناامیدی و پریشانی دیده میشد. برعکس نظامیان طالبان در جادهها خوشحال به نظر میرسیدند، همه از روی کنایه و ترس، به طالبان ملا صاحب و قاری صاحب خطاب میکردند. برخورد نظامیان طالب با مردم عام خوب بود. حتا پس از بازرسی موتر، از درایور معذرت میخواستند و با ریش، پتلون و طرز پوشش بانوان برعکس سالها ۱۹۹۵ کاری نداشتند.
در کل با مقامات حکومت اشرف غنی کاری نداشتند، اما در برخی از موارد خلاف تعهدشان مبنی بر عفو عمومی عمل کردند و نگرانیهای وجود داشت که دنبال فعالین رسانهیی، حقوق بشری و جامعه مدنی هستند. حتا در برخی از موارد دیده شد که به بهانه جمعآوری اسلحه و موترهای دولتی، به خانههای مقامات حکومت پیشین، تجاران ملی، فعالان حقوق بشر و چهرههای سرشناس رفتند و موترهای شخصی آنان را با خود بردند.
هرچند سران طالبان تعهد کرده بودند که حکومت همه شمول تشکیل خواهند داد و به کادرهای متخصص احترام قایل میشوند ، اما بعدها دیده شد که طالبان نه تنها که به حکومت همه شمول باور ندارند، بلکه ملاها و قاریانی که همه عضویت گروهشان داشتند را به جای متخصصان و کادرهایی که سالها آموزش دیده بودند، میگماردند. حتا وزیر تحصیلات عالی طالبان دانش آموختهگان ۲۰ سال پسین را بیکاره خطاب کرد و گفت که نمیشود از این نسل انتظاری داشت. این وضعیت برای کادرهای جوان و متخصص پذیرفتنی نبود و اکثریتشان ترک وطن کردند، یا هم در پی ترک آن هستند. تنها از پوهنتون کابل که بزرگترین کانون علمی کشور شمرده می شود، دهها تن از اساتید مهاجر شدند و دهها تن دیگر نیز در پی برون رفتن از جغرافیایی بنام افغانستان هستند که این وضعیت تاسفبار است.
فرار مغزها از کشور چالش بزرگی فرا راه حکومت خودساخته طالبانی است و در آینده نزدیک آنان را با مشکلات جدی مواجه خواهد کرد. طالبان باید بدانند که با اتکا به چند ملا که فقط دانش دینی دارند، نمیتوان بر مردم حکومت و به آنان خدمات ارایه کرد.
وضعیت اقتصادی مردم روز به روز وخیمتر میشد و از معاش و بازار پر جنبوجوش کابل دیگر خبری نبود. درهای بانکهای دولتی و خصوصی به روی مردم بسته شد و مردم روزها کنار نمایندهگیهای بانکها صف میکشیدند تا روزنهای امید برای بازگشایی بانکها را دریابند. پس از دو هفته اعتراض، چند نمایندهگی معدود در شهر کابل با این شرط که هر مشتری بانک در جریان یک هفته صرف ۲۰ هزار افغانی از حساب خود برداشت میتواند، به روی مردم باز شد. مردم نیز با ایستادن در صفهای طولانی، ساعتها منتظر میماندند تا حداقل پول خریداری ضروریات اولیهشان را بدست بیاورند. پول افغانی با گذشت هر روز ارزشش را در مقابل دالر از دست میداد و نرخ مواد خوراکی هم سیر صعودی خود را میپیمود.
رسانههای آزاد که از آن به عنوان یکی از دستاورد ۲۰ سال پسین یاد می شد، به شدت سانسور میشدند و دیگر رسانهها وظیفه نظارت از عملکرد حکومت را از دست داده بودند. درهای بوهنتون ها و مکاتب به روی دختران بسته شد و طبقه اناث از کارکردن و درس خواندن محروم شدند. از رفتن به هوتلها ، شنیدن موسیقی ، رفتن به آببازی، ورزش و رفتن به قهوه خانهها که سرگرمیهایی سالم برای نسل جوان شمرده میشد ، دیگر خبری نبود و این مکانهای پر جنبوجوش در سکوت کامل به سر میبرد.
کابل به شهر کابوس، ترس و وهم مبدل شده بود و همه در تلاش بودند تا از هر مسیری که مساعد شود، کشور را ترک کنند. با در نظر داشت اینکه ترک وطن برای هر افغان پراز درد و رنج است؛، اما گزینه بهتری به غیر از ترک وجود نداشت. در هر جمعی بحث از بیرون شدن از کشور بود. حتا کسانیکه وضعیت اقتصادی خوب داشتند، حاضر بودند تا هزارها دالر را صرف بهدست آوردن ویزه کشورهای همسایه همچون اوزبیکستان، تاجیکستان، پاکستان و ایران کنند، در حالیکه اخذ این ویزهها قبل از تصرف افغانستان به دست طالبان، یا رایگان بود و یا هم کمتر از ۱۰۰ دالر هزینه داشت.
نا امیدیها با گذشت هر روز زیاد می شد و همه به ویژه مدافعان حقوق بشر، استادان دانشگاهها، مدافعان حقوق زنان، خبرنگاران و مقامات حکومت اشرف غنی به دلیل تهدیدهای مستقیم و غیرمستقیم که مواجه شان بود، در پی ترک کشور بودند.
من که چهره رسانهای بودم و در پنج سال اخیر تقریبا هر هفته در رسانهها حضور داشتم، با تهدیدهای جدی مواجه بودم. با آنکه از سال ۲۰۱۱ بدینسو چندین سفر رسمی به امریکا و اروپا داشتم و آخرین سفرم هم در۲۰۲۰ بود، اما هیچگاهی عزم زندگی در بیرون از کشورم را نکردم و با صداقت و ایمانداری کامل برای یک افغانستان با ثبات و عاری از خشونت و جنگ کار کردم. آینده روشنی برای خود و سه فرزندم در ذهنم ترسیم میکردم، اما این آرزوهای من و هم نسلانم فقط در حد یک آرزو باقی ماند.
با تحمل روزها یاس و نا امیدی سرانجام با کمک یکی از دوستان نزدیکم، ویزه یک کشور همسایه را بدست آوردم. از آنجا با حمایت یکی از نهادهای معتبر آلمانی که بین سالهای ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۵ با آنها همکاری داشتم، ویزه آلمان را بهدست آوردم و با خانوادهام یکجا به آلمان عزیمت کردم. هر چند دیگر تهدیدی متوجه ام نیست، اما سختیهای مهاجرت، دوری از وطن، فقر و بیچارهگی حاکم در افغانستان و آینده نامعلوم افغانها در داخل و خارج از کشور ذهنم را درگیر ساخته است و هنوز هم روزهای سختی را پشت سر میگذارم.
شما میتوانید قصهها و یادداشتهایتان را به ایمیل روزنامه ۸صبح بفرستید. همچنان عکسها و ویدیوهای رخدادهای پیرامونتان را از طریق این شماره تلگرام به ما ارسال کنید: ۰۷۰۵۱۵۹۲۷۰