ذکر اوصاف و کمالات شیخ عبدالکبیر کفیلالوزرا
ابوزیتون

آن کفیل ریاستالوزرا، آن دستگیرنده فقرا، آن عاشق آلات موسیقی ضربی، آن دارنده مقادیر فراوان گوشت و چربی، آن بوده در گذشته معاون ملا ربانی، آن رقیب درجه اول سراجالدین حقانی، آن مستشار تیم قطر، آن برای هبتالله نور بصر، آن گیرنده روزه بدون افطار، آن انتقالدهنده پایتخت به قندهار، شیفته محتویات قندانی، مولانا شیخ عبدالکبیر عثمانی، از پیروان مکتب حماسی بودی و روزگاری معاون سیاسی بودی. چون از مادر بزاد، گویا حق شش فرزند دیگر را خورده باشد، بهشدت فربه و چاق بودی. پس چون جوان گشتی، پدر گفتش که ای پسر از بهر جهاد و جنگ به سنگر شو. گفت: یا پدر، نشوم که حتا اگر با چشم بسته تیر اندازند، بر من خورد از بس که منطقه وسیعی را احتوا بنمودهام. پس همیشه در نبردها پشت سر لشکر برفتی و هر نیمهجانی که از نزد لشکریان باقی ماندی، وی بکشتی. به همین دلیل اسمش را گذاشته بودند مردهکش. در رساله البطون الکبیره لدیها ریاح أکثر نبشته بسراق مغربی آمده است که چون خیل یاجوج ماجوج بر بلاد جابلقا مسلط شدند، تا سه ماه از شیخ کبیر خبری نبود. چون کابینه تشکیل بگردید، امیر یاجوجیان بدید که کابینه وزنه ندارد. چون نیک بنگریست، دانست که شیخ کبیر موجود نیست. پس امیر لشکر او را بخواست و بگفت که ای یار مهربان و ای صاحب ریش فراوان، در وقت تقسیم کرسیهای کابینه کجا بودهای؟ بفرمود که یا شیخ، به مراقبه نشسته بودم تا کرسی نیکی مرا نصیب آید. امیر بخندید و بگفت: ما بر این پندار شدیم که به مرحله استغنا رسیدهای و منصب نخواهی. بگفت: یا امیر، کدام مریض را دیدهای که شوله دوست نداشته باشد. امیر بگفت: پس کدام منصب خواهی تا ترا دهم؟ بگفت: یا شیخ نامریی! مرا جایی ده که این سراجالدین هر چه رشته کند، من پنبهاش توانم کرد. امیر او را معاون سیاسی رییسالوزرا بساخت، اما بگفت که به اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی هم دستبرد توانی زدن. چون به معاونت برسید، مولانا خلیفه وزیرالداخلیه شیخ سراجالدین به مدت چهل روز شربت خاکشیر چهار عرق و جوشانده گل ختمی، سنبلالطیب، بوی مادران زرد و عرق دم اسب نوشیدی، از بس که ترش کرده بودی. روایت است که باری در جمعی از اندیوالان بودی، پس ندا دادی که جهان بهصورت اعلامناشده ما را به رسمیت شناخته است. اندیوالان پرسیدندی که یا شیخ الجسیم، از کجا بدانستی؟ بگفت: از آنجا که ما هر چه کار زشت و ناپسند صورت دهیم، به رخ مبارک ما نمیآورند. بگفتند: یا شیخ، هر روز داد و فریادشان از اعمال ما در مراسلات (آن زمان رسانهها را مراسلات گفتندی) بلند است، چگونه به رخ شما نیاوردند؟ بفرمود: چون ما رخ خویش به سوی دیگر کردهایم. از صلابت این سخن ۱۶ کس عزم کردند که ویجیترین شوند و تنها کاه بخورند. روایت است که دوست نداشت هیچ کس از اوی پیشتر باشد. باری مریدی از وی بپرسید که یا شیخ از کی بیشتر بدت میآید؟ بفرمود: از این شکم نافرمان. بگفتند: چرا؟ بگفت: همیشه از من جلوتر است و هرگز نگذاشته از وی جلو باشم.
گویند باری در دیدار با والی وردک بفرمود که برای حل مشکلات مردم باید گامهای عملی برداشت. چند روز بعد او را بدیدند که با سرعت گام برمیدارد. بپرسیدند که یا شیخ، چه شده که چنین سریع و بلند گام برمیداری. بگفت: دیروز سرم در کار دیگر غرق بود، نتوانستم گام عملی برای حل مشکلات مردم بردارم، امروز میخواهم تا جبران مافات کنم. بگفتند که یا شیخ، گام عملی یعنی کار مفید و ارزشمند برای مردم بکنی. بگفت: همین گام عملی که برمیدارم، برای هفت پشت آنان کافی است. دیگر کار مفید از من توقع نداشته باشند.
روایت است که چون اجلش به سر آمد، خویشان و دوستان را بگفت که مرا مومیایی کنید و در موزیم برای تماشای خلق بگذارید. بگفتند که یا شیخ، از بهر چه. بگفت: تا خلایق بدانند که ما در سالهای عمر با چه مشقتی این شکم پهناور را حمل میکردیم. خدایش رحمت کناد که تا زنده بود، ندانست که با چه وسیلهای میشاشد.