افغانستان در میان کشورهای منطقه با ثبت دهها حزب سیاسی در صدر فهرست قرار دارد؛ اما در هیچ برههای از حیات سیاسی خود شاهد اپوزیسیون سیاسی با برنامه که بتواند معنای واقعی این مفهوم را به تمثیل بگیرد، نبوده است. بر بنیاد آمار وزارت عدلیه، در حال حاضر در کشور 72 حزب سیاسی مجوز فعالیت دارند. حزب سیاسی از مولفههای اساسی یک نظام سیاسی مردمسالار به حساب میآید که در نبود و عدم فعالیت احزاب، حکومتهای دموکراتیک نمیتوانند شکل بگیرند. آنگونه که اندیشمندان علم سیاست معتقدند، حکومت مردمسالار و احزاب سیاسی، دو روی یک سکهاند. هرچند قانون اساسی افغانستان، حزب سیاسی را به عنون یک نهاد به رسمیت شناخته است و دولت را مکلف به انجام برخی از وظایفی که میتواند زمینه رشد احزاب را فراهم نماید، کرده است؛ اما در عمل تجارب دستکم 19 سال حکومتداری پسا 2001 نشان میدهد که حکومتها همواره در تلاش تضعیف و حتا حذف احزاب سیاسی بودهاند. از جانب دیگر، در صورتی که مولفههای تشکیلدهنده یک حزب سیاسی را به ارزیابی بگیریم، شاهد خواهیم بود که در افغانستان بسیاری از احزاب سیاسی فاقد معیارها و ارزشهای واقعیاند.
احزاب از ضروریات توسعه سیاسی در جوامع انسانی شمرده میشوند و یکی از موثرترین نهادهای تأثیرگذار بر روندهای تصمیمگیری، رسالت تأمین روابط بین مردم و حاکمیتهای سیاسی را بر عهده دارند. اندیشمندان سیاست و روابط بینالملل، احزاب سیاسی را بهنام چرخ گرداننده دموکراسی یاد میکنند که در نبود آن ماشین نظام مردمسالاری تحرک خود را از دست میدهد. در صورتی که ساختار بیمار احزاب سیاسی در افغانستان بهبود یابد، آسیبها و موانع زیادی از راه توسعه سیاسی، تشکیل حاکمیت مردمسالار و مشارکت سیاسی برطرف و عدالت سیاسی تأمین میشود.
همانگونه که در پیوند به بسیاری از مفاهیم در علوم اجتماعی، تعریف واحد و قابل قبول برای همهگان وجود ندارد، درباره حزب سیاسی نیز اندیشمندان هرکدام از خود تعریف و برداشتههای مشخص دارند. گتل از دانشمندانی است که پیرامون احزاب سیاسی دیدگاههای برجسته دارد. او معتقد است که حزب سیاسی، گروهی از شهروندان سازمانیافته است که برای تحقق یک فکر سیاسی عمل میکند و با فعالیتهای سازمانی در تلاش تسلط بر حکومت است. به همین ترتیب، مک ایوار به این باور است که احزاب سیاسی گروههای منظم، سازمانیافته و صاحب ایدیولوژی مشخصاند که مبارزه برای تصاحب قدرت، هدف اساسی آنها است. یک حزب سیاسی با التزام به ایدیولوژی که دارد از ارزشها، اصول، اهداف و برنامههای مشخص در حوزههای اجتماع، سیاست، اقتصاد و فرهنگ برخوردار است. احزاب در قالب برنامههایشان شیوه رهبری کشور را برای مردم ارایه میدهند تا با نفوذ در بین لایههای مختلف جامعه بتوانند محبوبیت به دست بیاروند و در پروسههای ملی مانند انتخابات در برابر رقبای خود به پیروزی برسند.
دو دهه اخیر، با وصف آنکه فرصت خوبی برای تقویت احزاب سیاسی در افغانستان شکل گرفت، اما بنا بر عوامل متعدد، از جمله عدم صداقت حکومتها افزون بر اینکه هیچ حزب سیاسی تقویت نشد، در مقابل احزاب با پیشینه فعالیتهای سیاسی نیز در مسیری قرار گرفتند که اعضای کلیدی آن مأموریتهای دولتی را بر فعالیتهای سازمانی ترجیح دادند و حتا شماری با بریدن از احزاب سابقهدار، به تشکیل سازمانهای جدید سیاسی پرداختند. هرچند تعدد احزاب سیاسی برای توسعه سیاسی میتواند مفید واقع شود و نباید از شکلگیری سازمانهای جدید نگران بود؛ اما در افغانستان این فرضیه متفاوت است. احزاب سیاسی که در 19 سال اخیر ثبت وزارت عدلیه شدهاند، کمتر آنها صاحب ایدیولوژی که پایه اساسی یک حزب را رقم میزند، برنامه، اصول و حتا دفاتر ولایتیاند. احزاب در افغانستان بیشتر فرد محور عمل میکنند، این وضعیت منجر شده است که ظرفیتهای انسانی سازمان در تصمیمگیریها، راهکارسازیها و سیاستگذاریها در حاشیه بمانند.
فردمحوری، دردناکترین رویدادی است که میتواند تحرک و پویایی را از سازمانها بگیرد و زیانهای جدی را بر پیکر تشکلهایی وارد کند که حیاتشان استوار بر فعالیتهای انسانی است. در علوم سیاسی، این احزاب هستند که میتوانند به تشکیل اپوزیسیون اقدام کنند و در جهت اصلاح نظام به انتقاد سیاستهای حکومت بپردازند. سیاستدانها، دو نوع از اپوزیسیون را ارایه دادهاند: اپوزیسیون سیاسی و اپوزیسیون مسلح. اپوزیسیون خود سازمانی است که از آن بهنام حکومت سایه در تیوریهای علوم سیاسی نام برده میشود. این نهاد که ساختار و راهبرد هدفمند دارد، در برابر سیاستهای حکومت قرار میگیرد و برای مردم برنامههای بدیل ارایه میدهد.
اپوزیسیون سیاسی فعالیتهای قانونمند دارد و در روشنایی قوانین نافذه یک کشور، به خصوص قانون اساسی عمل میکند. اما در برابر اپوزیسیون قانونی، اپوزیسیون غیرقانونی نیز وجود دارد که از آن به عنوان اپوزیسیون مسلح نام برده میشود. افغانستان آنچه دستکم در نیمقرن اخیر زیاد داشته، اپوزیسیونهای مسلح بوده که در موارد زیادی منجر به انهدام حاکمیتها شدهاند. آنچه که بین اپوزیسیون سیاسی و اپوزیسیون مسلح تفاوت ایجاد میکند، این است که اپوزیسیون سیاسی در تلاش اصلاح نظام سیاسی است و نیت از بینبردن ساختار و سیستم حکومتداری را ندارد؛ اما اپوزیسیون مسلح با حاکمیتهای سیاسی و ساختارهای ایجادشده به صورت بنیادی مشکل دارد. متغیر دیگری که بین این دو نیرو تفاوت ایجاد میکند، استفاده آنها از اشکال مختلف قدرت در جهت تطبیق اهدافشان اند. قدرت نرمی که بیشتر با رویکردهای مدنی، فرهنگی و سیاسی به اجرا درمیآید، از ابزار اپوزیسیون سیاسی است؛ ولی قدرت سخت که نظامیگری و توسل به خشونت را در برمیگیرد، شیوهای است که اپوزیسیونهای مسلح از آن برای کسب قدرت سیاسی و رسیدن به پیروزی استفاده میکنند.
افغانستان که بیشتر حیات سیاسی خود را در جنگ و خشونتهای مسلحانه سپری کرده، بیشتر شاهد اپوزیسیونهای مسلح بوده است. با سقوط طالبان و روی کارآمدن نظم نوین سیاسی در افغانستان، توقع میرفت که در سایه حاکمیت جدید که از حمایت گسترده جهان برخوردار است، ارزشهای جدید دموکراتیک ایجاد و تقویت شود؛ ولی در عمل چنین نشد. در افغانستان از 2001 تاکنون تشکلها، جریانها و ائتلافهای زیادی با مشارکت احزاب و سازمانهای سیاسی، به عنوان اپوزیسیون اعلام موجودیت کردهاند؛ اما دیری نگذشته است که یکی پس از دیگری فروپاشیدهاند. شکنندهگی ائتلافهای سیاسی در افغانستان به شدت روی اعتماد مردم بر جریانهایی که تازه شکل میگیرند، صدمه وارد کرده است.
ائتلاف ملی به رهبری داکتر عبدالله عبدالله، جبهه ملی افغانستان به رهبری برهانالدین ربانی، شورای وحدت ملی به رهبری جمعی از روحانیون کشور، بسیج ملی به رهبری امرالله صالح، حزب حق و عدالت به رهبری محمد حنیف اتمر، محور مردم افغانستان به رهبری رحمتالله نبیل، شورای ائتلاف برای نجات افغانستان به رهبری مشترک جمعیت اسلامی، جنبش ملی اسلامی و وحدت اسلامی مردم افغانستان و شورای حراست و ثبات افغانستان به رهبری عبدالرب رسول سیاف از مهمترین نهادهایی بودند که در نزدیک به دو دهه اخیر به عنوان اپوزیسیون سیاسی ظهور نموده، اما بی هیچ دستآوردی به دامن حکومت سقوط کرده و تعداد دیگر شان متلاشی شدهاند. در دوره حکومت وحدت ملی، ارگ رهبری اپوزیسیون را به عنوان یک امتیاز به داکتر عبدالله عبدالله واگذار کرد که قطعاً فاقد منطق بود؛ زیرا اپوزیسیون سیاسی یک امتیاز دولتی نیست که رییس جمهور آن را به کسی ببخشد. به این ترتیب، دوره حکومت وحدت ملی با همه نابسامانیهایی که داشت، مانند دورههای پیشین بدون اپوزیسیون سیاسی به پایان رسید.
پس از پایان تنشهای سیاسی ناشی از انتخابات ریاست جمهوری 1398، امیدواریهای وجود داشت که افغانستان برای نخستین بار شاهد اپوزیسیون سیاسی واقعی خواهد شد؛ اما گذشت زمان این فرضیه را باطل کرد. هرچند در ابتدای توافق ارگ و سپیدار برای تشکیل حکومت جدید، حزب جمعیت اسلامی افغانستان اعلام کرد که برای اصلاح نظام سیاسی موجود، رهبری اپوزیسیون سیاسی را به دست خواهد گرفت؛ اما این حزب تاکنون تنها در چند اعلامیه و سخنرانی از انحصار قدرت توسط حکومت انتقاد کرده است و در عمل هیچ کنشی که بتواند جایگاه واقعی اپوزیسیون را به نمایش بگذارد، انجام نداده است. با آنکه جمعیت اسلامی میتوانست با به دستگرفتن ابتکار عمل، در همسویی با احزاب و جریانهایی که در مخالفت سیاسی با حکومت قرار دارند، به تشکیل یک اپوزیسیون مقتدر اقدام کند؛ ولی به دلایلی که روشن نیست، این کار هنوز صورت نگرفته است.
برای به چالشکشیدن سیاستهای حکومت، اصلاح نظام و تأمین مشارکت سیاسی واقعی، تنها اعلام موجودیت کافی نیست؛ بلکه سازمانهای سیاسی که رهبری اپوزیسیون را بر عهده دارند، باید در بخشهای سیاست، اقتصاد، امنیت، اجتماع و فرهنگ برنامههای بهتر از سیاستهای موجود حکومت داشته باشند و به معرفی سیاست خارجی خود بپردازند. افزون بر جمعیت اسلامی، حزب اسلامی شاخه گلبدین حکمتیار که دستکم در نیمقرن اخیر همواره در قالب اپوزیسیون مسلح در برابر حکومتها قرار داشته، منتظر است که از آدرس حکومت، به عنوان اپوزیسیون سیاسی به رسمیت شناخته شود. انتظاری که هیچ وقت تحقق نخواهد یافت و منطقی هم نیست که حکومت از میان احزاب سیاسی مخالف خود، یکی را به عنوان اپوزیسیون به رسمیت بشناسد.
گزینش اپوزیسیون از جانب حکومت، برخلاف ذات و ماهیت نهاد اپوزیسیون سیاسی است. اساساً نهادی که در توافق با حکومت به عنوان اپوزیسیون اعلام موجودیت میکند، یک نهاد غیردموکراتیک است و هرگز به نقد سیاستهای حکومتی نخواهد پرداخت. در علوم سیاسی، اپوزیسیونهای سیاسی با توجه به جایگاه و نفوذی که در بین مردم و نیروهای سیاسی دارند، شکل میگیرند و نیازی به اجازه حکومتها ندارند. هر جریانی که توان انسجام نیروی انسانی را دارد و از محبوبیت در بین مردم برخوردار و دارای هدف، برنامه و سیاست مشخص و مدون است، میتواند اپوزیسیون حکومت شود. محور مردم افغانستان به رهبری رحمتالله نبیل که در دوره حکومت وحدت ملی به عنوان اپوزیسیون سیاسی اعلام موجودیت کرده بود، اکنون فعالیت هدفمند ندارد و تنها به نشر گزارشهای فیسبوکی در برابر سیاستهای حکومت اکتفا کرده است. حزب کنگره ملی به رهبری لطیف پدرام، از ابتدای اعلام موجودیتش به عنوان اپوزیسیون سیاسی، ضعیف عمل کرده است و به نظر میرسد که توان انسجام نیروهای سیاسی و منسجمساختن مردم علیه سیاستهای حکومت را ندارد. شورای حراست و ثبات افغانستان به رهبری عبدالرب رسول سیاف را دیگر نمیتوان اپوزیسیون خواند؛ زیرا عملکردهای این شورا بیشتر به توجیه سیاستهای حکومت متمرکز است و هیچ یک از مولفههای اپوزیسیون سیاسی را ندارد. شورای حراست و ثبات هرچند آشکار نساخت، اما در انتخابات ریاست جمهوری 1398 از متحدان کلیدی محمد اشرف غنی بود و رهبر این شورا در نقش میانجی تلاش کرد که قدرت محمد اشرف غنی را تداوم ببخشد.
هرگاه افغانستان در سالهای پسا 2001 در کنار حکومتها، شاهد اپوزیسیونهای هدفمند و صاحب برنامه میبود، فرصتهای به دست آمده برای صلح، امنیت، بازسازی، نوسازی، توسعه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، خلق ارزشهای مدنی و تأمین عدالت اجتماعی هدر نمیرفت. متأسفانه تمامی این فرصتها را از دست دادیم و اکنون به نظر میرسد که بار دیگر به نقطه آغاز برمیگردیم. آغازی که از ابتدا مشخص است، دیگر حمایت بیپیشینه مالی، سیاسی و نظامی جهان را نخواهیم داشت و سناریوی تکرار تاریخ دهه هفتاد محتمل به نظر میرسد. همانقدر که حکومتهای پسا 2001 در افغانستان مقصر اند، احزاب و نیروهای سیاسی نیز ملامت هستند که صادقانه برای تأمین مردمسالاری کار نکردند، فردمحور عمل کردند و به نیروهای انسانی بیرون از خانوادههای خود فرصت ظهور ندادند.