امام بخاری در کتاب مسندش در «کتاب طب» بابی را باز کرده با عنوان «درمان با ادرار شتر» و در آن روایتی را آورده مبنی بر اینکه حضرت رسول اکرم به مردمانی که از بیرون مدینه به این شهر آمده بودند و آبوهوای مدینه به طبیعتشان ناسازگار افتاده و بیمارشان ساخته بود، سفارش کرد از شیر و ادرار شتران بنوشند تا شفایاب شوند.
صالح الفوزان از علمای بلندمرتبه و نامدار عربستان و عضو هیأت کبار علمای این کشور است و از این جهت، سخنان و فتواهای او همواره مورد توجه عوام و خواص قرار داشته و دارد و سخنان او معمولاً در عربستان و بیرون از آن بازتاب گستردهای مییابد. البته طبیعی است که با تحولات فرهنگیای که در سالهای اخیر در عربستان رخ داده، علمای مذهبی جایگاه گذشتهشان را از دست دادهاند و برخلاف گذشته در همه کارهای کشوری حق دخالت ندارند. فوزان باری در پاسخ به این پرسش که نظر شما در مورد کسی که بگوید روایت «ادرار شتر» ـاینکه برای درمان برخی از بیماریها ادرار شتر شفابخش استـ قابل قبول نیست و موجب دلآزار جلوه داده شدن چهرۀ اسلام میشود، چیست؟ گفته بود: «کسی که این قبیل احادیث را منکر شود، زندیق و ملحد است. ادعایش پذیرفتنی نیست و باید با او همانند برخوردی که با مرتد در اسلام میشود، برخورد شود.»
نقد و بررسی این فتوای تُنُکمایه و عجولانۀ آقای صالح الفوزان را فرصتی تلقی میکنم تا به برخی از مسایل مهم در این زمینه بپردازم و نکاتی را باز کنم.
تکفیر بیحساب و كتاب
روایت مورد بحث را با هر متر و معیاری که اندازهگیری کنیم، «خبر واحد» و ظنیالثبوت است و مفید قطعیت نیست. اهل فن میدانند که خبر واحد بودن حدیث به این جهت است که ما به صورت قطع و یقین نمیدانیم آیا این سخن را پیامبر اسلام بر زبان آورده یا خیر. اکثر علمای بزرگ در تاریخ اسلام به همین نظر استند و براساس همین رویکرد با احادیث برخورد میکنند.
بدینگونه، روشن نیست صالح الفوزان چهطور به خود اجازه داده کسی را که منکر خبر واحد است زندیق و ملحد و مرتد بشمارد و مسلمانی را به خاطر مردود شمردن دلیل ظنی از دایره اسلام خارج بداند؟ پرسش این است که کسی را که مسلمان بودنش قطعی است، چگونه میتوان با انکار خبر ظنی، از اسلام بیرون دانست؟ خاصه آنکه این شخص سخن قطعیالثبوت پیامبر گرامی خدا را انکار نکرده، بلکه ثبوت این روایت را قابل قبول نشمرده و تصور میکند فلان یا بهمان روایت، نظر به دلایل درونمتنی یا بیرونمتنی امکان ندارد سخن یا عمل پیامبر خدا باشد.
به علت ظنی بودن خبر واحد است که میبینیم جمهور علمای مسلمان خبر واحد را مبنای عقاید نمیدانند و آن را در این زمینه نامعتبر میشمارند؛ چون در حوزه مسایل اعتقادی به علم یقینی ضرورت است و خبر واحد از عهده چنینی کاری برنمیآید. با این حساب، وقتی نمیتوان با خبر واحد درباره عقاید داوری کرد، چطور میتوان با آن، حکم به کفر و ارتداد اشخاص و افراد داد؟
روی هم رفته، علمای مسلمان در گذشته در امر تکفیر با احتیاط رفتار میکردهاند و میکوشیدهاند برای رفتار و گفتار افراد توجیهی پیدا کنند تا مبادا در دام تکفیر کسی بیفتند که مستحق آن نیست.
امام ابوحامد غزالی در «الاقتصاد فی الاعتقاد» مینویسد: «فقط جاهلان در امر تکفیر شتاب میورزند. بهتر است تا جایی که امکان دارد از تکفیر پرهیز شود؛ چرا که مباح شمردن ریختن خون یا مصادره دارایی کسی که به سوی قبله مسلمانان نماز میخواند و “لا اله الا الله محمد رسول الله” را بر زبان میآورد، خطا و لغزش است. اشتباه در کافر ندانستن شخصی که واقعاً کافر است، هزار مرتبه آسانتر است از اشتباه در ریختن قطرهای از خون یک مسلمان.»
در این باره شیخ محمد عبده مینویسد: «این نکته در میان مسلمانان مشهور است و از احکام دین اسلام نیز استنباط شده که هرگاه سخنی از شخصی صادر میشود و صد احتمال کفر و تنها یک احتمال ایمان در آن وجود دارد، آن سخن را باید حمل بر ایمان کرد و حمل آن به کفر جایز و روا نیست.»
مسایل دینی یا دنیوی
تقریباً قاطبه علمای فقه و اصول فقه در گذشته به این باور بودهاند که فقط آن بخش از اقوال و افعال و تقریرات پیامبر خاتم مبنای شریعت قرار میگیرد و عاری از اشتباه است که به منصب نبوت ایشان ربط داشته باشد؛ ولی حضرت محمد در زمینه مسایل دنیوی ممکن است دچار اشتباه و لغزش شود و گاهی دیدگاه و نظر دیگران در این زمینه درست و صواب باشد. به همین جهت است که میبینیم یاران آن حضرت با ایشان در مسایلی که به نبوت و تبلیغ رسالت، پیوندی نداشت مخالفت میکردند و نظرات شخصیشان را ابراز میکردند و در این راستا احساس حرجی برایشان دست نمیداد.
دلایل دینی پرشماری برای اثبات این نکته وجود دارد که میتوان به پارهای از آنها به شرح زیر اشاره کرد:
- خداوند در قرآن مجید بارها بر «بشر بودن» پیامبر اسلام تأکید کرده است. رسول خدا در عین حالی که فرستاده خدا است بشر هم هست و نبوتش هرگز مانع بشر بودنش نشده است. معنای این سخن این است که آن حضرت در حوزههایی که به منصب نبوت و تبلیغ رسالت مرتبط نیست، همانند دیگر آدمیزادهگان، آزمون و خطا میکند و ممکن است در گمانهزنیها و کارهایش گرفتار اشتباه شود؛ اما در امور شریعت اگر گاهی اشتباه هم کند از سوی خداوند تذکر دریافت میکند و اشتباهش اصلاح میشود.
- داستان گردهافشانی در درختان خرما داستانی معروف است. وقتی رسول خدا به مدینه آمد و مشاهده کرد که مردم آن دیار به گردهافشانی در درختان خرما میپردازند، در اظهار نظری شخصی فرمود که شاید بهتر باشد این کار را نکنید. وقتی در آن سال درختان خرما حاصل خوبی نداد رسول اکرم فرمود: «انتم اعلم بامور دنیاکم (شما در کارهای دنیوی [از من] داناترید). از این روایت به درستی به دست میآید که ممکن است حضرت محمد در نظرهایی که راجع به مسایل تخصصی اظهار کند و بیرون از موضوع تبلیغ رسالت باشد، بر صواب نباشد و دیگران بهتر از ایشان نظر بدهند یا عمل کنند.
- حباب بن منذر در غزوه بدر وقتی پیامبر خدا دستور داد که لشکریان مسلمان در محلی خاص اتراق کنند، از آن حضرت پرسید: «آیا خداوند دستور داده که در اینجا اتراق کنیم و ما حق چون و چرا را نداریم یا اینکه این کارتان بر مبنای نظر شخصی استوار است و از قبیل تاکتیک جنگی است؟» پیامبر خدا در پاسخ گفت: «شق دوم درست است»، و باقی ماجرا. این هم میرساند که یاران پیامبر به خوبی تفاوت میان وحی و رأی در اقوال و افعال آن حضرت را میدانستند و با سنت آن حضرت آگاهانه و بصیرتمندانه برخورد میکردند.
- از حضرت عایشه پرسیدند که آگاهیهای گسترده در خصوص مسایل پزشکی را از کجا به دست آوردهای؟ او در پاسخ گفت: «رسول خدا در اواخر زندهگیاش همواره بیمار بود. وقتی هیأتهایی از مناطق مختلف عربستان نزدش میآمدند، نسخههایی را برای درمان بیماریاش تجویز میکردند. من هم از روی این نسخهها به تداوی ایشان میپرداختم.»
این دلایل و دلایل دیگری شبیه آن، نشاندهنده این است که پیامبر خدا در مسایل کشاورزی و پزشکی و سیاست و … همانند دیگر ابنای بشر است و گاهی ممکن است دیگران بهتر از او در این زمینهها بدانند و او از تجربهها و آگاهیهای آنان بهره ببرد.
دیدگاههای ابنخلدون و شاطبی و ولیالله دهلوی
ابن خلدون در «مقدمه»اش در این زمینه سخن معروفی دارد به این صورت: «طب منقول در ذیل مسایل شرعی از همین قبیل است و هرگز در عداد وحی نیست. این طب برگرفته از همان رویههایی است که در میان عرب متداول بوده و در احوال پیامبر خدا از قبیل عادتهای طبیعی او ذکر شده، نه اینکه بخشی از شریعت باشد. رسول خدا به سوی ما فرستاده شده تا احکام دین را به ما بیاموزاند، نه اینکه طب و مسایلی از این قبیل را به ما منتقل کند.»
امام شاطبی نیز بر این باور است که نصوص دینی تنها از آن علوم طبیعیای حرف زده که معهود عرب بوده و گامی فراتر از آن نگذاشته، هرچند کوشیده پارهای از این دانشها مثل جادوگری و غیبگویی را به حاشیه ببرد.
شاهولیالله دهلوی نیز در «حجة الله البالغه» به این باور است که روایتهایی که در ذیل «طب نبوی» تعریف میشود، ربطی به وحی و رسالت رسول خدا ندارد و برگرفته از تجربههای ابتدایی مردمان ساکن جزیرهالعرب در این زمینه است. از اینرو، اطلاق «طب نبوی» بر برخی از شیوههای درمانی وجهی ندارد.
نسبی بودن قطعیات
اکثر کسانی که طرفدار کم شمار کردن جماعت مسلمانان و مشتاق کافر شمردن تعداد انبوهتری از افراد استند، برای اثبات کفر و ارتداد مخالفان فکریشان به این حربه متوسل میشوند که این مخالفان «ضروریات و قطعیات دین» را منکر استند و از این جهت از آیین اسلام بیرون شدهاند و باید مجازات ارتداد بر آنها تطبیق شود.
اشکال کلانی که در اینجا پدید میآید این است که معیار برای اثبات «ضروری» بودن مسألهای در دین، معیاری انعطافپذیر است و از یک شخص به شخص دیگر فرق میکند. شاید شخصی که در علوم دینی متبحر باشد، نسبت به مسألهای یقین یافته باشد، ولی شخصی دیگر که چندان در این علوم تحصیل نکرده و آموزش ندیده، نهتنها شاید به آن مسأله یقین نداشته باشد، بلکه حتا آن مسأله از ظنیات او هم نباشد.
وانگهی، ممکن است بسیاری از یقینیات این تکفیرگران بیش از اینکه مبنای معرفتشناسانه داشته باشد، بنیاد روانشناسانه داشته باشد؛ به این صورت که دستگاه ذهنی و ساختمان روانی اینان طوری طراحی شده باشد که موجب شود به آسانی به جزم و یقین برسند و مسایلی را از مسلمات بدانند؛ حال آنکه در حقیقت امر دلایل معرفتی کافی برای اثبات مسلم بودن این مسایل وجود نداشته باشد.
روی این جهت، احتمال دارد از نظر عدهای از افراد «ضروریات دین» مسایلی به حساب آیند که نهتنها از ضروریات نیستند، بلکه ممکن است از جمله ظنیات هم به شمار نیایند. آیا درست است جزمیات اشخاصی معین را بر همهگان تعمیم دهیم و از همه بخواهیم این جزمیات را دربست بپذیرند و به خود رخصت چون و چرا ندهند؟
نتیجهگیری
به نظر من، تکفیر افراد از روی انکار روایتی در بخاری یا در دیگر کتابهای حدیث، یکی از ابلهانهترین و عوامگرایانهترین رفتاری است که ممکن است از اهل فضل و سواد سر بزند. هیچ کسی نباید به خود اجازه دهد که خود را سخنگوی دین خدا جا بزند و کفر و ایمان مردم را اندازهگیری کند و به دلیل اختلاف در برداشت، دیگران را خارج از دایره دین بپندارد. قرار نیست همه مسلمانان پیشفرضها و دگمهای افرادی خاص را بپذیرند و مسلمات ذهنی آنان را تقدیس کنند. محققان و عالمان برجستهای در تاریخ اسلام وجود داشتهاند که نقدهایی جدی بر کتابهای حدیث از قبیل صحیح بخاری و صحیح مسلم وارد کردهاند. هیچ دانشمند قابل اعتنایی یافت نشده که این محققان و عالمان را به دلیل این کارشان مورد طعن و لعن قرار دهد و مواخذه کند.
اگر قرار باشد با این تنگنظری و بهخاطر مسألهای جزیی و حاشیهای، حکم تکفیر دیگران را صادر کنیم، در همه شهر یک مسلمان باقی نخواهد ماند. به قول شفیعی کدکنی در مقدمه کتاب ارزشمند «قلندریه در تاریخ»: «در یک چشمانداز عام، هر اندیشهای که با اعتقاد «منِ» مسلمان هماهنگی نداشته باشد، میتواند خروج از دین و الحاد تلقی شود و از آنجا که «منِ» مسلمان، در بستر تاریخ و جغرافیای پهناور تمدن اسلامی میتواند مصادیق بیشماری داشته باشد، هر اندیشهای که متعلق به اعتقاد یک تن است، میتواند برای دیگری الحاد تلقی شود … با اینهمه، وقتی از غوغای عوامفریبان میگذریم و از دور به جریانهای فکری در دوره اسلامی مینگریم، تقریباً همه را زیر چتر یک حقیقت گسترده میبینیم. اگر جز از این چشمانداز بخواهیم «متّه به خشخاش» بگذاریم، در هر نقطهای که ایستاده باشیم چیزی برای ما باقی نخواهد ماند.»
وقتی آدم برخورد عوامانه و سطحینگرانه و سبکسرانه اشخاصی همچون صالح الفوزان را که از جایگاه مهم دینی در عربستان سعودی بهرهمندند، مشاهده میکند، خواهناخواه با خود میگوید که این افراد با برخورداری از دانش و بصیرتی به عمق یک وجب، چطور توانستهاند به مناصب مهم دینی دست پیدا کنند و به جایگاههای بلند برسند؟
مسلماً موضوع تکفیر، موضوعی بسیار خطرخیز و دارای پیامدهای ناگوار است. از اینرو، عقلای قوم باید در این زمینه حساس باشند. وقتی شخصی تکفیر میشود، افزون بر اینکه از شمار مسلمانان بیرون میشود، مهدورالدم نیز شناخته میشود و باید به قتل رسانده شود. از آن بدتر اینکه دیدگاههایی وجود دارد مبنی بر اینکه هرگاه حکومت نتوانست یا نخواست حدود الهی را اجرا کند، افراد حق دارند این کار را بکنند. شیخ محمد غزالی، اندیشهورز و فقیه معاصر، که عالِم مذهبی نسبتاً اعتدالگرایی بود، از عاملان ترور فرج فوده، نظریهپرداز و فعال سیاسی مصری، در دادگاه دفاع کرد و تلاش ورزید جلو مجازات آنان را با ارایه توجیهاتی بگیرد.