یکی از اتفاقهای جالب روزگار ما وجود سه نظام اسلامی در یک منطقه و در همسایهگی یکدیگر است: جمهوری اسلامی ایران، جمهوری اسلامی پاکستان و امارت اسلامی طالبان؛ اما با شباهتها و تفاوتهای درخور درنگ. در این میان ایران و افغانستان کنونی از نظر سیاسی شباهتهای بیشتری دارند؛ زیرا هر دو زیر سیطره نظام تیوکراتیک قرار گرفتهاند و ملاها که خود یکی از اصناف اجتماعند، دیگر اقشار را به زیر فرمان خود درآوردهاند. یکی از شگفتیها این است که اصطلاح حکومت رجال دین در علوم سیاسی به پدیدهای متعلق به قرون وسطا دلالت دارد؛ چیزی که گویا همگام با انقراض آن دوره تاریخی منقرض شده و به بایگانی تاریخ سپرده شده است. اینکه در قرن بیستویکم، در دورانی که دانشها، تخصصها و حرفهها در عرصههای گوناگون زندهگی نقشی برجسته پیدا کرده، در زمانهای که تفکیک قلمروهای تخصصی به یکی از مسلمات تبدیل شده و در روزگاری که برای اداره حوزه عمومی سازوکارهای متعارف در سطح جهانی وجود دارد، رویکارآمدن یک قشر آن هم با ادعای نمایندهگی از جهان غیب، طنز تلخی است که محصول آن درد و رنج میلیونها انسان محروم و سرکوبشده در این کشورهاست.
یکی از شگفتیهای دیگر این تقارن تاریخیـجغرافیایی این است که به رغم تیوکراتیک بودن هر دو نظام ایران و افغانستان، یکی شدیدا گرفتار تعصب مذهبی شیعی و دیگری شدیدا گرفتار تعصب مذهبی سنی است و از این رو هر کدام بخشی از شهروندان خود را درجه دوم میپندارد. در ایران نهتنها یک سنی ابدا امکان رسیدن به رهبری یا مقام کمصلاحیتتری مانند ریاست جمهوری را ندارد، حتا رسیدن به مقام وزارت یا ولایت هم ممکن نیست و همین وضعیت در این سو در برابر شیعیان جریان دارد. اگر ناچاریهای سیاسی ایجاب نکند، این دو نظام بنا بر تعصبات مذهبیشان، بیشترین نفرت و دشمنی را در برابر یکدیگر دارند و برای یک نظام شیعی متعصب کنار آمدن با یک نظام سنی متعصب آخرین گزینه است، همچنان که برای یک نظام سنی متعصب کنار آمدن با یک نظام شیعی متعصب آخرین گزینه خواهد بود.
اما به رغم چنین کینه دیرینه و ریشهدار آمیخته با بار ایمانی و اعتقادی در هر دو طرف، اکنون رابطه به ظاهر دوستانهای میان این دو برقرار است، بهویژه نظام ایران برای طالبان افغانستان الگوی برتر به شمار میرود. طالبان در اعطای صلاحیت بیحدوحصر به امیرالمومنین خود دقیقا در مسیر نظام ولایت فقیه ایران گام برداشته و از همان الگو نسخهبرداری میکنند. همچنان، تکیه طالبان بر سربازان عقیدتیشان به جای ارتش متعارف افغانستان نسخهای از تکیه نظام ایران بر سپاه پاسداران بهعنوان ستون فقرات نظام اسلامی است. واگذاری منصبهای کلیدی دولت به افراد نزدیک و وفادار به رهبری نیز در هر دو نظام شبیه یکدیگر است. به همینگونه است روابط برونمرزی این دو با گروههای افراطی در سایر کشورها که بهمثابه بازوهای استراتژیک خود در چانهزنیهای منطقهای و بهحیث ابزار فشاری برای باجگیری از کشورهای دیگر مینگرند. به نظر میرسد که رهبری طالبان به تجربه ایران به دقت چشم دوخته و آن مدل دولتداری را نسبت به هر نظام دیگری در جهان امروز با خوی و منش خود سازگارتر مییابد و از تجارب آن سود میبرد.
با این هم، تفاوتهایی میان این دو نظام تیوکراتیک وجود دارد که مهم است. این تفاوتها ناشی از اندیشههای مذهبی این دو نیست، بلکه ناشی از دو زیرساخت متفاوت است که یک نمونهاش را در برگزاری انتخابات میبینیم، بهگونهای که دولت ایران با همه فراز و فرودها به آن پایبند مانده و رژیم طالبان به هیچ صورت به آن تن نمیدهد. زیرساخت دولتداری در ایران ریشه در تحولات نوگرایانهای دارد که از عصر مشروطه برای برپایی دولت مدرن، پاسخگو و تابع قانون به راه افتاد و در این مسیر بسیاری به زندانها رفتند، احزابی تشکیل شد و نیروی عظیمی صرف این کار گردید. از همه مهمتر اصلاحاتی بود که در عصر پهلوی به مشوره شماری از روشنفکران ایرانی به اجرا درآمد و توانست هم تفکیک قوای سهگانه را نهادینه کند، هم آموزش مدرن را گسترش بخشد و هم نهادهای مهم دیگری را در عرصه هنر، فرهنگ و اندیشه بنیان نهد؛ چیزی که از گزند باد و باران انقلاب اسلامی فرو نریخت و به رغم دشواریها به حیات خود ادامه داد. این اصلاحات زیرساختی مفهوم مردم را بهعنوان خاستگاه مشروعیت سیاسی نظام برجسته کرد و حتا نظام ولایت فقیه که اساسا بر پایه انکار مردم و ارجاع امر سیاسی به جهان متافزیک معنا پیدا میکند، نتوانست مردم را کاملا نادیده بگیرد و ناچار شد به وضعیتی دوگانه تن بدهد؛ از یک سو ولی فقیهی که در مقام خدایگان قرار گرفته و مردم را بندهگان خود میپندارد و در دیگر سو مردمی که خود را صاحبان اصلی کشور و نظام میشمارند و راهی به انکار مطلقشان وجود ندارد.
طالبان بر بستری ظهور یافته و به قدرت رسیدهاند که چنین زیرساختی در آن وجود نداشت و کاری که روشنفکران این سرزمین کردند، بدان پایه عمیق و گسترده نبود که به چنان تحولی بینجامد. در افغانستان نهادهای سنتی هنوز قویتر از نهادهای مدرن هستند و به این علت تفکیک قوا بهخوبی پیاده نشد، مفهوم مردم به معنای سیاسی کلمه شکل نگرفت و رعایا نتوانستند به شهروندان ارتقا کنند. طالبان از انتخابات میترسند و از آمدن مردم به صحنه سیاست هراس دارند و از اینکه رعایایشان خود را شهروندانی صاحب حق و صاحب صلاحیت به شمار آورند و سرنوشت خود را به دست بگیرند بهشدت نگرانند. درست است که مردمسالاری تنها با انتخابات تحقق نمییابد و سازوکارهای فراوانی لازم است تا جلو استبداد و خودکامهگی حاکمان را بگیرد و مردمان را مالکان سرنوشتشان بگرداند، اما انتخابات یکی از مکانیسمهای بسیار روشن و قابل اندازهگیری در این مسیر است، و اگر کاستیهای آن برطرف شود و از امکانات جدیدی که برای شفافیت آرا وجود دارد بهخوبی کار گرفته شود، خشت نخست دموکراسی بر زمین نهاده میشود.
به میان آمدن انتخابات در یک جامعه یعنی شکستن حلقه خبیثه خشونت، رهایی از چرخه کشتار و آغاز عهدی تازه برای تبادل مسالمتآمیز قدرت. این همان چیزی است که هر جامعهای برای استقرار به آن نیاز دارد، اینکه لازم نباشد برای گرفتن قدرت حتما دست به سلاح برد و برای کنار زدن حاکم متوسل به جنگ شد. در دموکراسی مهمتر از اینکه چگونه میتوان به قدرت رسید، این اصل است که چگونه میتوان حاکمان را از قدرت کنار نهاد، بدون اینکه خونی بریزد و کشتاری به راه افتد. راز ثبات در بسیاری از کشورهای جهان رهایی از این دور باطل بوده است. حتا نظام ایران، به رغم ناخشنودی گسترده شهروندان از آن، با داشتن انتخابات قدری از مشروعیت را حاصل و بخشی از خشم انباشته در جامعه را تخلیه میکند تا منفذ هر چند ناچیزی برای تغییر باز بماند. اگر روزی طالبان به انتخابات تن بدهند، نخستین قدم را برای آشتی با مردم برداشته و از آن سو مردم نیز آمادهگی خود را برای تفاهم نشان خواهند داد، هر چند تا رسیدن به نظام مطلوب باید راه درازی را بپیمایند.