گالیله ستارهشناس بود. ریاضیدان و فزیکدان بود. چهار سال در دانشکده پزشکی پیزای ایتالیا آموزش دید و بعد به سبب دشواریهای مالی از خیر آن گذشت و به آموزش و فراگیری دانشهای طبیعی پرداخت. استاد دانشگاه شد.
او روز شانزدهم فبروری ۱۵۶۴ در شهر پیزای ایتالا چشم به جهان گشود. پدرش موسیقیدان بود و علاقه داشت تا فرزندش کشش شود. سرنوشت اما چنان بود که گالیله کشش نشود، بلکه به جرم رسیدن به یک حقیقت علمی در پیوند به طبیعت، به دست کششان محاکمه شود.
گالیله در آن روزگار پس از پژوهشها و تلاشهای زیاد به کشف حقیقتی در پیوند به نظام خورشیدی رسید که زمین مرکز نظام ما نیست، بلکه خورشید در مرکز جهان قرار دارد و زمین به دور آن میچرخد.
کلیسا چنین چیزی را نمیپذیرفت و گالیله را ناگزیر ساخت تا از نتیجه روشن کشف خود که بزرگترین دستاورد در دانش ستارهشناسی آن روزگار بود، بگذرد.
در آن زمان، کلیسا چنین باوری را کفر میدانست. چنین بود که او را در سال ۱۶۶۳ محاکمه کردند. روز ۲۲ آن سال جنوری گالیله را به دستور و تاکیدهای پیهم پاپ اروین هشتم به دادگاه تفتیش عقاید در حالی احضار کردند که روپوش سپیدی بر سر داشت. آن روپوش نشانه توبهکاران بود. اینگونه احضار گالیله به محکمه تفتیش عقاید معنایش همان بود که او باید هر گونه حکم محکمه را بدون چونوچرا بپذیرد.
این سخن به این مفهوم است که جزای او پیش از پیش تعیین شده بود و راهاندازی محاکمه خود یک نمایش بود. او پیش از آنکه به دادگاه احضار شود، شش ماه در زندان بود و در آن زمان اجازه تماس با دوستانش را نداشت. بسیار تلاش کرده بود تا بتواند با راهاندازی بحث و گفتوگویی در حضور دانشمندان در دادگاه از خود و دیدگاه علمی خود دفاع کند؛ اما اجازه چنین کاری برایش داده نشد. کلیسا میدانست که در یک چنین بحثی، شکست میخورد و پرده جهالتشان از روی حقیقت فرو میافتد.
گالیله دو راه داشت؛ یا از دانش و نتیجه پژوهشهای خود بگذرد و بگوید آنچه را گفته دروغ است یا هم در میان آتش زندهزنده بسوزد تا خاک و خاکستر شود.
دانشمند راه نخست را برگزید. شاید باور داشت که اگر زنده بماند، میتواند به کارهای علمی خود ادامه دهد. چنین بود که از خیر کشف خود گذشت و ناگزیر سخن کلیسا را پذیرفت. این رویداد در تاریخ دانش بشری تراژدی بزرگی بود. عقبنشینی دانش و دانایی بود در برابر تعصب و نادانی.
محکمه با این وجود گالیله را به زندان ابد محکوم کرد. او در آن زمان ۶۹ سال داشت. چنین بود که از فرستادنش به زندان صرف نظر شد و او را در خانهاش زندانی کردند. خانه این دانشمند پیر را نهتنها برایش به زندانی بدل کردند، بلکه رشته پیوندهایش با دوستان، خویشاوندان و دانشمندان دیگر را نیز بریدند.
گالیله ۹ سال در انزوای کامل در زندان خانهگی چنان ماهیای که آن را به دشت سوزانش اندازند، تپید و زندهگی کرد تا اینکه به روز هشتم جنوری ۱۶۴۲ از جهان چشم پوشید و اما چشم جهان را به سوی یک حقیقت بزرگ گشود.
او در زندان خانهگی نیز به تحقیقات خود ادامه میداد. چشم او بود و شیشه تلسکوپ و آسمان کبود و ستارهگان ناشناخته و رازناک. گویند در سالهای اخیر زندهگی نیروی بینایی چشمهایش را از دست داده بود.
محاکمه او هنوز چنان داغی بر جبین کلیسای دوران تفتیش عقاید باقی مانده است. هر چند پاپ ژان پال دوم در سال ۱۹۹۲ رسوایی محاکمه گالیله را «سوءتفاهم دردناک در تاریخ مسیحیت» خواند، اما تا جهان است و گردش زمین به دور خورشید، ننگ و شرمساری این داغ بر جبین کلسیای قرون میانه همچنان باقی است.
نباید فراموش کرد که نظریه خورشید مرکزی را پیش از گالیله، کوپرنیک «۱۴۷۳-۱۵۴۳» دانشمندی پولندی به میان آورده بود، آن هم در روزگاری که هنوز چیزی به نام تلسکوپ وجود نداشت. کوپرنیک در نتیجه تحقیقات خود به این نتیجه رسیده بود که خورشید مرکز نظام ماست و زمین و سیارههای دیگر به دور آن میچرخند.
کوپرنیک نتیجه تحقیقات خود را در سال ۱۵۴۳به نشر رساند. با دریغ او آنقدر زنده نماند تا بازتاب دیدگاههای علمی خود را که از آن به نام انقلاب کوپرنیکی یاد کردهاند، ببیند. او همان سال پیش از آنکه دادگاه تفتیش عقاید به سراغش برود، از جهان رفت.
کلیسا گذشته از اینکه نظریه خورشید مرکزی را مخالف نظریه بطلیموس – نظریه زمین مرکزی – که نظریه حاکم آن روزگار بود میدانست، بلکه باور داشت که این نظریه مخالف احکام انجیل است.
کوپرنیک هر چند با مرگ خود از محاکمه کلیسا رهایی یافت، اما کلیسا، پیروان او را همهجا دنبال میکرد و به محکمه تفتیش عقاید میکشید.
همچنان ناگفته نباید گذاشت که در پیوند به نظریه خورشید مرکزی، سدهها پیش از کوپرنیک بحثها و گفتوگوهایی در میان دانشمندان و اهل فلسفه یونان نیز وجود داشته است.
کوپرنیک آن بحثها و گفتوگوها را به یک نظریه علمی بدل کرد و بعد گالیله آن را دنبال کرد.
گالیله در سال ۱۶۰۹ تلسکوپی ساخت که قدرت بزرگنمایی ۲۰ مرتبهای ستارهگان و اجرام آسمانی را داشت. به تحقیقات خود ادامه داد تا اینکه توانست نظریه کوپرنیک را به یک حقیقت تجربی و علمی بدل سازد.
تاریخ دانشهای بشری به مانند تاریخ سیاسی جهان نیز تاریخ خونین است. دانشمندان زیادی در این میدان شکنجه و قربانی شدهاند. آنان سپاهیان جانبرکف روشنایی بودند که پیوسته در برابر سپاه تاریکی و نادانی ایستادند و مبارزه کردند تا انسانها را به روشنایی حقیقت برسانند.