آپارتاید زبانی؛ از تابو تا ستایش
همیشه وقتی بحث مرتبط به مساله زبان مطرح میشود، افرادی در شبکههای اجتماعی بر شما خرده میگیرند که چرا به تعصب قومی – زبانی دامن میزنید؟ این جا مساله زبانی به تابو بدل میشود و شما حق ندارید به آن دست بزنید. از چپ و راست همه در یک جبهه ایستاده و شما را متهم به قومبازی و آپارتاید زبانی میکنند. در حالی که همین افراد وقتی شما را به نادیده گرفتن مساله زبان فرا میخوانند، آگاهانه و ناآگاهانه به شدت به بیماری زبانبازی دچارند و گاهی با قرار گرفتن در شرایط آشفته و بحرانی نقاب از رخ میکشند و برای سرکوب مخالفان و منتقدان به ادبیات نژادپرستانه و فاشیستی متوسل میشوند. در واقع، این نگاه ظاهراً خیرخواهانه و ملیگرایانه که «نباید به قومبازی دامن بزنیم» بیشتر از آنکه بیانگر حسن نیت و صداقت انساندوستانه مدعی باشد، تلاشی است برای خلع سلاح و مهار جانب مقابل که سعی دارد به مساله زبان بهعنوان یک معضل سیاسی جدی در افغانستان بپردازد.
وقتی به نقد شوونیسم زبانی میپردازید، مدافعان این گرایش منحط سیاسی در شبکههای اجتماعی شما را دادگاهی میکنند تا از هر آنچه گفتهاید ابراز ندامت کرده و در آینده مرتکب چنین خطایی نشوید. اما وقتی شما به نقد جبهه مخالف این شوونیسم زبانی رو میآورید، بهیکبارهگی به «شخصیت ملی» و «وطنپرست» بدل میشوید که دل در گرو قوم و زبان خودتان ندارید و دلتان به حال «ملت افغان» میسوزد! اگر اندکی با دقت به این موضعگیری «ملیگرایانه» توجه کنید، نوعی از ریاکاری بسیار رندانه را در آن میبینید: شوونیستها میخواهند حتا از صادقانهترین مواضع سیاسی شما به سود خودشان بهرهبرداری کنند. شاید ته دل بگویند بگذارید میان خود هر قدر که میخواهند درگیر شوند. هر قدر آنان به سر و کله یکدیگر بزنند، ما راحتتر و آسانتر به اهداف سیاسی خودمان میرسیم.
تا زمانی که شما به شوونیسم زبانی حمله کنید، مساله زبان تابو است و پرداختن به آن خلاف «روحیه وحدت ملی»؛ اما اگر در خط دفاع از این شوونیسم قرار گیرید و مشکلی با روایت تاریخ رسمی و درباری که «افغانیت»، «اسلامیت»، «وحدت ملی» و … کلیدواژههای آن است، نداشته باشید، نه تنها پرداختن به مساله زبان عمل نادرست و نفاقافگنانه نیست، بلکه از آن بهعنوان اقدام «علمی» و «آکادمیک» ستایش صورت میگیرد. شوونیستها در هر دو جبهه چپ و راست در حمایت از شما هیچ کموکسری نمیگذارند. کتابها و جزوههای شما که حتا در شکلوشمایل هیچ شباهتی به آثار تحقیقی معیاری ندارد و پر از اشتباهات املایی و انشایی است، در هزاران تیراژ به چاپ رسیده و مراسم رونمایی آنها در هتلها و سالونهای لوکس و مجلل برگزار میشود. این در حالی است که حتا نشر یک مطلب کوتاه در شبکههای اجتماعی در نقد این وضعیت و عملکرد ارتجاعی و فاجعهبار شوونیسم زبانی میتواند به درد سر بزرگی برای شما بدل شود، چه رسد به نوشتن جزوه یا کتابی در این مورد. اثر شما هر قدر علمی و معیاری باشد، وقتی به جنگ روایت رسمی و دولتی برود و دروغهای شوونیسم زبانی را به چالش بکشد، پشیزی نمیارزد و از تمام تلاشها برای تحقیر و منزوی کردن شما کار گرفته میشود.
تقلیلگرایی چپ پیر
در بحث زبان همواره با یک استدلال تکراری روبهرو میشویم که سعی میکنند ما را به واقعگرایی دعوت کرده و از شر نقدی که بر وضعیت حاکم وارد کردهایم رهایی یابند. میگویند که مساله ستم زبانی وقتی مسایل کلان زیربنایی حل شود، به تاریخ میپیوندد و بنابراین نیاز چندانی به طرح پرسروصدای آن نیست. افراد متعلق به جریانی که من آن را چپ پیر میخوانم، به این باورند که اگر سوسیالیسم مورد نظر آنان بر جامعه حاکم شود، ستم زبانی به خودی خود ناپدید خواهد شد. پس، بحثهای زبانی در شرایطی که فقر و مشکلات کلان طبقاتی وجود دارد، نباید از سوی ما صورت بگیرد. این استدلال خیلی سابقهدار، کهنه و ازمُدرفته اما همچنان خطرناک است. در واقع، چپ شوونیست با این استدلالبازی، بسیار رندانه میخواهد به برتریخواهی قومی – زبانیاش پوشش «علمی» و «مارکسیستی» داده و خود را از «شر» مساله زبان خلاص کند. این هدف اصلی چپ شوونیست با گرایش استالینیسم است؛ اما چنین هدفی به شدت زیر استدلالهای عجیب و غریب پنهان میشود، به حدی که بهسختی میتوان آن را تشخیص داد. استالینیستها طوری استدلالبازی میکنند که گویا رسیدهگی به چند مساله از جمله حل تضادهای طبقاتی تمام مشکلات دنیا را حل میکند. به باور آنان، اگر سوسیالیسم روی کار بیاید، زیربنا (اقتصاد) از اساس متحول میشود و روبنا – که زبان را هم به نحوی شامل آن میدانند – نیز دگرگون خواهد شد.
زیربنا و روبنا از مفاهیم مهم مارکسیستی است که مثل سایر دوگانههای دیالکتیکی در یک رابطه متقابل بر یکدیگر اثر میگذارند و وجود یکی شرط موجودیت دیگری است. اما مساله زبان در این قالب نمیگنجد. زبانهای دنیا در حالی که فرماسیونهای اجتماعی – اقتصادی جای یکدیگر را گرفتهاند، همچنان زنده ماندهاند و رشد میکنند. در شورویای که برخیها فکر میکردند تضاد طبقاتی به پایان رسیده، دیدیم که چه بلایی بر سر «سوسیالیسم واقعاً موجود» آمد و نتیجه آن تحلیلهای آبکی حالا در پیش چشمان ماست. شوروی پیشین که زبان اصلیاش روسی بود، به تکهپارههای قومی – زبانی تجزیه شد: تاجیکستان، اوزبیکستان، قزاقستان، ترکمنستان، اوکراین، آذربایجان، ارمنستان، بلاروس، گرجستان و غیره. با تمام ستم زبانیای که از سوی روسها صورت گرفت، میبینیم که هر کدام از این جمهوریهای جداشده از پیکر شوروی با زبانهای زندهشان چقدر در تلاش تقویت هویت قومی – زبانی خود هستند. اگر «سوسیالیسم واقعاً موجود» که میخواست با تعمیم مبارزه طبقاتی سایر مبارزات سیاسی و اجتماعی را کماهمیت جلوه دهد، نتوانست به هدفش برسد و از دل آن همه تلاش و برنامهریزی، مساله زبان و ملیت دوباره قد علم کرد، پس روشن است که مارکسیسم روسی مساله زبان و ملیت را دستکم گرفته بود. زبان، فرهنگ و ملیت سختجانتر از آنی است که مارکسیستهای کلاسیک فکر میکردند.
درست است که مبارزه طبقاتی وجود دارد و ما باید درد فرودستان را فریاد کنیم؛ اما اگر افرادی با رویکرد تقلیلگرایانه ستم زبانی موجود در جامعه را نادیده گرفته و یا هم آن را زیر آوار استدلالهای دلنشین «مارکسیستی» پنهان کنند، این کار از اساس ارتجاعی است و باید در برابر آن بایستیم. هیچ کس حق ندارد زیر نام «ترمینولوژی ملی» یا هر نام و عنوان دیگر، حق سخن گفتن به زبان مادری را از اقوام و ملیتهای دیگر بگیرد. هر انسانی حق دارد به زبان خودش سخن بزند، درس بخواند و تحصیل کند. دادخواهی برای حق سخن گفتن به زبان مادری و تلاش برای ترویج و تقویت آن – در صورتی که به مانعی در برابر رشد و توسعه دیگر زبانها بدل نشود – به معنای ایجاد تنفر میان گویندهگان زبانهای گوناگون نیست، بلکه بر بهرهبرداری مساویانه تمام انسانها از حق اساسیشان تاکید میکند.
بیشتر بخوانید…