در ادبیات سیاسی پراتوریانیسم به دخالت نظامیان در عرصه سیاست گفته میشود. پراتوریانیسم دینی بهمعنای استفاده از دین و اصول دینی بهعنوان ابزاری برای تحقق هدفهای سیاسی، قدرتطلبی و کنترل اجتماعی است. در این مفهوم، دین بهعنوان یک حربه و ابزار قدرت به کار گرفته میشود و اصول و مفاهیم دینی بهمنظور تحقق هدفهای سیاسی و قدرتطلبی سوءاستفاده میشود.
افغانستان کشوری با اکثریت جمعیت مسلمان بوده که نقش دین در تمام عرصههای شخصی و اجتماعی و بهویژه در حیطه و میدان سیاست برجسته و متبلور است. پراتوریانیسم دینی به وضعیتی گفته میشود که روحانیان دینی کتب مذهبی، مساجد و مدارس دینی را رها کرده و با یاری جستن از سلاح و تفنگ و با پشتوانه آموزههای دینی و توام با نیرنگ و گاه خشونت در عرصه سیاست حضور و تبلور پیدا میکنند. عدم تفکیک درست قوا، سنتی بودن جامعه، جا افتادن قرائتهای اسلام سیاسی در کشور و سیاستزدهگی همه نیروها و نهادهای اجتماعی در کشور باعث شده تا ملاها تمایل به سیاست پیدا کرده و هرازگاهی خواه با خشونت و یا نیرنگ و فریب در عرصه سیاست اعلام حضور کرده و چه بسا جستهوگریخته زورق سیاست را بهدست بگیرند. در کشورهای عقبمانده در غیاب نهادهای سیاسی کارآمد و موثر همه گروهها و نهادهای اجتماعی شامل نظامیان، فعالان جامعه مدنی، نویسندهگان، روحانیان، دانشجویان و … خواسته یا ناخواسته به سمت و سوی سیاست کشانده میشوند. در چنین یک جوامعی همه چیز سیاستزده میشوند. ارتشها سیاسی هستند، دانشگاههای سیاسی، مکاتب و مدارس سیاسی، دیوانسالاری سیاسی، اتحادیههای کارگری سیاسی و شرکتهای سیاسی وجود دارند و چنین برداشت در اذهان همهگان دیکته میشود که تنها راه پیشرفت و توسعه رسیدن به پلکان قدرت سیاسی است.
در جامعه و کشور عقبمانده همچون افغانستان که بهشدت سنتزده و شریعتمحور است، دین بهترین و موثرترین ابزاری برای رسیدن به مدارج و بلندای قدرت و سیاست است. در جامعه پراتوری افغانستان که تفکیک قوا بهگونه مشخص و درست تعریف نشده است و همه بازیگران تقلا بهخرج میدهند تا نقشهای فراتر و خارج از مسلک خودشان را عهدهدار شوند، روحانیان شانس وافر دارند تا با کنار زدن سایر رقبا به سرعت نقشهای فراتر از حیطه حرفه و مسلک خود را تصاحب کنند. به گفته توماس هابز، «وقتی میدان خالی باشد هر کس میداندار است.» ملاها و روحانیان تفنگ بهدستی که مدارس و مساجد را کنار گذاشته و با اغتشاش و شورشگری و با چاشنی آموزههای دینی نقشهای فراتر از صلاحیت و توان خود را عهدهدار شده و به نقشآفرینی متضاد و پارادوکس گونه میپردازند. نبود نهادهای سیاسی کارآمد در یک جامعه پراتوری همچون افغانستان بهمعنای آن است که قدرت در این جامعه پارچهپارچه است. یعنی بهصورتهای مختلف و در کمیتهای گوناگون پدیدار میگردد. اقتدار در آن جنبه گذرا دارد و ضعف نهادهای سیاسی باعث میشود تا منزلت و مقام سیاسی بهآسانی بهدست آید و بهآسانی از دست برود. در جامعه پراتوری وفاداریها در سطح گروهها محدود میشود و حاکمان که قدرت را بهدست دارند تنها به گروه خود وفادارند نه به کشور و مصالح جمعی و خیر همهگانی. آنان گاهی مصلحت علیای کشور را قربانی منافع گروهی خود میکنند.
در جامعه پراتوری اشتراک سیاسی بهمنزله نااستواری سیاسی تعریف میشود. از همین جهت است که گروه طالبان در تمام موقفها و سمتها تنها از اعضای خود استفاده میکند و دیگران را دور از عرشه قدرت سیاسی نگه میدارد.
تاریخ مداخله روحانیان و نقش دین در عرصه سیاست افغانستان به زمان و بدو تاسیس جغرافیایی بهنام افغانستان در سال 1747 میلادی برمیگردد. احمدشاه ابدالی به یاری یک تن عالم دین بهنام صابرشاه کابلی بر مسند قدرت تکیه زد. به تعقیب آن در سال 1835 میلادی برای اولین بار دوستمحمد خان لقب امیرالمومنین را برایش برگزید و با پشتوانه آموزههای دینی به تحکیم قدرتش افزود. عبدالرحمان خان با استفاده از دین و آموزههای دینی برای خودش نوعی قداست قایل بود. بهگونه مثال، باری او گفته بود: «… آثار غیبی از طرف خداوند مشاهده نمودم و صدایی را شنیدم. اسبهای زیادی که تقریباً به بیست هزار میرسید، به نرمی به عقب سرم میآیند و به من معلوم شد که آنها به یاری من شتافتند».
با اوجگیری اسلام سیاسی بهویژه در دانشگاه الازهر مصر و سایر کشورهای عربی، شمار زیادی از جوانان کشور با قرائتهای اسلام سیاسی آشنایی حاصل کرده و به موازات آن دست به شورش و اقدامهای مسلحانه جهت براندازی نظامهای موجود و تاسیس نظام برپایه اسلام سیاسی کردند. برهانالدین ربانی و عبدالرب رسول سیاف و دهها جوان دیگر که بعد از آشنایی با اسلام سیاسی و ختم تحصیلات در الازهر مصر دست به شورش علیه حکومت داوود خان زدند، با بیرون شدن قوای شوروی از افغانستان و به تعقیب آن سقوط حکومت نجیبالله، مجاهدین که سیادت و قیادت شان را روحانیان سلحشور بهدست داشتند، خواستند تا با آیتالکرسی و سوره یاسین کشور را مدیریت کرده و به رونق و شکوفایی برسانند که پیامدهای زیانبار آن بر همهگان مبرهن و هویداست. در آخرین مورد، طلبه تفنگ بر دوش از جنوب کشور دست به خیزشهای مسلحانه زده و با تصاحب قدرت سیاسی، خیر همهگانی را رجعت به چندین سده گذشته دانسته و در تطبیق این پالیسی از هیچ راهی دریغ نورزیدند. در حال حاضر این روحانیان و طلبه سلحشور از لام تا کام قدرت را در دست دارند و بدون تفکیک قوا در تلاشند تا جامعه را بر وفق جهانبینی خاص خودشان ساخته و مدیریت کنند.
در اخیر و با اهتمام به آنچه گفته آمد، چنین میتوان استنتاج کرد که در جامعه و کشور عقبماندهای همچون افغانستان، با درنظرداشت این که تفکیک مشخص قوا وجود ندارد، بازیگران و گروههای اجتماعی متعدد در تلاشند تا نقشهای فراتر از حیطه صلاحیت و توان خویش را کسب کنند. در غیاب نهادهای سیاسی موثر و کارا در افغانستان روحانیان اسلحه بر دوش هرازگاهی تقلا بهخرج میدهند تا بر عرشه قدرت سیاسی تکیه زنند؛ افرادی که غالباً آماتور و غیرحرفهای بوده و بهجای آوردن ثبات سیاسی باعث نااستواری در عرصه سیاسی میشوند.
خلای مشروعیت و فقدان نهادهای سیاسی کارآمد در کشور از نتایج پراتوریانیسم دینی – مذهبی است. در چنین شرایطی خانوادهها، جرگهها، قبیلهها و روحانیان بلندپایه پیوسته بر سر قدرت، ثروت و منزلت اجتماعی با یکدیگر در یک کشمکش ممتد قرار دارند. در جامعه پراتوری با وجود توسعه اقتصادی و اجتماعی نااستواری سیاسی همچنان پابرجا میماند و اوضاع عمومی شبیه بمب ساعتی است که کوچکترین تحول میتواند باعث انفجار اجتماعی و سیاسی شود. تا زمانی که جدایی دین از سیاست تحقق نیابد و سکولاریسم جوانه نزند، به نظر نمیرسد افغانستان به این زودیها از گرداب پراتوریانیسم دینی، آسیبها و پیامدهای آن رهایی یابد و چرخه پراتوریانیسم دینی در بازه زمانی و انتروال مشخص تاریخی اتفاق افتاده و جولان خواهد داد.