حال و آینده افغانستان را خطرهای گوناگونی تهدید میکند. خطرهای بالقوهای که قابل پیشگیریاند، اما در نبود یک دولت مشروع و کارا میتواند در زودترین فرصت به تهدیدهای بالقوه برای شهروندان کشور تبدیل شود. همچنان خطرهای بالفعل نیز در کمین آینده افغانستان است. اما از بین این تهدیدها، کدام یک بزرگترین است و چرا؟
یکی از این خطرها تغییرات اقلیمی است. بارانهای بیوقت و سیلابهای ناشی از آن را در جایجای کشور شاهد هستیم. بارانهایی که در گذشتهها مایه رحمت بود، حالا مایه مصیبت شده و زحمات چندین فصل دهقانها را در چشم به هم زدنی نابود میکند و در مواردی تلفات جانی نیز برجا میگذارد. در کشورهایی که دولتهای کارا مستقرند، آسیب حوادث طبیعی در کمترین سطح است، اما در افغانستان هم مردم و هم گروه حاکم آن را به قضا و قسمت و طبیعت ربط میدهند و در نتیجه نه گروه حاکم تلاشی برای مبارزه با حوادث طبیعی میکند و نه مردم آگاهی لازم در مورد پاسخگو بودن به اصطلاح دولت در چنین مواردی دارند. در نتیجه این یک خطر هم فعلا و هم در آینده برای افغانستان وجود دارد.
خطر دیگر افزایش بیرویه نفوس در کشور است. در کشوری که آمار معیاری در مورد جمعیت و کنترل آن وجود ندارد، افزایش بیرویه نفوس و سرایت بیماریهای فلج کودکان، سرخکان و سایر امراض کشنده، به جای اینکه فرصتی برای آینده کشور ایجاد کند، تهدیدی برای نسلهای آینده است. نبود نظام آموزشی درست، دسترسی نداشتن اکثر مناطق به آموزش و محرومیت دختران از مکتب و دانشگاه از یک سو و رشد زادوولد در روستاها و شهرها از سوی دیگر، در کنار اینکه به فقیر شدن خانوادهها میانجامد، زمینه را برای رشد بنیادگرایی و سربازگیری گروههای افراطی نیز مهیا میسازد. در کشورهای دیگر کودکان را به چشم سرمایه برای آینده ملتها میبینند، اما در افغانستان این سرمایه یا دچار امراض فلجکننده و کشنده میشود، یا به دام گروههای بنیادگرا میافتد، یا در مسجد و مدرسه بالایش تجاوز میشود و یا در حوادث طبیعی و ماین و نارنجک میمیرد. اگر هم از این مصایب رست و به جوانی رسید، یا در مرز با کشورهای همسایه شکار گلوله مرزبانها میشود، یا در مسیر قاره سبز شکار کوسهها و یا در بهترین حالت بهعنوان یک جوان سرخورده و محروم از تحصیل بزرگ میشود و تن به کارهای شاقه میدهد. از این میان تنها عده معدودی موفق میشوند از میان دود و خاکستر سر بلند کنند و خود را به جایی برسانند.
حفر غیرقانونی چاهها و خالی شدن ذخیرههای زیرزمینی از آب، نیز مسالهای است که کمتر درباره آن صحبت میشود، اما میتواند بهعنوان یک خطر برای آینده وطن قلمداد شود.
اینهایی که برشمرده شد و چندین خطر پیدا و پنهان دیگر در کمین آینده افغانستان است که اگر کشوری در وضعیت عادی باشد، یک خطر از بین این خطرها کافی است تا دولت اقدامات فوقالعاده در قبال آن انجام دهد و مردم نیز دولت را وادار به پاسخگویی کنند. اما در افغانستان ما در شرایط عادی به سر نمیبریم و این خطرها کمتر جدی گرفته میشود و در عین حال خود گروه حاکم بزرگترین تهدید برای آینده وطن است.
چنانکه گفته شد، خطرها پرشمارند، اما گروه طالبان بزرگترین آنهاست. حالا بپردازیم به این نکته که چرا در میان خطراتی که متوجه افغانستان است، گروه طالبان از همه خطرناکتر و مصیبتبارتر است. به باور نگارنده، نظر به دلایل زیر گروه طالبان از بین همه مشکلاتی که دامنگیر افغانستان است، برای آینده این کشور خطرناکتر است:
- گسترش مدرسهسازی جهادی
مدرسه جهادی دشمن مکتب و علم روز است. در مدرسههای جهادی تمرکز بر شستوشوی مغزی شاگردان است. نصاب آن نیز برگرفته از افراطیترین و بنیادگراترین جزوههای دینی است؛ جزوههایی که در آن کثرتگرایی اصلا جایی ندارد. معرفی افراد بیرون از حلقه مدرسه بهعنوان دشمن، سعی در نابودی دشمن، اینجهانگریزی و معرفی جنگ و جهاد بهعنوان فرض عین از مواردی است که در این جزوهها بهگونه هدفمندانه جا انداخته شده و به خورد شاگردان داده میشود. طالبان از روزهای نخست تسلط بر کشور، اهتمام جدی در گسترش مدرسهسازی داشتهاند؛ چون این گروه میداند که بقایش در گسترش نگاه و روایت طالبانی و ترویج افکار مدرسهای است. حتا مقامهای طالبان هر کدام تلاش دارد تا اداره مدرسههای مشخصی را در اختیار داشته باشد؛ زیرا این مدرسهها حیثیت کمپهای نظامی را برای مقامهای این گروه دارند. نگاه طالبان به مدرسه، نگاه به آموزشگاه نظامی است و شاگردان مدرسه را بهعنوان نیروهای ذخیره برای خود میبینند. گسترش مدرسهسازی و گسترش مکتبستیزی یک امر واضح در میان طالبان است.
علاوه بر اینکه مدرسهسازی و ترویج آن از سوی طالبان به بقای این گروه کمک میکند، تقابل آن با مکتب و تحث تاثیر قرار دادن مکتب، برای نسل آینده یک تهدید است. پس از مدتی، شاهد خواهیم بود که افغانستان کلا به یک مدرسه جهادی تحت کنترل طالبان تبدیل و فضای آن کلا طالبانی شده است.
همچنان که این مدرسهها حیثیت آموزشگاههای نظامی را برای طالبان دارند، برای سایر گروههای تروریستی نیز چنین است؛ زیرا سایر گروهها نیز میتوانند بهسادهگی از این مدرسهها سربازگیری کنند و شاگردان این مدرسهها را چوب سوخت جنگهایشان بسازند.
خود این مدرسهها بدون حاکمیت طالبان در افغانستان نیز یک خطر بزرگ است، اما با حضور طالبان این خطر بزرگتر میشود؛ زیرا با شرایطی که برای این مدرسهها برشمردیم، زمینهساز انواع مصیبتهای اجتماعی و امنیتی برای افغانستان است. ولی طالبان و حمایتهای گسترده این گروه از مدرسهسازی، هم خطر طالبان را بیشتر میکند و هم خطر این مدرسهها را.
- دشمنی با علم و دستاوردهای تمدن بشری
در منظومه فکری طالبان تمام تجربههای عقلی و دستاوردهای علمی تمدن عصری بشر نادیده گرفته شده و با آن دشمنی میشود. از نظر طالبان، مسلمانها مکلفند فقط علوم دینی بیاموزند. به همین دلیل هم این گروه در حمایت و گسترش مدارس جهادی دست از پا نمیشناسد. دانش معاصر در واقع پادزهر حکومت طالبان است و این گروه نیز بر این امر واقف است. واضح است دولتی که بخواهد کشوری را به سمت توسعه سوق دهد، باید با علم روز و دستاوردهای تمدن بشری از در آشتی درآید، نه مثل طالبان که با علم روز سر ستیز دارند.
- زنستیزی
یکی از دلایلی که گروه طالبان خطرناکترین تهدید برای آینده افغانستان است، تحجر و زنستیزی این گروه است. ضدیت این گروه با زن که برای آن دلایل شرعی میتراشند، ریشه در تفکر مدرسهای و بنیادگرایانه اعضای این گروه دارد. در تفکر طالبان زن نماد شهوت، شیطان، انحراف و شر است. به دلایل این ستیز کاری نداریم، ولی پیامدهای مخالفت با زن برای یک جامعه سنگین تمام میشود، آن هم در عصری که زنان سهم بزرگی در پیشرفت تمدن امروزی دارند. طالبان از درک این نکته عاجزند که طبیعت کار در دنیای امروز عوض شده و این مفکوره که زن بنا بر قوه عضلانی خود باید کار نکند، مربوط به دورههایی بود که کار نیازمند عضله قوی بود. اما در دنیای امروز طبیعت کار بهگونهای است که مهارت زنان در آن بیشتر از مردان است. مثلا کار در دنیای امروز به جای عضله قوی، به دقت در جزییات، تمرکز طولانیمدت و حوصله نیاز دارد؛ چیزهایی که زنان بیشتر از مردان دارند. کشوری که بخواهد در مسیر توسعه گام بردارد، باید از توانمندیهای تمام اعضای جامعه استفاده کند، وگرنه روی توسعه را نخواهد دید. بنابراین، طالبان به رغم اینکه تبلیغات گستردهای میکنند تا خود را یک گروه توسعهگرا نشان دهند و عکس بازسازی یک سرک و یک چهارراه را چپ و راست نشر میکنند، ضدیتشان با زن نشانگر این است که این گروه توسعهگرا نیست هیچ، که دشمن توسعه نیز است.
- پناه دادن به گروههای تروریستی
براساس گزارشها، چندین گروه تروریستی در سایه طالبان و به برکت حمایتهای این گروه در افغانستان فعالند. جدا از اینکه در حال حاضر حضور این گروهها در افغانستان بهصورت بالقوه و بالفعل تهدیدی برای امنیت شهروندان و کشورهای منطقه است، در درازمدت نیز آسیبهای جبرانناپذیری برای وطن دارد. وقتی یک جامعه مأمن مطمین برای گروههای تروریستی باشد، واضح است که جدا از تبعات امنیتی، تبعات اجتماعی و روانی نیز دارد. یکی از تبعات آن تبدیل شدن اعضای این گروه بهعنوان الگو در میان تودههاست. نسل نوی که از راه میرسد، وقتی میبیند که اوضاع حاکم بر جامعه تفنگ و گلوله است، خودبهخود تحت تأثیر این وضع قرار میگیرد و تلاش میکند تا با تکیه بر تفنگ و زور برای خودش جایگاه کسب کند. اینگونه پس از چند نسل، فضای کل کشور تروریستی خواهد شد. علاوه بر آن، این گروهها نیز تلاش خواهند کرد تا فضا را در کنترل داشته باشند و مردم را طبق میل خودشان بار بیاورند. در نتیجه، حضور طالبان برای درازمدت در افغانستان و حضور گروههای تروریستی در سایه این گروه، فضای کل کشور را تروریستی خواهد کرد.
- دامن زدن به شکافهای قومی و هویتی
شکاف بین اقوام ساکن در افغانستان، یکی از دردسرهای بزرگ برای کشور و آینده آن است. طالبان نیز با شیوه حکومتداری خود این شکاف را هر روز بیشتر میکنند. در روش حکومتداری طالبان مهم نیست که مثلاً یک حاکم چهقدر با فضا و مناسبات اجتماعی یک منطقه آشناست، ولی این مهم است که او طالب باشد. به همین دلیل برای ولسوالی در شمال، حاکم از جنوب میفرستد، برای غرب از شرق و برای مناطق مرکزی نیز از تمام زونها حاکم میفرستد جز خود مناطق مرکزی. تودهها، طالبان را بهعنوان نمایندهگان پشتون میشناسند و هر ظلم و تعدیای که به آنها از سوی حاکمان روا داشته میشود را به پشتونها نسبت میدهند. لذاست که نفرت قومی به میان میآید و مقصر این نفرت نیز طالبان هستند.
- مسوولیت نگرفتن در قبال حوادث طبیعی و امنیتی
در ماههای نخست حاکمیت طالبان رییسالوزرای این گروه گفت که مسوولیت تأمین رزق مردم برعهده مسوولان این گروه نیست. همچنان با وجود سرازیر شدن سیلابهای مدهش در چندین ولایت در روزهای اخیر، هنوز هم رهبر طالبان اعلامیهای در این ارتباط نشر نکرده است. علاوه بر آن، شهروندان نیز از سوءمدیریت این گروه در رسیدهگی به آسیبدیدهگان شکایت دارند. این دلایل و صدها دلیل دیگر دال بر این است که این گروه در ارتباط به حوادث طبیعی مسوولیت نمیگیرد. در مورد حوادث امنیتی نیز هر چند بوق و کرنا کردهاند که امنیت سراسری در کشور تأمین است، اما حوادث جنایی که از پرده سانسور شدید طالبان بیرون میافتد، نیز دال بر این است که این گروه در این امر ناکام بوده است. برخورد طالبان با حوادث امنیتی نیز انکار، فریب و دروغ ثابت شده است. پس گروه حاکمی که در قبال حوادث طبیعی مسوولیت نگیرد و تأمین رزق مردم را به خدا حواله کند و در قبال رویدادهای امنیتی به دروغ و انکار پناه ببرد، تسلطش بر کشوری که حدود ۴۰ میلیون نفوس دارد، یک فاجعه است.
علاوه بر مواردی که ذکر شد، آنچه طالبان را برای آینده وطن و منطقه تبدیل به یک خطر جدی میکند، این است که این گروه بهعنوان یک گروه بنیادگرا، افراطی و حامی گروههای تروریستی، صاحب یک شبهدولت است و عملاً یک کشور را کنترل میکند.