نگاهی به مناقشهها و مجادلههای گفتاری در شبکههای اجتماعی افغانستان نشان میدهد که در اثر اوج گرفتن بحران، گستردگی یأس و عمومیت یافتن سرخوردهگی میان شهروندان این کشور، بخش مهمی از نیروی کنشگران آن صرف خودویرانگری میشود. وضعیت بحرانی یک جامعه سبب میشود که به جای پرداختن به موضوعات سازنده و سودمند به حال همهگان، رویکرد وارونه در پیش گرفته شود و انرژی بسیاری از باسوادان و حتا اهل فکر جامعه به اموری معطوف گردد که سبب شکاف بیشتر، کینه افزونتر و خصومت گستردهتر میشود. از گفتوگوهایی که در این روزها بر سر دانشنامه هزاره به راه افتاده تا تجلیل از روز زبان مادری و موضوعات مشابه، میتوان بهروشنی دید که روحیه همگرایی و همبستهگی چهقدر شکننده و گرایش به تخریب و خودویرانگری چهقدر قوی و فراخدامن است.
وضعیت بحرانی را از اینجا میتوان دید که در یک طرف حقوق اولیه شهروندان نقض میشود، میلیونها دختر آن سرزمین امکان آموزش ندارند، راهی به طرح دیدگاهها و خواستههای اساسی مردم نیست، آزادیها از آنان گرفته شده و در حالت خفقان و سرکوب به سر میبرند، وضعیت اقتصادی مردم در وخیمترین درجه قرار دارد، میلیونها نفر در پی فرار از آن زندان بزرگ هستند و هیچ کورسویی از امید به چشم نمیآید که از تیرهگی چشمانداز آینده بکاهد، علاوه بر تبعیض سیستماتیک، تحکیم بنیادگرایی و ترویج سازمانیافته افراطیت، اما در طرف دیگر بحثهای بسیار حاشیهای و کمتاثیر به حال این جامعه غایله میآفریند و با تبدیل شدن به فکر و ذکر یک جمع وسیع، همه توانشان را به هدر میدهد.
در حاشیه این بگومگوها که نشانه گیجی دستهجمعی جامعه است و نشان میدهد که به تعبیر مولانا سوراخ دعا از نزد همه گم شده است، بحثهایی در میگیرد که اهالی یک فرهنگ را به چند دسته تقسیم میکند، اهالی یک سرزمین را روبهروی هم قرار میدهد، مردمانی را که هزاران سال تاریخ مشترک داشتهاند به جان هم میاندازد، دغدغههای کاذبی را خلق میکند که برای هیچ کسی آب و نان نمیشود و این قصه همچنان ادامه دارد. باستانگرایی افراطی، مبالغه در طرح مفاخر گذشتهگان، ترویج نگاه آیینی به سنتهای محلی، تابو ساختن چهرههای تاریخی، تباری جلوه دادن افتخارات کهن و دهها دعوای حاشیهای دیگر بخشی از این وضعیت بحرانی است.
این درست است که مردمان هر جامعهای به مطالعه گذشته خود نیاز دارند و با شناخت بهتر از آن میتوانند ریشه بخشی از مشکلات کنونی خود را پیدا کنند. آگاهی از گذشته به هیچ روی ناپسند نیست و بلکه یکی از امور بایسته است که همه جوامع رشدیافته به آن اهتمام میورزند. آگاهی از گذشته هنگامی آگاهی اصیل خواهد بود که مبتنی بر قواعد علمی و روشهای پژوهشی معتبر باشد و شواهد و مدارک واقعی را مبنای کار خود قرار بدهد و از آنچه سوگیری یا جانبداری خوانده میشود به دور بماند. این به جای خود یکی از نیارهای اساسی هر جامعه است و کسی در آن تردیدی ندارد. در دیگر سو اما، پرداختن به این مباحث و آن هم به شیوهای تنشزا و جنجالآفرین و تبدیل آنها به ابزاری برای صفآراییهای مجدد و تازه کردن کینهها و پاشاندن تخم نفرت و متشنجتر کردن فضای عمومی، نشانه توجه به دانش و آگاهی نیست، بلکه روی آوردن به هویتسازیهای تصنعی و مرز کشیدنهای جدیدی است که خواسته یا نخواسته در خدمت دستگاه سلطه و نیروهای تمامیتخواه سیاسی قرار میگیرد و میخ استبداد را محکمتر میکند.
به لحاظ مطالعات علمی نوین که دانش ژنیتیک متکفل آن است، هیچ نژاد خالصی وجود ندارد و این را هر کسی بهسادهگی میتواند با اقدام به آزمایش دیانای دریابد و ببیند که در ترکیب ژنهایش رد پای تمام اقوام و اکثریت تبارهای بشری وجود دارد. یعنی به لحاظ واقعیت عینی همه انسانهای روی زمین یک نژاد هستند و کسی یا گروهی وجود ندارد که جدا از دیگران قرار بگیرد و خود را متعلق به نژاد دیگری بپندارد. از این دیدگاه، مباحث تباری و نژادی امور مفهومی و ذهنی هستند که بهشکل روایتهای تاریخی برساخته شدهاند تا در خدمت اجندای سیاسی افراد و گروههای ذینفع قرار بگیرند.
از دید تاریخی، تمدنهایی که در یک منطقه پدید آمدهاند، محصول مشارکت اقوام و تبارهای مختلف بودهاند و هر چند ممکن است یک زبان بهعنوان وسیله ارتباطی میان اقوام مختلف جا افتاده باشد، اما در برافراشتن بنای آن تمدن گویشوران زبانهای مختلف به درجاتی سهم داشتهاند. از این نظر تخصیص دادن مفاخر یک مدنیت به اهالی یک زبان یا اعضای یک قوم خلاف واقعیت تاریخی است و چنین تلاشی نمیتواند با داوری منصفانه همراه باشد.
پرداختن به گذشتههای تاریخی و کاویدن ریشههای فرهنگی یا تمدنی برخی از پدیدههای امروز در صورتی پسندیده به نظر میرسد که بتواند تنوع واقعی گذشته را به تصویر بکشد، نقاط مشترک را برجسته گرداند و رنگارنگی قومی یا تباری را راهی به همگرایی و دگرپذیری بسازد. این نیازی است که جامعه در حال فروپاشی افغانستان شدیدا به آن ضرورت دارد و هر تلاشی از ایندست تاثیرات ماندگاری برای بهبود زندهگی نسلهای فردا و پسفردا خواهد داشت. کاری که نتیجهاش گره شدن مشتها و درشت شدن فریادها و برانگیختن دشمنیها باشد، حتا اگر اسمش کار علمی یا تلاش تخصصی باشد، از زوایای گوناگونی ناپسند و نادرست است. باید دید که گفتوگوها و مناقشهها در چه زمینههایی صورت میگیرد و این مناقشهها چه سودی به حال میلیونها انسان دربند و زجرکشیده این سرزمین دارد. باید دید که دنیا چگونه خود را از دایرههای تنگ گذشته رهانیده و به افقهای گستردهتری رسانده است که همه اقوام و تبارها در آن حضوری یکسان داشته باشند. باید بحثها و گفتوگوها به مسیری هدایت شود که دستگاههای قدرت را به رعایت حقوق شهروندان ملزم کند، به برابری و برادری ساکنان یک مرز و بوم یاری برساند و جلو تبعیض و بیعدالتی را برای همیشه ببندد.
در این شرایط سخت و توانفرسا که افغانستان گرفتار آن است، نباید اولویتها را فراموش کرد و نباید آگاهانه یا ناآگانه به دستگاه استبدادی یاری رسانید که با افزایش تفرقه در میان مردم تاختوتازش افزونتر خواهد شد و جلو هر تحولی را به سود حاکمیت قانون، شکلگیری نظام مردمسالار و اجرای حقوق بشر خواهد گرفت. در سایه نظام مبتنی بر اراده مردم و متعهد به حقوق شهروندان، جای کافی برای هر گونه پژوهش و گفتوگوی آزاد وجود خواهد داشت، اما تا آن زمان باید نیروی جامعه صرف رهایی از وضعیت کنونی و رسیدن به آزادی شود. دعواهای کوچک سبب فراموش کردن داعیههای بزرگ خواهد شد و از آزادی و برابری نشانهای در افق به چشم نخواهد آمد.