از ویژهگیهای جوامع دچار جنگ این است که به لحاظ فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حقوق بشری رویکردهای کوتاهمدت و برنامهریزیهای مقطعی و فصلی دارند. یعنی تمام مناسبات اجتماعی زیر چتر تعریف بزرگی به نام جنگ و اساسات آن، تعریف و تنظیم میشود. هژمونی جنگ و به تبع آن خشونت که در تمام لایههای زیست اجتماعی – انسانی افراد جامعه فراگیر میشود، سیاستمداران بزرگ، نخبههای علمی، سلبریتیها، فیگورهای مدنی و رهبران احزاب و جنبشهای تأثیرگذار را ناخودآگاه به سمت تصمیمگیریهای کوتاهمدت و حداقلی سوق میدهد. مختصات اصلی جوامع کوتاهمدت را رهبران و پیشروان فاقد دیدگاه بلندمدت و ملی و تودههای پیرو با حافظههای انباشتهشده شکل میدهند. عامل تأثیرگذار دیگر، استبدادیبودن جامعه است. به این معنی که هم نیروهای اجتماعی و هم دولت، استبدادی هستند.
البته این به مفهوم حکومتهای قهرآمیز و نظامی نیست. صرفاً منظور این است که استبداد یک ویژهگی اجتماعی است که مطابق آن دو سویه اصلی روایت، یعنی دولت و جامعه هیچکدام بر مبنای قانون و انضباط رشد نکردهاند و رویکرد استبدادی در جامعه به مثابه یک رفتار اجتماعی فراگیر و قابل پذیرش از طرف گروههای اجتماعی و دولت پذیرفته شده است. به همین دلیل کلیدی، مشخص نیست که این نوع جوامع در درازمدت به کدام سمت میروند و در کوتاهمدت قرار است چه اتفاقاتی در چنین جوامعی رخ دهد. مشروعیت شکننده و حساسیتبرانگیز اصحاب قدرت، همچنین بیاعتباری جان و مال مردم و اینکه مردم فکر میکنند هیچ تأثیری بر روندهای سیاسی مملکت ندارند؛ سبب بیزاری از کارگزاران سیاسی میشود و کارکرد دو جانبه اعتماد، وجدان و اخلاق اجتماعی را به پایینترین سطح میرساند.
حس همدلی و حرمتگذاری متقابل بین بدنه ملت نیز متأثر از همین اوضاع، صدمات جبرانناپذیر متحمل میشود. یعنی رفتهرفته رذیلت جمعی بر فضیلتمحوری سایه میافگند و هنگامی که رذیلت در جامعه کارکرد عینی پیدا کند، دیگر با وضع قانون و نصیحت و قاعدههای اخلاقی و آموزههای دینی نمیتوان با آن مقابله کرد. از دیگر ویژهگیهای جوامع کوتاهمدت، حکومت بیمسوولیت و جامعه خودسر است. به بیان دیگر، اصحاب قدرت کمترین درصد مسوولیتپذیری در قبال نیروهای اجتماعی را دارند. از طرف دیگر جامعه نیز افسارگسیخته و فرمانناپذیر است و حالت تدافعی دارد.
در جوامع کوتاهمدت، هدف اساسی نزدیکشدن به مجاری قدرت و پایگاههای ثروت است؛ چرا که خطوط تضمینی برای توسعه و امنیت حتا در آینده نزدیک، کمرنگ و بیرمق است. لذا این ابهام کارکرد جمعی را به تقلاهای فردی برای قدرتطلبی و ثروتاندوزی تقلیل میدهد و افراد به صورت جدا جدا و نیز بدون در نظرداشت اولویتهای منافع ملی از هر ابزاری جهت دستیابی به اهداف خویش سود میجویند. در چنین وضعیتی تیوری توطئه و بیگانهپنداشتن دیگران (نظریه خود – دیگری) بیش از پیش در ذهنیت اجتماعی رواج پیدا میکند و این قاعده سبب میشود که ظلم و استبداد توجیه پیدا کند. بنابراین نباید انتظار داشت که در موجودیت چنین ساختاری، حقوق بشر، صلح و همدیگرپذیری جوانه بزند و مجال رشد پیدا کند.
افغانستان سالیان متمادی جغرافیای جنگ و رویدادهای ناخوشایند، از جمله کشتهشدنهای پیهم و بیخانمانی متداوم انسانها بوده است. این تلخی آن قدر مکرر به گلو فرورفته است که اکنون وجود انسان افغانستانی آنرا به مثابه امر معمول و متداول تلقی میکند. اساسات جنگ تمام حوزههای زیستی و روانشناختی انسانهای ساکن در این سرزمین را نه تنها متأثر کرده، بلکه کاملاً بر آن چیره شده است. ذهن انسانهای این خاک، دچار آشفتهگیهای منجمد و انباشت متورم رویدادها و حوادث است. روان رنجور اجتماعی دیری است اپیدمی شده و لذت از خوشیها را به مثابه نادرستی و حتا گناه میپندارد.
حافظه کوتاهمدت اجتماعی از ویژهگیهای برجسته جامعه موقت است که کلیدیترین عامل آن انباشت ذهنی و روحی است. در ذهن انباشته، روال بر این است که رویدادها و اتفاقات اول عادیسازی و بعد به طور موقتی و مقطعی یکی پس از دیگری از یک سوی ذهن وارد و از سویی دیگر به نوبت از صفحهی ذهن خارج میشود و جای را به نفع حوادث جدید خالی میکند. این چرخه به آهستهگی و با حرکت غیرقابل مشاهده، مدام تکرار و بازتکرار میشود، تا جایی که همه گزارههای عقلی و سنجشی را تحت تسلط خود درآورد.
مشاهدات و رفتارشناسی انسانهایی که گرفتار انباشت ذهنی اشباعشده هستند، وابستهگی مستقیم به این نوع ذهنیت دارد و هرگز نمیتواند عملکرد سالم و طبیعی داشته باشد. یکی از عوامل اساسی شکلگیری حافظه جمعی کوتاهمدت و اذهان انباشه، همین جامعه کوتاهمدت است. این دو مقوله به نوعی رابطه دوجانبه و تکمیلی با هم دارد، یعنی وجود یکدیگر را توجیه میکند. تعدد وقایع و تکثیر روزمرهی امر خشونت که متأثر از جنگ مستمر است؛ قباحت و زنندهگی جرم و جنایات را از بین میبرد و آنرا تا سطح امر معمولی تنزل میدهد و در دید مردم به عنوان یکی از لازمههای زندهگی روزمره تلقی میکند.
در جوامعی که دچار ویژهگی کوتاهمدت و جمعیت انسانی با ذهنهای انباشتهاند، بدیهی و واضح است که هیچ رویدادی هرچند بزرگ، هرچند تلخ و هرچند تأثیرگذار، بیش از چند لحظه، ناخوشایند و زشت نمینماید. به همین علت هیچ موضوعی جدی گرفته نمیشود و از طرف جمعیت مردمی تا رسیدن به نتیجه قناعتبخش و مطلوب تعقیب نمیگردد و دوسیههای بزرگ ضد حقوق بشری، فساد، جنایت، ترور و خیانت یکی روی دیگری تا سقف فراموشی انبار میشود. بنابراین در چنین جوامعی، نمیتوان انتظار تغییرات بزرگ و کاربردی که در رأس آن نیروهای اجتماعی و مدنی قرار داشته باشند را در سر پروراند.