مردم جهان، طالبان را بیشتر به علت تحجر فکری و برداشتهای عجیبوغریبشان از اسلام میشناسند و تصور میکنند که این گروه داعیه دینی دارد و تطبیق شریعت اسلام از اهداف اصلی آن است. رسانههای جریان مسلط غربی، شاید به اقتضای سیاست کشورهایشان، همواره کوشیدهاند جنبه دینی این گروه را برجسته و پررنگ بسازند و از این گروه در مقام صحبت از افراطگرایی دینی سخن میزنند. طالبان خود نیز مشتاقاند بهعنوان جماعتی شناخته شوند که خواسته مرکزیشان تطبیق شریعت خدا و برافراشته نگهداشتن پرچم دین اسلام در سراسر افغانستان است. رهبران طالبان بهدرستی میدانند که استفاده از برگه دین در میدان سیاست، طالبان را مشروعیت میدهد و دوام تسلطشان را بر کشور برای مدتی طولانیتر بیمه میکند. رهبران طالبان میدانند که رویهمرفته مردم افغانستان به دلیل اعتقادات ریشهدار دینی، نسبت به داعیهداران دینی خوشبینی ذاتی دارند و حرفهای آنان را با اشتیاق و ارادت میشنوند.
برای کسانی که از دور عملکرد طالبان را رصد میکنند، بعد دینی این گروه جلوه بیشتر دارد، اما وقتی از نزدیک شیوه حکمرانی طالبان را زیر نظر بگیریم، به نکات دیگری دست مییابیم. یکی از آن نکات این است که طالبان یک گروه قومی متعصب و انحصارگر است و از بیخ و بُن با فرهنگها و زبانهای گوناگون در افغانستان که نمایانکننده میراث غنی و متنوع این مرز و بوم است، دشمنی و ناسازگاری دارد و از جمله مخالفت این گروه با زبان فارسی بهخوبی مشهود است و نمیتوان به هیچ صورتی آن را انکار کرد. شاید در دورانی که این گروه در جنگ با نظام حاکم به سر میبرد و سرگرم خونریزی و وحشتآفرینی برای رسیدن به قدرت بود، مجالی برای بروز مخالفت با زبان فارسی برایش فراهم نشده بود، لیکن در یکونیم سالی که از بازگشت این گروه به قدرت سپری شده، به حاشیه راندن زبان فارسی و برخورد بدبینانه با آن، از خصوصیات رفتاری این گروه شناخته شده است. برخورد طالبان با زبانها و نمادهای ناپشتو پس از تسلط مجدد آنها بر افغانستان، حتا برای افراد دیرباور نیز این نکته را قبولاند که این گروه با تنوع فرهنگی و زبانی در کشور بهصورت کل و با زبان فارسی بهصورت ویژه دشمنی دارد.
زبان فارسی یکی از زبانهای مهم و غنی در سطح جهان اسلام است. روزگاری قلمرو این زبان، پهنای امپراتوریها را درمینوردیده است. بسیاری از شاعران، عارفان و اندیشمندان مسلمان به این زبان حرف زده و نوشتهاند. قسمت بزرگی از ادبیات عرفان اسلامی در همین زبان آفریده شده است. سعدی، مولانا، حافظ، جامی و… که از مفاخر فرهنگ اسلامی هستند، آثار خود را به زبان فارسی نوشتهاند. بخش مهمی از پیشوایان دینی مسلمانان نیز تبار فارسی داشتهاند. در چنین اوضاع و احوالی، خصومت با زبان فارسی معنا و محملی جز قومپرستی و فرهنگستیزی ندارد. طالبان که خود را به ناروا حنفیمذهب هم میشمارند، اگر بهراستی پاسداری حنفیتاند، چطور به خود اجازه میدهند که به زبان ابوحنیفه بیاحترامی کنند و آن را به بهانههای متفاوت به انزوا ببرند.
زبان فارسی زبانی است که اکثریت مردم افغانستان با آن تکلم میکنند. میانجی بودن زبان فارسی فرصت مغتنمی را مهیا کرده که حاکمان را قادر میسازد تا مردم را زیر چتر پرچمی یگانه جمع کنند و گامهای اساسی در جهت آشتی ملی بردارند. اگر مقامهای طالبان واقعاً در پی وحدت و یکپارچهگی ملیتها و اقوام مختلف ساکن در افغانستان هستند، بهآسانی میتوانند از زبان فارسی بهعنوان عاملی برای کم کردن فاصلهها و شتاب بخشیدن به روند ملت شدن استفاده کنند. اما آنها در حال حاضر هرازگاهی دست به کارهایی میزنند که میل شدیدشان به فارسیستیزی و تنوعزدایی را آشکار میکند. با دریغ باید گفت، حاکمان فعلی به حدی گرفتار غرور و سرمستیاند که به حرف عقلای قوم گوش نمیدهند و نهتنها از ظرفیتهای موجود به نفع صلح و ثبات بهره لازم را نمیبرند، بلکه با دمیدن در کوره تعصب و برتریطلبی قومی فاصلهها و بدبینیها را افزایش میدهند. با ضرس قاطع میتوان گفت که سرکوبگریهای خونین و تعصبورزیهای بدوی و کور طالبان، برای سالهای متمادی آشتی و صلح بینالاقوامی را در افغانستان به تعویق انداخته و برقراری آرامش را در این کشور آشوبزده نامحتملتر ساخته است.
بیشتر اعضای گروه طالبان از روستاهای جنوب برخاستهاند. در آن روستاها، زبان فارسی زبانی بیگانه و ناآشنا است. مردم آن روستاها با دیگر اقوام و ملیتها در اصطکاک قرار ندارند و در مداری بسته زندهگی میکنند. بیشتر مردم در آن روستاها، به زبان دیگری جز زبان مادری خود آشنایی ندارند و جهانشان به وسعت یک دهکده است. به همین علت، آنها حالا که زمام امور را در دست گرفتهاند، سعی میکنند تجربیات و ارزشهای روستاهای خود را به سراسر افغانستان ساری و جاری کنند. شاید وقت زیادی را در بر بگیرد تا آنان دریابند که افغانستان، خیلی بزرگتر و متنوعتر از روستای پدریشان است.
اخیراً ملا هبتالله آخوندزاده در دیدار با برخی مقامهای محلی طالبان، آنها را نصیحت کرده که از «تعصب قومی و منطقهگرایی» پرهیز کنند. جالب اینجا است که طالبان افرادی را که از انحصارگری و تمامیتخواهی طالبان انتقاد کنند، متهم به تعصب قومی و منطقهگرایی میکنند. آنها بارها در پاسخ به این سوال که چرا اکثریت اعضای کلیدی طالبان را پشتونها تشکیل میدهند، مدعی شدهاند که برای طالبان، نظر به ارشادات دینی، تقوا، دینداری و شایستهگی مهم است و قومیت و زبان اهمیت و ارزشی ندارد. گویا همه شایستهگیها در وجود اعضای پشتون طالبان گرد هم آمده است.
یکی از موضوعاتی که ادعای طالبان در مورد داعیه دینی داشتنشان را نقض میکند، این حقیقت است که آنان عموماً فقط با شخصیتها و نمادهایی سر دشمنی دارند که متعلق به اقوام دیگر است. آنها مکرراً عکسهای مسعود، مزاری و ربانی را پاره یا محو میکنند، اما مثلاً با تصویر امانالله خان مشکلی ندارند. این در حالی است که اگر برمبنای تصورات دینی طالبان قضاوت کنیم، امانالله خان به هیچ صورت نباید فردی قابل قبول برای طالبان باشد. امانالله بهشدت طرفدار آموزش و آزادیهای زنان بود و در دوره حکمرانیاش تلاش کرد دست ملاها را از سرنوشت مردم کوتاه و امتیازات آنان را قطع کند.
برخی روشنفکران ناسیونالیست پشتون نیز با آنکه تحجر دینی طالبان را برنمیتابند، ولی از اینکه آنها توانستهاند دیگر اقوام را سرکوب کنند و «اقلیتها» را سر جایشان بنشانند، احساس خرسندی میکنند. چه وجه مشترکی میتوان میان روشنفکر سکولار پاریسنشین و گروه طالبان جز برتریطلبی قومی میتوان یافت. این امر بیانگر این نکته است که عناصری همچون قومیت و زبان در افغانستان تا چه حدی میتواند نیروهای مترقی را در راستای رسیدن به اجماعی علیه طالبان با دشواریها مواجه کند. در حال حاضر، قطببندیهای قومی در افغانستان آنچنان شدت یافته که مثلاً روستار ترکی حاضر است زعامت ملا هبتالله را بپذیرد و با او بیعت کند، اما هرگز حاضر نیست مترقیترین و معتدلترین شخص غیرپشتون را بهعنوان فرد اول مملکت ببیند.
سالانه شماری از زبانها منقرض و به بایگانی تاریخ سپرده میشوند. انقراض زبانهایی که گویشوران اندکی دارند، اگر از یک سو تنوع و غنای فرهنگی را در سطح جهان کاهش میدهد و از این بابت مایه تأسف است، اما از جهت دیگر زمینه را برای تفاهم و سازش بیشتر فراهم میآورد؛ چون موجب میشود که مردم به جای سخن زدن با زبانهای کماهمیت محلی، به زبانهای میانجی روی بیاورند و کارهای خود را با سرعت بیشتری جلو ببرند. زبان فارسی در افغانستان در گذشته توانسته و در آینده نیز میتواند بهعنوان پلی پیونددهنده میان اقوام و گویشوران زبانهای مختلف در این کشور عمل کند. اگر ما زبان فارسی را بهعنوان زبان میانجی و مشترک بینالاقوامی قبول کنیم، علاوه بر اینکه تفهیم و تفاهم میان ساکنان این کشور با شتاب بیشتر صورت میگیرد، گرایشهای رادیکال هویتخواهانه نیز به حداقل میرسد. پاسداری از زبان فارسی، به خیر همه باشندهگان این سرزمین است.