به نظر میرسد یکی از معدود کورسوهای امید در سرزمین فاجعهزده و مبتلا به ویروس ترس و یاس ما نیز کمکم در حال ناپدیدشدن است. این وضعیت گرچه از همان روزهای نخست قابل پیشبینی بود؛ اما دوست داریم این یکی متفاوت از آب در بیاید و به سرنوشت دیگر جنبشهای اعتراضی در افغانستان دچار نشود. البته این علاقه صرفاً بچهگانه نیست؛ بلکه با توجه به وضعیت متفاوت برخاسته از اعمال شدیدترین محدودیتهای زنستیزانه، تصور میشود که زنان ممکن است دست از مقاومت برندارند.
برای زنان معترض، توحش طالبانی کمتر قابل تحمل است تا مردان. شکی وجود ندارد که مردان نیز زجر و زبونی زیادی میکشند و زیر فشارهای روزافزون طالبان خردوخمیر شدهاند؛ اما با این حال، در مقایسه با زنان وضعیت بهتری دارند و دستکم هنوز از حقوق و امتیازهای ناچیزی برخوردار هستند. این به لطف مردسالاری حاکم بر جامعه افغانستان است.
سیاست حتا در دموکراتترین و توسعهیافتهترین کشورها مردمحور است؛ اما این وضعیت در کشور توسعهنیافتهای مثل افغانستان بدتر از هر جای دیگر از زنان قربانی میگیرد؛ بهگونهای که آنان حتا از حقوق اساسی آموزش، کار، ورزش و تفریح نیز محروم میشوند، چه رسد به حق اعتراض در برابر سیستم سیاسی و به چالش کشیدن بربریت دینی حاکم بر کشور. از این نظر، تصور میشود مقاومت زنانه در مقایسه با مقاومت مسلحانه مردانه – که پیش از فروکش کردن اعتراض زنان، رو به کاهش میرفت و حالا تقریباً به صفر تقرب کرده است – سرسختی و پایداری بیشتری داشته باشد و نباید به این سادهگی در برابر موج ویرانگر خشونت و سرکوب طالبانی فروکش کند. با این حال، مقاومت زنانه کنونی در افغانستان با چالشهای جدی روبهرو است که سعی دارم تا حد امکان به آن بپردازم.
جامعه دینزده و مردسالار
زنان در جامعهای دست به اعتراض زدهاند که بیشتر شهروندانش به دلیل ابتلا به ویروس دینزدهگی و مردسالاری نسبت به زنان نگاه تحقیرآمیز دارند: زنان باید در خانه باشند و فرزندانشان را بزرگ کنند، نه در خیابان برای اعتراض. زنان باید آنچه مردان میگویند را بپذیرند. این مردان شامل همه میشود؛ از پدر، شوهر، برادر و پسر گرفته تا ملا و زمامدار کشور. در چنین جامعهای زنان نهایتاً میتوانند درس بخوانند، برای خرید به بازار بروند و کار کنند. اما آنان نمیتوانند سلطه مردسالاری را زیر پرسش ببرند و یا در برابر سیستم سیاسی خودکامه قد علم کنند.
وقتی زنان دینزدهگی و مردسالاری را به چالش بکشند، دیگر فرقی میان ملا و «روشنفکر» وجود ندارد. همه برای این که زنان دوباره به موقعیت بردهوار قبلی برگردند، متحدانه در برابر مقاومت زنانه میایستند تا جامعه «منحرف» نشود. مقابله با مقاومت زنانه در دو شکل ظاهر میشود: نخست، فعال و قابل دید و دوم، غیرفعال و نامرئی. رویه نخست را در حال حاضر طالبان و همفکرانشان انجام میدهند و رویه دوم را، مردان و حتا زنان دینزده و سنتی. در افغانستان بیشتر مردان یک طالب درونی دارند که گاهی آشکار و گاهی نهان میشود.
اعتراض زنان تا کنون به این دلیل نتوانسته از پشتیبانی گسترده مردان برخوردار شود که بیشتر مردان افغانستان با دهنکجی به این اعتراضها نگاه میکنند: زن چه باشد و اعتراضش. آنان نه خودشان جرئت مقاومت در برابر موج رو به گسترش تندروی اسلامی را دارند و نه هم شهامت پذیرش این را که زنان غرور بیشتری از خود به خرج داده و رژیم طالبانی را در حد توان خود به چالش کشیدهاند.
با این وصف، جنبشهایی که نتوانند حمایت بقیه نیروهای جامعه را جلب کنند، در نهایت فروکش میکنند؛ چون خشم و عصیان معترضان جایش را به ناامیدی و انفعال میدهد. فروکش کردن اعتراضها اما بهمعنای شکست و پایان مقاومت زنانه در افغانستان نیست. اعتراضها با توجه به وضعیت جاری ممکن است دوباره اوج گیرد و حتا شدیدتر هم شود. اعتراض زنان همچون خاری بر چشمان طالبان هرازگاهی به آنان گوشزد خواهد کرد که خشم زنان دست از سر این گروه بر نمیدارد.
فسادزدهگی احزاب سیاسی و نهادهای مدافع حقوق زنان
پس از یازدهم سپتامبر و ورود غربیها به افغانستان، بازار حزبسازی بهیکبارهگی گرم شد. بیش از صد حزب با اکتواداهای ظاهراً مردمی به میدان سیاست وارد شدند. بیشتر این احزاب که از استحاله تنظیمهای جهادی، تجزیه حزب دموکراتیک خلق و از آدرس سازمانهای مائوییست پدید آمده بودند، به دلیل عدم برخورداری از پایه تودهای، با کرایه و یا خرید شناسنامههای مردم، در وزارت عدلیه دولت پیشین ثبت نام کرده و جواز فعالیت گرفتند. این احزاب که باید از جایی تمویل میشدند و حتا با این اشاره وارد میدان شده بودند، با فعالیتهای انجیاویی نه تنها کاری برای مردم انجام ندادند که به بخشی از فساد رایج در دولت مورد حمایت غربیها مبدل شدند و از این سبب، به دامان این دونر و آن دونر چنگ زدند تا «چانته خالی»شان را پر کنند.
احزاب و گروههای وابسته به کشورهای غربی در این خوردوبردها توانستند صاحب نانونوال شده، به بورسیه و مدال برسند؛ اما بقیه که وابستهگی کمتری داشتند و یا «هنر» پروژهگیری را بلد نبودند، در حد گرفتن جواز فعالیت ماندند و کسی هم به سراغشان نرفت. احزابی که صاحب نانونوال شده و برنامههای انجیاوسازی و پول کشیدنشان پررونق شد، بزرگترین فعالیتهای آنها راهاندازی چند تظاهرات با افراد کرایی بود که بیشتر برای جلب توجه سفارتخانههای غربی (دونرها) انجام میشد نه مردم. این احزاب هیچ کار ریشهای و پایدار برای کمک به نهادینهشدن حقوق زنان و مبارزه با دینخویی و مردسالاری حاکم بر جامعه افغانستان نکردند و برعکس، با استفاده ابزاری از زنان و راهاندازی برنامههای مضحک و عوامفریبانه، بهگونه غیرمستقیم سبب تداوم زنستیزی و کماهمیت جلوه دادن نقش زنان در جامعه شدند.
به این ترتیب، نخستین تجربه حزبسازی پس از صدور دموکراسی – که احزاب مهمترین رکن نمایش آن است – به افغانستان، منجر به ورشکستهگی عبرتآور و ناامیدکننده شد. اگر احزاب سیاسی از نفوذ بلندی در میان مردم برخوردار شده و ظرفیت اعمال فشار بر رژیم طالبانی را میداشتند، امروز زنان بهعنوان شهروندان معترض، به تنهایی مسوولیت مقاومت در برابر محدودیتهای زنستیزانه طالبان را بر دوش نمیگرفتند و این گروه نیز قادر نبود بیباکانه و بدون محاسبه به سرکوب زنان معترض بپردازد.
در کنار احزاب سیاسی، نهادهای متعدد مدافع حقوق زنان نیز نه تنها کار بنیادی و پایداری برای زنان افغانستان نکردند، بلکه با رویه مشابه احزاب سیاسی، یکی از عاملان وضعیت فاجعهبار کنونی زنان هستند. مسوولان این نهادها که تجارت پرسودی را به بهانه دفاع از حقوق زنان در افغانستان راهاندازی کرده بودند و حالا در کشورهای غربی زندهگی راحتی دارند، هنوز دست از کاروبار «دفاع از حقوق زنان» نکشیده و تلاش دارند از دختران معترض در افغانستان زیر سلطه طالبان، در نشستهای بینالمللی «نمایندهگی» کنند که واکنش زنان معترض را در پی داشته است. تنها کاری که گاهگاهی این سلبریتیهای «مدافع حقوق زنان» در غرب میخواهند انجام دهند، درود فرستادن به شهامت و غرور دختران معترض است و بس؛ اما اگر دوباره فرصتی برای پروژهگیری و ادامه تجارت «دفاع از حقوق زنان» فراهم شود، مطمئنم که این تاجران حریص و ریاکار برمیگردند تا پول بیشتری به جیب بزنند.
یادآوری و برجستهسازی این عوامل نباید ما را نسبت به آینده مقاومت شجاعانه زنان افغانستان در برابر توحش طالبانی بدبین کند. مطرح کردن چالشها و دشواریهای اعتراض زنان بهخاطری است تا آنان با هوشیاری بیشتر و متکی بر ظرفیت مستقلانه خودشان دست به طرح استراتژیهای کارساز اعتراضی بزنند و چشم به راه هیچ رهبر و رییس خارجنشین و یا دولت بیرونی نباشند. سلبریتیهای به اصطلاح مدافع حقوق زنان و دولتهای غربی لیبرال، بیشتر در فکر تامین منافع خودشان هستند تا نگران وضعیت اسفبار زنان در افغانستان زیر کنترل طالبان.