اخیراً بحث مدرسهسازی مکاتب دخترانه، بسیار گرم شده است. گفته میشود دولت جو بایدن در آستانه برگزاری انتخابات، به دنبال دستاوردی در افغانستان است تا از بار سنگین خروج آشفته خود از این کشور اندکی بکاهد و دستاویزی برای فروش بر رایدهندهگان امریکایی داشته باشد. این دستاویز، بازگشایی مکاتب دخترانه به روی دختران بالاتر از صنف ششم است. به همین دلیل، اخیراً مشکلات افغانستان را به بسته ماندن مکاتب دخترانه محدود کردهاند تا با بولد کردن آن، توجه را جلب همین مساله کنند و با حل آن، دستاوردی برای خود بتراشند. از سویی، بازگشایی مکاتب دخترانه یکی از پیششرطهای دولتهای غربی برای تعامل بیشتر با گروه طالبان و در نهایت بهرسمیتشناسی حاکمیت آنهاست. از آنجایی که ایدیولوژی طالبان به این گروه اجازه بازگشایی مکاتب دخترانه و یا مخالفت با دستور رهبری را نمیدهد، بروکراتهای طالبان در پی یافتن راهی میانه هستند تا هم خاطر ملا هبتالله و جنگجویان این گروه آزرده نشود و هم زمینه تعامل بیشتر با کشورها میسر گردد. این راه میانه که ظاهراً امریکا نیز نسبت به آن چراغ سبز نشان داده، تبدیل مکاتب دخترانه به مدارس دینی و بازگشایی دروازههای آنهاست؛ طرحی که از همین حالا بسیار خطرناک به نظر میرسد.
مشکل آموزش در افغانستان تنها به بسته ماندن مکاتب و دانشگاهها به روی دختران خلاصه نمیشود. این بخشی بزرگ از مشکلات است، اما همه آن نه. در افغانستان فعلاً مهمتر از نبود معلم مسلکی و مکتب استندرد، بحث نصاب تعلیمی است. وضعیت در دانشگاهها نیز ادامه وضعیت مکاتب است. زمانی که طالبان به برگشتانده شدن به قدرت باور پیدا کردند، کمیتهای را برای بررسی نصاب مکاتب ساختند. آن کمیته همه مضامین مکاتب را از صنف اول تا صنف دوازدهم بررسی و آن را با تفکر این گروه وزن کرد. هر چه نسبت به تفکر این گروه سنگینتر بود، روی آن به نام خلاف عرف و سنت و شریعت، خط کشید و توصیه کرد که از نصاب حذف شود. به جای آن، گفته شد که «ارزشهای جهادی» گنجانده شود تا دانشآموزان روحیه جهادی پیدا کنند و در حقیقت در سطح طالبان تنزل کنند. جهاد هم از نظر طالبان، همان کشتار مردم افغانستان است که در نزدیک به سه دهه عمر این گروه همه شاهد آن هستیم. وقتی طالبان به قدرت برگشتانده شدند، به تغییر نصاب مکاتب و دانشگاهها آغاز کردند. افزایش ساعتهای درسی هفتهوار مضمون ثقافت اسلامی از یک ساعت به چهار ساعت در دانشگاهها، از نخستین اقدامات بود. پس از آن، نصاب دانشگاه و مکتب را دستکاریهای بسیاری کردهاند. این وضعیت مردم افغانستان را در برابر یک سوال کلان قرار داده است: آیا باز بودن مکتب با نصاب طالبانی به نفع است یا بسته بودن آن، سوای اینکه مکتب دخترانه باشد یا پسرانه؟ در مورد دانشگاه نیز همین سوال مطرح است.
حالا راه میانه برای حل مساله مکاتب دخترانه، همان مدرسهسازی این مکاتب است. وقتی مردم نسبت به نصاب آموزشی در مکاتب نگران هستند و از بنیادگرا بارآمدن فرزندانشان میترسند، وضع در مدرسههایی که طالبان مجری و اساسگذار آنها باشند، بهمراتب خطرناکتر است. نصاب این مدارس دینی، مشخصاً طوری طراحی خواهد شد که فرق زیادی با مدارس جهادی این گروه نداشته باشد. در مدارس جهادی گروه طالبان، دانشآموزان مهارتهای جنگی را میآموزند و نسبت به لزوم حمله انتحاری شستوشوی مغزی میشوند. هیچ خروجی مدرسه طالبانی را نمیتوان انسان نورمال و عادی دانست؛ آن کودکان معصوم سرانجام بنیادگرا و تروریست بار خواهند آمد. ورود دختران به چنین مراکز و سالها آموزش در آنجا، آنها را نیز تندرو و رادیکال بار خواهد آورد. به این ترتیب، تروریسم و بنیادگرایی به خانهخانه مردم راه خواهد یافت.
مساله دیگر، غیرضروری بودن این کار است. در حالی که افغانستان از داشتن ملا پیش از حاکمیت طالبان نیز اشباع بود و چه بسا که خیلی بیش از حد نیاز ملا داشت، تربیت ملاهای بیشتر به معنای خارج کردن انسانهای کارا از بازار کار و تبدیل آنها به انسانهای بیفایده است. کسانی که از مدارس دینی فارغ میشوند، بهندرت قادرند نان خانوادههای خود را با کار کردن و فعالیتهای اقتصادی تامین کنند، اگر دین را متاع و ملایی را دکانداری حساب نکنیم. آنها در کارخانهها، تجارت، زراعت، صنعت و دیگر عرصههای مفید به درد نمیخورند. ملاهای طالب تنها تولیدی که در آن سهم و دخل دارند، تولید ماینهای بشکهای است. تربیت خیلی عظیمی از ایندسته آدمها، وضعیت معیشتی و تولید سرانه را تحت تاثیر قرار میدهد. البته این کمترین آسیبی است که از ناحیه مدرسهسازی به افغانستان وارد میشود. آسیبهای کلان، ترویج خشونت، تکثیر بنیادگرایی و توسیع تروریسم است که خونریزیها و ویرانیهای بسیاری را در پی دارد.
از جانب دیگر، تربیت کردن ملا برای خود ملا هم بیفایده است. اگر سودی میداشت، طالبان به ملاهای خود سند تحصیلی رسمی نمیدادند تا وارد سیستم رسمی آموزش مدرن شوند و از اعتبار آن استفاده کنند. در کشورهای دیگر نظیر ایران نیز میبینیم که ملاها برای اینکه بتوانند از حالت جمودی خارج شوند، به نظام آموزش رسمی وارد میشوند و دانشگاه میروند. حتا در رژیم طالبان هم نمیشود از خروجی مدارس دینی استفاده کرد، به جز موارد معدودی. بنابراین، این گروه مجبور شده به مدرسهخواندههای وابسته به خود اسناد تحصیلی و آموزشی دانشگاه و مکتب را هدیه بدهد تا آنها از اعتبار این نهادهای رسمی آموزش بتوانند وارد دستگاه بروکراسی دولت شوند، نه غیر آن. آنها که اسناد را با بذل و بخشش به دست آوردهاند، در میدان عمل حرفی برای گفتن ندارند، بنابراین در صنعت و تجارت و سایر حرفههای تخصصی وارد شده نمیتوانند. دستگاه بروکراسی دولت به دلیل اینکه رژیم طالبان به کسی پاسخگو نیست، میتواند تنها گزینه این ملاها باشد. بنابراین، مدرسهسازی ـ چه دخترانه و چه پسرانه ـ در عمل یک کار بیفایده است. نه به کشور و جامعه سودی میرساند و نه به شخصی که آنجا آموزش میبیند. چنین طرحهایی، یک بازی سیاسی با پیامدهای ویرانگر و آسیبهای مضاعف است.
آموزش دینی در کشور در سطحی نیست که حداقل مسایل دینی را نیز در سطح قابل انتظار دانشآموزانش تدریس کند. بنابراین، آنها مجبور میشوند به خارج از کشور برای ادامه دروس دینی بروند. گزینههای دمدست پاکستان و ایران هستند. در آنجا، بهخصوص در پاکستان، اکثر آنها تروریست تربیت میشوند، تولید و کارگذاری ماین را آموزش میبینند و به نیروهای انتحاری تبدیل میشوند. بنابراین، مدرسهسازی استمرار تروریسم است. برای دختران حتا همین گزینه هم در دسترس نیست. با توجه به سیاستهای طالبان، دختری که از مدرسه فارغ شود و بخواهد دروس دینیاش را ادامه دهد، گزینهای برایش وجود ندارد. البته این در نهایت به نفع آنهاست. بنابراین، دختران عملاً با رفتن به مدرسهها، آن هم زیر نظر طالبان، وقتشان هدر داده میشود. چیزی فراتر از این در انتظار دخترانی که به مدرسه میروند یا خواهند رفت، نیست. آنها به مدرسه خواهند رفت، بنیادگرایی را تمرین خواهند کرد و آن را به خانهها خواهند آورد و در نهایت هیچکاره خواهند شد.