عفو بینالملل بهتازهگی با راهاندازی کمپینی از مردم افغانستان خواسته است که برای رهایی فعالان مدنی زندانی به رییس استخبارات طالبان نامه بنویسند. این نهاد امیدوار است که کمپین تازهاش کمک کند تا فعالان مدنی زندانی «بدون قیدوشرط» رها شوند. اما آیا با شناختی که از طالبان داریم، این گروه اهمیتی به این گونه کمپینها خواهد داد؟ فرض کنیم که بخشی از مردم افغانستان به طالبان نامه نوشته و عاجزانه خواستار رهایی فعالان مدنی زندانی شدند، اصلاً این گروه نامههای مردم را خوانده و به آن پاسخ خواهد داد؟
به نظر میرسد که عفو بینالملل با گذشت بیش از دو سال از حاکمیت طالبانی در افغانستان – که تا کنون هیچ سیگنال مثبت و امیدوارکنندهای از خود نشان نداده و حتا مدافعانش را نیز ناامید کرده است – به توهم عجیب و غریبی دچار شده و هنوز تصور میکند که میشود با طالبان تعامل کرد. البته عفو بینالملل تنها نیست و نهادهای دیگری نیز هستند که هنوز معتقدند با طالبان میشود وارد تعامل شد. یکی از این نهادهای جهانی، سازمان ملل است. این سازمان هرچه در توان داشته تلاش کرده تا با گروه طالبان همکاری کند. نخستین گامهای سازش و همکاری را نیز این سازمان برداشته است نه طالبان. شوق تعامل در سازمان ملل به حدی زیاد است که این سازمان حتا حاضر شده محدودیتهای طالبان بر کارمندان زن را نیز پذیرفته و به کارش در افغانستان ادامه دهد.
چه چیزی سبب شده تا سازمان ملل حتا ارزشها و اصولی که به شدت بر رعایت آنها تاکید میکند را زیر پا گذاشته و به قواعد و اصول بدوی یک گروه تروریستی در افغانستان تن دهد؟ سازمان ملل ممکن است به این دلیل دست به چنین کاری زده باشد که این سازمان مجبور است در افغانستان بماند؛ چون رسیدهگی به وضعیت بحرانی کشورها یکی از وظایف اصلی آن است. اگر سازمان ملل به هر بهانهای از نقش خود بهعنوان یک نهاد بینالمللی در افغانستان دست بکشد، به معنای این است که نتوانسته کارش را بهخوبی انجام دهد. اما این بدان معنا نیست که طالبان هر قیدوبندی را وضع کردند سازمان ملل آن را بپذیرد.
اگر سازمان ملل نتواند از ارزشها و اصولی که در منشور این سازمان و اعلامیه جهانی حقوق بشر درج شده است دفاع کند، جایگاه آن بهعنوان یک نهاد معتبر بینالمللی زیر سوال میرود. با این حال، به نظر میآید که سازمان ملل در بدل ماندن در افغانستان حاضر است تا حدی از اصول و ارزشهایش چشمپوشی کند. اگر طالبان حاضر به پذیرش قوانین و اصول پذیرفته شده بینالمللی نیستند، سازمان ملل چارهای نمیبیند جز پذیرش قواعد بدوی آنان! این استدلال بیشتر نشاندهنده ضعف و درماندهگی یک سازمان معتبر بینالمللی با قدرت استثنایی مشروعیتدهنده به دولتها و اقدامات آنها، در برابر یک گروه تروریستی است که درست به دلیل فسادزدهگی، زمینگیرشدن و درماندهگی دولتها و نهادهای بینالمللی توانسته است بر یک کشور مسلط شود.
یکی از دلایل موفقیتهای شگفتآور گروههای تروریستی در برابر دولتها، بهرهبرداری این گروهها از فسادزدهگی و ضعف رژیمهای سیاسی است. وقتی دولتها نتوانستند به وظایفی که برایشان محول شده رسیدهگی کنند، بحران پدید میآید. هر گاه بحران از راه برسد، تاجران بحران نیز در کمین نشستهاند تا از آن بهترین و بیشترین بهرهبرداری را کنند. این تاجران هم در دولتها پستهای مهم و کلیدی دارند و هم در بیرون از آنها. گروههای تروریستی که سهم کلانی در تجارت بحران دارند، هم در دولتها شریک و همکار دارند و هم در بیرون از آنها.
وقتی به افشاگریهای مقامهای دولت پیشین نگاه کنید، میدانید که شریکان تاجران بحران در آن دولت چه کسانی بودند و چهگونه زمینه را برای بازگشت طالبان فراهم کردند. اگر دولتهای کرزی و غنی بخشی از تجارت بحران نبودند و برعکس علیه آن اقدام میکردند، اگر امریکا – که در نهایت خسته و درمانده شد – بهجای تداوم مبارزه با تروریسم و تجارت بحران از آنها بهرهبرداری نمیکرد و در نهایت راه سازش و «تعامل» با آنها را در پیش نمیگرفت، و سازمان ملل نیز از این کار حمایت نمیکرد، حالا نه طالبان بر افغانستان حاکم بودند و نه سازمان ملل این همه درد سر داشت.
پس، هر قدر دولتها و نهادهای به اصطلاح مشروع ملی و بینالمللی خسته و درماندهتر میشوند، گروههای تروریستی بهعنوان بخشی از نیروهایی که مشروعیت این نهادها را به چالش میکشند – همه نیروهایی که قدرت و مشروعیت دولتها و دیگر نهادهای هژمونیک را زیر سوال میبرند بد نیستند و بنابراین، حسابشان از گروههای تروریستی جداست – با بهرهبرداری از ضعف و درماندهگی آنها قدرت و نفوذ بیشتری برای خود دستوپا میکنند.
حالا اگر به بحث اولی خودمان برگردیم، کمپین عفو بینالملل برای تشویق مردم به نوشتن نامه به رییس استخبارات طالبان با هدف رهایی فعالان مدنی، بیش از آنکه نشاندهنده خلاقیت و ابتکار این نهاد بینالمللی باشد، بیانگر توهم و درماندهگی آن است. عفو بینالملل که به نظر میرسد هنوز شناخت بهتری از طالبان ندارد، از مردم افغانستان میخواهد که به آنان نامه بنویسند. مگر طالبان گروهی است که اهمیتی به حرکتهای مدنی مورد نظر عفو بینالملل قایل شود؟ طالبان یک گروه شبهنظامی تروریستی است و تنها زبان زور را جدی میگیرد نه حرکتهای مدنی از نوع نامهنویسی به رییس استخبارات طالبان را که کار اصلیاش مدیریت سرکوب و وحشت در افغانستان است. ما با رژیمی روبهرو هستیم که بهجای شنیدن حرف مردم، هر نوع اعتراض مدنی را بیدرنگ سرکوب میکند؛ رژیمی که اصلاً مفهومی بهنام مردم را بهرسمیت نمیشناسد چه رسد به اینکه نامههای ارسالی آنها را بخواند و سپس زیر فشار این نامهنویسی قرار گرفته و مجبور به رهایی فعالان مدنی شود.
فرض کنید پذیرفتیم که این طرح عفو بینالملل عالی است. آیا مردم افغانستان حاضرند از این پیشنهاد استقبال کنند؟ مردمی که با روی کار آمدن دوباره طالبان خسته و درماندهتر از آنی شدهاند که حتا واکنش سادهای به آنچه طالبان روزانه بر آنان روا میدارند از خود نشان نمیدهند، چه رسد به اینکه وقت گذاشته و به رییس استخبارات این گروه نامه بنویسند که فعالان مدنی را آزاد کن!
طرحهایی از این دست، نهتنها کمکی به تغییر وضعیت فاجعهبار کنونی نمیکنند بلکه به بقای بیشتر طالبان میانجامند. پیشنهاد نامهنویسی به طالبان در واقع کنش سیاسی را به سطح پایینتری تقلیل داده و از جدیت و اهمیت آن میکاهد. عمل سیاسی در برابر طالبان باید طوری طراحی و سازماندهی شود که این گروه آن را جدی بگیرد و به آن واکنش نشان دهد. طرحها زمانی کارایی دارند که با تکیه بر شناخت کافی از محیط و جغرافیایی که در آن تطبیق خواهند شد و همچنان نیروهایی که بر آن حکمروایی میکنند، طراحی شوند. وقتی طالبان حرکت مدنی از نوع نامهنویسی را جدی نمیگیرند، با این کار چه سودی نصیب ما خواهد شد؟