پیکر زخمی افغانستان پس از زلزله قدرتمند پکتیا و کشتهشدن هزاران انسان مدت زیادی به نعش بیروحی میمانست. این واقعه، خطرناکترین و قدرتمندترین زلزله چند سال پسین پنداشته میشد که تبعات جانی و مالی زیادی نمودار کرد. پس از آن رویداد شوم، مردم شاهد کدام زلزله دیگری با این شدت و قدرت نبودند و تقریباً آن را رخداد بیسابقه میخواندند. دیری از این گمانهزنیها نگذشت که اژدهای خطیرِ گسلهای خفته و کمینکرده در اعماق زمین حوزه غرب افغانستان، جایی که سرزمینی بهنام هرات در آن لمیده است، نیز پس از سالهای طولانی به جولان درآمد و در ظرف چند ثانیه بسیاری از قریههای حومه هریوا زمین را با خاک یکسان کرد. در سطح شهر، به دلیل وجود ساختمانهای تقریباً مستحکم، آسیب مالی چندانی برای مردم حاصل نشد، اما موج طوفانی بزرگی از وحشت و سراسيمهگی را در مناطق مختلف طنینانداز کرد که این مورد خیلی کم متمع توجه رسانهها قرار گرفت. اشاره بیشتر این قلم در این چهارچوب نیز بُعد ذهنی و عواقب غیرقابل بخشش پروپاگاندای مردمی و تاثیر آن بر افکار عام و مغالطهرویهای رسانههای بیریشه و بیبنیاد است.
چنانکه گفته آمدیم، ابعاد زیادی از این زلزله اثر پذیرفت که برجستهترین آن بعد جسمی و روانی است. در بُعد فزیکی و جانی، بیشترین ضرر را آنانی متقبل شدهاند که در روستاها زندهگی میکنند. نبود خانههای معیاری و ساختوسازهای غیراستاندارد در اثر نبود امکانات مالی در اطراف شهر، سبب شده بود تا مردمان آن دیار به همان خانههای گِلی اکتفا کنند. بیخبر از این که روزی اژدهای زلزله از راه میرسد و تمام هست و نیستشان را به فنا میدهد. اما در شهرها، طبق روایت شواهد، ضررهای جانی و مالی کمی به چشم خورده بود. اما با این وجود، موج وحشی بُعد روانی، آسایش عصبی همه مردم را ربود.
اگر وحشتگستریهای ناشی از زلزله را با پسلرزههای اخیر هرات مقایسه کنیم، میزان وحشت خود را به ۱۰ ریشتر نیز خواهد رساند. به زبان واضحتر، اگر ما زلزلههای ۵ و ۶ ریشتری را تجربه کردیم، دللرزههای قویتر از آن را نیز در کارنامه ثبت کردیم که مثال واضح آن فوت تقریباً بیش از ۵۹ نفر در اثر سکته قلبی در همان چند روز نخست زمینلرزه بود. زلزله هرچند تشعشعات جسمی کمتری در سطح شهر هرات داشت، ولی تبعات ویرانگر روحی و روانی بسیاری نیز برجای گذاشت. اگر تعدادی از مردم را زلزله به زیر هزاران تُن خاک برد، طوفانهای روانی ناشی از پروپاگانداپردازان، افراد غیرتخصصی و رسانههای جعلی نیز میلیونها نفر را تا نزدیکی سلاخگاه کشاند.
از این وحشتسرایی و پروپاگانداگستری دروغین میتوان چندین مشق و عبرت گرفت. عبرت را به این علت در اول ذکر نکردهام که زیبنده شهر علم و عرفان نیست و آوردن مشق در ابتدا، بهقول هراتیان از تیزی دمه میکاهد. زلزله و پسلرزههای جانکاه، وحشتآفرین و مخرب اخیر هرات، درسهای بیشماری را نیز بههمراه آورد. بزرگترین درسی که حادثه زلزله به ما آموخت این بود که هر کداممان در هر جایگاهی که هستیم باید پختهگی و فهم کاملی از مرتبه خود داشته باشیم. در جایی که ضرورت است با استفاده از دانش تخصصی همان رشته نظر دهیم و مایه خیر برای بشریت و وصل باشیم و اگر ضرورتی احساس نمیگردد و یا دانش کافی در همان حوزه نداریم، دست از دخالت بیرویه در دیگر حوزههای علمی برداریم، شأن همان حوزه را به سخره نگیریم و دانشمند همان بخشی که درباره آن علم کافی داریم باشیم. کافی است حدومرزهای خود و دیگران را بشناسیم. اگر ما دوست داریم در حوزهای که فعالیت میکنیم، فرد نافهم و کودنی به چرندگویی نپردازد، انتظار سایر بخشهای علمی که ما بر آن مسلط نیستیم از ما نیز چنین است. این مساله را میتوان به زبان حقوقی نیز بیان کرد. در علم حقوق به چنین جستاری معمولاً فضولی میگویند. از این جهت، در دوایر اخلاقیات فضولی عمل مذموم و ناپسند است.
در افغانستان اما بذر و جوانهزدن این پدیدهها مثل پدیدههای جنگ و دهشت، انتحار و انفجار، بنیادگرایی و محافظهکاری، پایانی ندارد. مردم همیشه در دام این تلهها گرفتار بودهاند. به باور من، هجوم این حجم زیاد از آفتهای تصنعی بشری، حاصل تقاصهایی است که ما از میزان کممطالعهگی و دانش نیمچهمانندی که داریم میدهیم. در سرزمین بیماری که علم و اندیشه، قلم و کتاب، جایش را به افکار دروغین، توخالی و کهنهگرا بدهد و به تحقیقات علمی، نواندیشی و روشنگری پشت کنند، امید بهبودی نمیرود. ما هیچگاه در محیطی که با میلیاردها میکروب آلوده است، نمیتوانیم به صحتمندی و سلامتی جسمی و روانی امید ببندیم.
یکی از عادتهای بدی که متأسفانه در افغانستان بین مردم مروج است، این است که مردم در تلاشند تا در هر عرصهای به نظردهی بپردازند و در هر مسالهای ابراز نظر کنند. شما وقتی ضعیفی این عملکرد را متوجه خواهید شد که در یکی از کشورهای بیرونی قدم بگذارید. آنگاه خواهید یافت که ماشین علم امروز بهشدت ریزبینانه و ذرهبینانه به جلو میرود و جهان علاقه خاصی به تخصصگرایی نشان میدهد. من و یا شما، فرقی نمیکند، اگر هر کداممان در کشورهای توسعهیافته و به عبارت دیگر جهان اول، ادعای همهچیزفهمی کنیم، قطعاً ما را دیوانه خطاب خواهند کرد.
در کشورهای جهان سوم که افغانستان متأسفانه یکی از آنهاست، روال طوری است که اگر شما به داکتری جهت معالجه مراجعه کنید، او بدون کدام پرسوجویی خود را درمانگر تمام دردها و عوارض تنتان میداند. اگر بگویید که اسید معدهام زیاد است و اچپایلری اذیتم کرده، یا مشکل قلبی دارم و یا استخواندرد هستم، برای هر کدامش دارویی مینویسد. اما در کشورهای توسعهیافته قاعده کاملاً معکوس است. شما وقتی به داکتری جهت معالجه چشمتان مراجعه کنید، تمام بخشهایی که یک چشم از آن تشکیل شده را فرد جداگانه معاینه کرده و طبق ضرورت، داروی مربوطه را تجویز میکند. در این جوامع نهتنها علم طب بلکه تمام علوم از خطر بهاصطلاح همهچیزدانها مصون است.
روی این ملحوظات، بهتر است در جایی که دانشمان واقعاً کاراست و مطمئن هستیم که گره کار با دست ما باز میشود، وارد عرصه شویم. قولی از استاد سعدی در همین زمینه بسیار صدق میکند. وی میگوید که بین ذهن و دهن یک نقطه فاصله است، تا ذهنمان را باز نکردیم، دهنمان را باز نکنیم. اگر بحث بانگ و شعار به میان بیاید، به هیچ حبل و ریسمانی گرفتنی نیستیم. وقتی صحبت از ایمان و تقوا و فهم دینی میکنیم، چرا پابند شعائری که بدان معتقدیم، نیستیم؟ مگر ما مامور نیستیم تا امانت را به اهل آن بسپاریم؟ سپردن امانت به اهل آن در این مرحله یعنی این که اگر خبری از وقوع زلزله میشود و یا پیرامون این پدیده تحقیقاتی صورت میگیرد و لازم است بین مردم دستبهدست شود، بگذارید این کار را اشخاص و رسانههایی انجام دهند که در همین راستا فعالیت دارند و امین موضوع هستند.