انسان به دلیل خصلت انسانی، متفاوت میاندیشد. اگر تفاوت اندیشیدن در انسان نباشد، با سایر حیوانات غیرناطق، فرقی ندارد. بهویژه انسان قرن بیستویکم نمیتواند گلهای بیندیشد و عمل کند؛ چون خصیصه بارز او متفاوت اندیشیدن و خلق کردن جهان جدید است. از همین رو، یکی از دلایل ایستایی جامعه امروز افغانستان و چرخش پیوسته آن بر محور تفکر افراطی، به رسمیت نشناختن تفاوتهای فکری، فرهنگی و مذهبی است. زیرا به هر میزانی که جامعه دچار دگماندیشی، یکسانباوری و همسانسازی فکری شود، به همان پیمانه از تفکر توسعهطلبی و ارزشهای جامعه مدرن دور میشود. بنابراین، هیچ جامعهای به ثبات و توسعه نمیرسد، مگر اینکه تفاوت اندیشیدن در آن به رسمیت شناخته شود، فرهنگ تساهل و مدارا بارور و نهادینه گردد و به اراده جمعی و فردی احترام گذاشته شود. هرچند در این سرزمین دیری است که دگراندیشی بدعت فکری شده، درخت تنومند معرفت و عرفان اسلامی در حال برگریزی و به فصل خزان نزدیک است و روشناندیشی، معادل کفراندیشی تلقی میشود. همچنان خلق کردن و نو بودن، بهمثابه دشمنی با دگری فهمیده شده است. همه اینها نشانههای زوال و سقوط جامعه به تباهی عظیمتر و بدبختی بزرگتر است. در واقع این یکساناندیشی و تلاش برای آن، بستر کلیه ارزشهای والای تفکر یعنی معرفت، حقیقت و فضیلت را فاقد اعتبار میگرداند و یک جامعه ایستا، بیرنگ، کرخت، افراطی و مذهبی را به میان میآورد که ریختاندن خون و کشتن انسانهای باورمند به نوگرایی، از وظایف و مکلفیتهای دینی افراد آن جامعه به حساب میرود. چیزی که این روزها در افغانستان عملا شاهد آن هستیم. همه کسانی که متفاوت از گروه حاکم و تفکر مسلط میاندیشند، محکوم به نابودی هستند. آزادی مذهبی به رسمیت شناخته نمیشود، در معارف -جایی که باید بذر معرفت و دانایی کاشته شود- فرهنگ زور و نادیده گرفتن ارزشهای مذهبی نهادینه میگردد. کارمندان ریاست معارف دایکندی که اکثریت آنان شیعه هستند، مجبور میشوند که به امامت ملای طالب نماز جماعت بخوانند و بعد از نماز اجباری، میروند با عقیده و باور خود نماز میخوانند. اینها نمونههای کوچکی از عدم تحمل و بردباری مذهبی تفکر حاکم را بازگو میکند.
حمله بر مکانهای مذهبی شیعیان و انفجار و ایجاد رعب و وحشت در آموزشگاهها و دانشگاههای هزارهها، از ویژهگیهای روشن تکفیریهای طالبانی – داعشی است. این تفکر حتا خانقاهها و عبادتگاههای صوفیان و عارفان را که معرفت و مدارای اسلامی مدیون بزرگانی چون بن عربی، مولوی، جامی، عطار، سنایی و دیگران است، هدف قرار میدهند. این از نمونههای واضح حذف و نفی باورهایی غیر باور حاکم است که به شکل بیرحمانه و وحشیانه به خاک و خونکشانده میشوند. از کابل تا کنارههای دریای آمو خون عاشقان و عارفان میریزانند تا بساط تفاوت و کثرتگرایی را برچینند و بستر تفکر طالبانی – داعشی را مساعدتر سازند.
این عقاید به تفکر وهابیت – سلفیت گروههای ستیزهجو و حاکمان کنونی کابل برمیگردد. این گروهها به رغم سابقه طولانی تکفیر در تعالیم اسلامی، با ارایه تعاریف جدید از مصادیق کفر، اهل کتاب را نیز تکفیر میکنند، مدعی اصلاح و احیای ارزشهای اصیل اسلامی هستند و برای رسیدن به آن از ابزار خشونت کار میگیرند. اگر طالبان به استیلای علم بر جهان کنونی ایمان نیاورند، در آموختن آنچه نمیدانند بیشتر از این غفلت کنند و نادانی را بر دانایی ترجیح دهند، بدتر از گذشته در گودال افراطیت و جهل ناشی از دین فرو میروند و خود و تاریخ کشور را بدتر از امروز شرمسار میسازند. زیرا با نگاهی به تاریخ این خطه، میتوان به این درک رسید که خوانشهای مختلفی از دینداری، فعالیت مدنی و کنش سیاسی با تفاوتهای زبانی و مذهبی در سپهر فرهنگی جامعه متکثر افغانستان وجود داشته است. امروز بیش از هر زمان دیگر، ما به آن قرائتهای وحدتآفرین، محتاج هستیم و باید همه در این زمینه تلاش کنیم.
گروه حاکم اگر بقای سیاسی و نام نیک در تاریخ میخواهد، با ترور و حذف، هرگز به مقصد نمیرسد. طالبان با گذشتهگرایی محض و دینداری افراطی نیز نمیتوانند جامعه سالم، پویا و رسالتمند که همه انسانها با نگرشهای متفاوت خود را در آن شریک بدانند، خلق کنند؛ مگر اینکه پارادایم فکریشان را نسبت به جامعه و واقعیتهای موجود جهان و افغانستان عوض کنند. همچنان در دل مدرنیته در مواجهه با مناسبات جهان جدید بیندیشند و از هرگونه فرصتسوزی بپرهیزند، ورنه هم خودشان غرق این تفکر حذف و نفی دگراندیشی میشوند و هم جامعه را سالها به عقب میبرند که برای رسیدن به وضعیت موجود قربانیهای جبرانناپذیری داده است.
بنابراین، اگر قرار است به افغانستان واحد، غیرقابل تجزیه، دارای ساختار اجتماعی، سیاسی و اقتصادی پویا و متکثر اندیشیده شود که با زیست جهانی، جهان جدید و نسل نو سازگار باشد، باید قدر همه داشتههای فکری، معنوی و مذهبی دانسته شود، از آنها پاسداری گردد و برای آشتی دادنشان تلاش صورت گیرد. زیرا با نگاهی گذرا به تاریخ معاصر کشور میتوان به این درک رسید که هیچ باور و نگرش حذفی، تاکنون ره به جایی نبرده و بعد از این نیز تفکر حذف مشت در هوا کوبیدن است؛ به قول مشهور «شیشه هرقدر بشکند، تیزتر میگردد.»
این بر طالبان است که اگر سیاسی و مدرن شدهاند و به قضاوت تاریخ و مردم میاندیشند، از لاک تفکر برتریطلبی قومی – مذهبی برون آیند و به جهان جدید بیندیشند. آنان نباید با شتاب و خشونت و هیجان، پای حذف و ترور را به بازی تلخ و تکراری کنشهای کور و احساسی این سرزمین ستم کشیده، بیشتر از این، باز کنند. طالبان باید دست از نخبهکشی، ترور و رویکرد یکسانسازی اندیشه و مذهب بردارند. این روش، نسخهای جز افراطیت و هراسافگنی تجویز نکرده است.
درد عظیم جامعه ما، ناشی از نگاه تشریعی به همهچیز و حرمت نگذاشتن به تفاوتها است. گروههای تکفیری سالیان بیشماری است که میخواهند با مغزهای تهی و فکرهای منجمد شده، شکمهای خالی و گرسنه تودههای این سرزمین را خالیتر کنند و روزگار تلخ آنان را تلختر. تکفیریها تفاوتها را میکشند و تسامح و همزیستی را ویران میکنند.