یادداشت: این گفتگو در کافهی «دلاندستری»، یکی از قدیمیترین کافههای پاریس، انجام شده است. «دلاندستری» در منطقهی باستیلِ یازدهم موقعیت دارد؛ محلی که «انقلاب کبیر فرانسه» از آنجا آغاز شد. عتیق رحیمی نخستین طرحهای سنگ صبور را در این کافه ریخته و شخصیتهای داستانیاش را در این کافه، شکل داده است.
8صبح: آقای رحیمی، سپاس از این که وقتتان را برای ما دادید و به این گفتگو حاضر شدید. گفتگوی ما بیشتر بر محور «سنگِ صبور» میچرخد؛ سنگِ صبور در هردو نسخهاش، هم رُمان و هم فلم. پرسش نخست را اینگونه آغاز میکنم که شما در کدام نسخه، فضای بیشتری برای تبارز دادن احساسات پیدا کردید؛ فلم برایتان راحتتر بود یا رُمان؟
رحیمی: برای من، هر هنر بعد مشخصِ یک واقعیت، یک حادثه و یا داستان را روشن میسازد. کاری که سینما میکند، رُمان نمیتواند بکند و کاری که رُمان میکند، سینما نمیتواند انجام بدهد. هر بعد یک واقعیت، جلای بهخصوصی در هریک از رسانهها میگیرد. اگر شما این گیلاس آب را عکاسی کنید- و اشاره به پیالهی پیشِ رویش میکند- یک جنبهی واقعیتِ این گیلاس را نشان میدهد و اگر این را در یک رُمان تشریح بدهید، بهکلی چیز دیگری میشود؛ یا اگر شما این [گیلاس] را در یک صحنهی تیاتر بگذارید، واقعا جنبه سمبولیکِ عجیب و غریبی بهخود میگیرد.
به این ترتیب، واضح است که ریشههای ما مردم، بیشتر در زبان و نوشتار است. پس تصویر همیشه برای ما فاصله ایجاد میکند؛ در فرهنگ ما، تصویر همیشه بعدی بهخود میگیرد که هنوز نتوانستهایم آن را به درستی درک کنیم. باوجودی که تقریبا تمام عمر خود را در این کشورها در هنر سینما گذراندهام؛ اما بازهم فکر میکنم که سینما چیزهایی دارد که از دستم فرار میکند.
8صبح: پس از آن که شما «سنگ صبور» را به تصویر کشیدید، شمار زیادی از مخاطبانتان در افغانستان، قضاوتهای مختلفی کردند؛ یک تعداد گفتند که رُمان به مراتب قویتر از فلم است، اما تعدادی دیگر گفتند که فلم خیلی زیباست. برای خودتان، که فلمساز و هم رُماننویس هستید، کدامش راحتتر و زیباتر است؟
رحیمی: من وقتی که مینویسم، خود را سینماگر حس میکنم، و وقتی فلم میسازم، نویسنده. فلهذا نمیتوانم قضاوت بسیار دقیقی در مورد این دو [اثرم] داشته باشم؛ مثلِ دو فرزند است و نمیتوانم بگویم که این فرزندم بدرنگ است و آن فرزندم، قشنگ و زیبا. هر دو، برایم قشنگ است و به هردو دل بستهام و در مورد هردویش انتقادهای رکیکی دارم. صادقانه، نمیتوانم بگویم که کدام یک برایم بهتر است.
8صبح: اما رحیمی صاحب! در فلم و سینما، کارگردان و سناریونویس به نحوی سلیقهی خود را در انتخاب مکان، بازیگر و لهجه بر مخاطب تحمیل میکند؛ ولی در رُمان، سلیقهاش را تحمیل نمیکند و خواننده را آزاد میگذارد که برای خود فضا تصور بکند. فضایی که در رُمان در ذهن شکل میگیرد، با فضایی که در فلم هست، کاملا تفاوت دارد. چنین فضایی را خواننده خود در ذهنش میسازد.
رحیمی: بلی! خدا را شکر که چنین تفاوتی وجود دارد؛ بهخاطری که برای من هیچ جالب نبود اگر آنچه را نوشتهام، به همان شکل در روی پرده بیرون بیاورم. من باید چیز دیگری برای نشاندادن میداشتم؛ یک چیز دیگر و بعد دیگری از این داستان را به نمایش میگذاشتم. وقتی از من خواستند این داستان را فلم بسازم، با ژان کلود کریر تماس گرفتم که اقتباس سینمایی این داستان را بکند. از من پرسید که عتیق چه میخواهی؟ گفتم که میخواهم فریبم بدهی. راستی، برایم جالب هم نبود که به رُمان وفادار بمانم. اولین شرط همین بود که من باید از رُمان فاصله بگیرم؛ در سینما چیزی را نشان بدهم که نتوانستم در رُمان نشان بدهم. این دومینبار است که چنین تجربهای میکنم. در خاک و خاکستر هم چنین تجربهای داشتم. فکر میکنم که سینما برایم اجازه یک چیز را میدهد؛ اینکه بتوانم بفهمم، درک کنم و حس کنم که چرا این داستان را نوشتهام.
8صبح: منظور این بود که وقتی نویسنده فضا را برای مخاطب باز میگذارد تا خودش تصور بکند، چگونه حاضر میشود که مخاطب خود را در چارچوبی از تصاویر قید بکند؟
رحیمی: برایتان گفتم؛ به دلیل اینکه هنر برای من بیش از همهچیز، یک تجربه است. برای من همین تجربه جالب است که چگونه دوباره فضاسازی کنم، از رُمان فاصله بگیرم و یک فضای دیگر بسازم و شخصیت را بعد دیگری ببخشم. در داستان، شخصیت زن تقریبا شخصیت دوبعدی است؛ اما در فلم تقریبا صدبعدی میشود. این را نهتنها توسط فلمبرداری، نور و رنگ و … خواستم بیرون بکنم، بلکه حتا در بازی گلشیفته خواستم که بعدهای مختلف شخصیتش بروز کند. مثلا صحنهای هست که گلشیفته برای شوهر خود، خانم برای شوهرش، یک حرف بسیار رکیک میزند… میگوید که ایکاش یک مرمی خدایی ترا بکشد. گفتن این جمله برای شوهری که فلج افتاده، زور میخواهد. این را میتوانستم به شکل یک بعدی بگویم…؛ ولی نه. اگر شما در فلم متوجه شده باشید، زن آهسته دستِ خود را بر سر شوهرش میکشد و با یک نرمش، عشق و با لحنی بسیار عاشقانه میگوید: ایکاش یک مرمی ترا خلاص میکرد. اینجاست که تفاوت بین کلمه، نگاه، لحن و حرکت بهوجود میآید. یا در یک جمله و یا یک شات شما چهار بعد یک شخصیت را نشان میدهید. این، چیزی است که رُمان نمیتواند انجام بدهد. اگر شما در رُمان این را بیاورید؛ یعنی که شما تشریح میدهید.
8صبح: درست است. ولی مخاطب میخواهد بفهمد که شما در آغاز رُمان گفتهاید «جایی در هیچ کجا»، اما در فلم آدم فضا را میبیند که فضای کابل است؛ لهجه هم، لهجهی کابل است.
رحیمی: یکی از مشکلات اساسی سینما همین است؛ شما نمیتوانید از تاریخ بگریزید. سینما، رابطهی عجیب و غریبی با تاریخ دارد؛ تصویر رابطه عجیب و غریبی با تاریخ و زمان دارد. از مکان میتوانید بگریزد، ولی از زمان نه. آهسته آهسته، زمان حتا مکان را برای شما تحویل میدهد، کاری که در رُمان و تیاتر نخواهد بود. این هم یکی از مشخصات عمدهی سینماست.
8صبح: اما شما نشان دادهاید که در این فلم، به زمان وابسته نبودهاید؛ چون در بخشی از فلم، اتفاقات در زمان پیش از حکومت فعلی اتفاق میافتد، اما بانکنوتهای حکومت فعلی بر روی فرش انداخته میشود؛ یعنی شما نتوانستهاید از زمان فرار بکنید.
رحیمی: بلی. همین را میگویم که با سینما نمیتوانید از زمان فرار بکنید. سینما تاریخ را بر شما تحمیل میکند.
8صبح: اما شما از زمان فرار نکردهاید و پولی را نمایش دادهاید که به زمانِ حال تعلق دارد.
رحیمی: در آغاز فلم، یک بار صداهای مختلفی میآید؛ آن، صداهای تمام رهبران سیاسی افغانستان است که هربار کودتا میکردند؛ یعنی در ظرف یک دقیقه، من تقریبا تاریخ چهلسالهی افغانستان را میبینم- از وقتی که خود و کشور خود را شناختهام. آماج زمانی را تقریبا خواستهام برهم بزنم…و سرِ مسالهی پول حتا فکر هم نکردم؛ چون به کسی که مسوول [تهیه] اسباب فلم بود، گفتم لعنتی این پولها مربوط به کدام زمان است، و او گفت تفاوتی نمیکند. بعد هم گفتم چرا نه، و این شد که همهی این چیزها برهم بزنیم.
8صبح: در افغانستان دو طرز تلقی نسبت به فلم سنگ صبور وجود دارد. یک تعداد، سنگ صبور را مانفیست سینمای نوین افغانستان میدانند، اما یک تعداد دیگر، که منتقدان شمار را شامل میشوند و انتقادشان هم بیشتر از زاویه سنتزدگیشان ناشی میشود، میگویند که این فلم با ساختارها و فرهنگ افغانستان سازگار نیست، بنا براین زمینهی نمایش دادن آن مساعد نیست. حال برای شما، کدام قضاوت آموزنده است و اهمیت دارد؟
رحیمی: واضح است که کدام قضاوت اهمیت دارد. برخلاف آنچه که بعضیها فکر میکنند، من این فلم را برای مردم غرب نساختهام و مسایلی را که در این فلم مطرح کردهام، در غرب بسیار سطحی است. آنها این مسایل را برای خود حل ساختهاند. فلهذا این فلم را برای افغانستان ساختهام و برای مردمی که نتوانستهاند با این مسایل کنار بیایند. دوم، میرسم به این مساله که این فلم تا چه حد به واقعیتهای فرهنگی افغانستان نزدیک است. من، جامعهشناس نیستم؛ مردمشناس نیستم؛ سیاستمدار هم نیستم؛ فقط یک داستانگو و فلمساز هستم. دنیایی که من ایجاد میکنم، میتواند «امکان» داشته باشد. هنر، دنیای ممکن است، نه دنیای واقعی. ریالیزم و ناتورالیزمی که در قرن نوزده آوردند و بهخورد همهکس دادند، [این انتظار را] بهخصوص در دنیای غرب تقویت کرد که هر اثری که از جهان سوم میآید، باید ناتورالیست و ریالیست باشد. اگر ما یک ذره از این فراتر برویم، به ما با چشم دیگری نگاه میکنند، [این گونه که می گویند]: پدرِ گلم، تو برو به مسایلی اجتماعیات بپرداز؛ ترا به مسایل فراتر از اجتماع، به مسایل فکری و تفکر در مورد موجودیت و اگزیستانس و مسایل وجودی کاری نیست و به این مسایل نپرداز؛ مثلا ترا در مسایل میتافزیکی غرض نیست. تو فقط تفکر داشته باش. اما کار من، یک نوع قیام و عصیان در برابر چنین برداشتی است که مردم در غرب از فرهنگ ما دارند. در غرب، اگر از روی رمان «مادم بوواری»، اثر گوستاو فلوبر، فلمی میسازند، هیچ کس نمیگوید که تو فلمی ساختهای که نمایندگی از فرهنگ فرانسه میکند و تمام زنان فرانسه مثل مادام بوواری هستند؛ هیچ کس نمیگوید. اما اگر یک افغان فلمی میسازد، بعد میگویند او توانسته واقعیت جامعهاش را نشان بدهد و تمام زنان همین طور اند. من هیچ ادعا ندارم، زنی که در سنگ صبور است، نمایندگی از تمام زنان افغانستان میکند. ادعایی هم ندارم فلمی که ساختهام صد در صد واقعیت اجتماعی افغانستان را نشان میدهد؛ داستان من، سرنوشت یک زن است، یک زن، بحیث یک فرد انسانی. اینکه چنین زنانی شاید در تمام افغانستان یکتا، دوتا یا سهتا باشند، به من ربطی ندارد؛ فقط میخواهم نشان بدهم که یک زن در یک موقعیت خاص، چگونه زندگی میکند و چگونه شخصیتش را جلا میدهد. اینکه شخصیت این زن چگونه است و پیراهن و تنبانش چه رنگی است، برای من مطرح و مهم نیست. برای من، چیزِ مهم در فلم، مساله وجودیای است که در کشور و فرهنگ خود داریم؛ خواستهام به این مساله وجودی، دیدگاهی داشته باشم. این دیدگاه من است؛ نه آیینهای که میخواهم به مردم نشان بدهم که چه رقم هستم، نه؛ من چنین چیزی و چنین شخصیتی را میبینم. فلهذا برای من، چیزی که در فرهنگ غرب وجود دارد- بودن یا نبودن مساله این است- مهم نیست؛ من میگویم هوشتان باشد در فرهنگی که من زندگی کرده و حس کردهام، این نیست؛ آن، گفتن یا نگفتن مساله این است.
اینجاست که زن با گفتن و ناگفتنیهایش خود را پیدا میکند.
8صبح: به باور بعضی از منتقدانِ فلم سنگ صبور، شما در حق گلشیفته فراهانی جفا کردهاید و او را در حد یک پرستار تقلیل داده، ازش کار گرفتهاید؛ در این باره چی میگویید و آیا گلشیفته توانسته نقش زنِ ایدهآلِ رُمان را بازی بکند؟
رحیمی: یک مساله را بازهم میخواهم روشن بسازم که وقتی فلم میسازم یا رُمان مینویسم، هیچ وقت مخاطبانم، منتقدان نیستند. هیچ وقت نمیتوانم ادعا کنم که مخاطبم چنین است یا چنان. فلم میسازم به امیدی که چند مرد و زنی، در این کشور و آن کشور ببینند. ایدهآل است که فلم من را بیش از زنها، مردها ببینند. بهخاطری که فلم بیشتر به مردهاست تا به زنها. مساله دیگر، این است که به گلشیفته جفا کرده و برایش یک نقش روسپی دادهام، چرا باید جفا باشد؛ اگر این طور باشد و اگر تمام تاریخ سینما را ببینید، آیا در حق تمام هنرمندان بزرگی که بازی کردهاند، جفا شده؟ این، نکتهای است که در هنر، هیچ معنایی ندارد. این که برای یک هنرمند، نقش روسپی را میدهیم، جفا نیست. فکر میکنم بازی کردن نقش یک روسپی در سینما، مشکلترین کار است؛ در تمام دنیا به خصوص در افغانستان و ایران.
و گلشیفته توانست این نقش را بازی کند. برای من بازهم روسپی بودن یک زن، مسالهای نیست. مهمترین چیز این است که گلشیفته از یک بُعد به بعد دیگر و از یک شخصیت به شخصیت دیگر میافتد. واضح است که کمتر بازیگری میتواند نقشِ شخصیتهای چند بعدی را بازی کند؛ حتا بزرگترین بازیگرهای اروپایی و غربی، یک بار در نقشی که ماندند، به همان شخصیت بند میمانند و کموقت میتوانند از یک شخصیت به شخصیت دیگر تبدیل شوند. بزرگترین «اکتورها» توانستهاند، اما اکثرشان نتوانستهاند.
از آغاز تا ختم فلم که ببینید، تمام چهرهی گلشیفته، از یک صحنه به صحنه دیگر تغییر میکند؛ حتا صدایش. ما باهم بالای صدا زیاد کار کردیم. اولین چیزی که با او کار کردیم، به حساب هندی، «اومّه» بود. صدای گلشیفته در آغاز فلم، صداییست که باید از بینی بیرون آید و هرقدر که به آخر داستان نزدیک میشویم، صدا باید پایینتر و پایینتر، از قلب و از درون وجودش میآید. حتا گاهگاهی در یک جمله، در صحنهای که زن سنتی میشود، یک صدا دارد. مثل اینکه تسخیر شده باشد. تسخیر چه شده؟ تسخیر فرهنگ سرخورده.
ادامه دارد