در این اواخر، پارهای از تلویزیونها و صفحات انترنتی مربوط به اهالی افغانستان، صحبتهای افراد پرمدعای کمسوادی را پخش میکنند که خود را کارشناس موفقیت یا روانشناس میدانند و میخواهند آموزهها و فرمولهایی را برای بهبود زندهگی و رسیدن به آرمانها و آرزوها به خورد مردم بدهند. قراین نشان میدهد که این قبیل برنامهها هم به دلیل وسوسهانگیز بودن درونمایه آن و هم به علت کمسوادی و ناآگاهی عموم مردم، مخاطبان زیادی در میان جوانان دارد. فرمولها و آموزههایی که در این برنامهها تبلیغ و ترویج میشود، در ظاهر امر، قابل قبول و سودمند به نظر میرسد و ممکن است عدهای را اغفال کند و در دام بیندازد. جالب اینجا است که دیروز دیدم ملای کمسواد تلویزیون طلوع نیز با استناد به آیههای قرآنی سعی میورزید به نحوی از انحا ایدههای غلط کتابها و سخنرانیهای انگیزشی را تقویت کند و برای آنها ریشه دینی بتراشد. طبعاً در این سرزمین آنچه دمدستتر از هر چیز دیگری است، دین است که باید در هر زمینهای از آن استفاده شود. با اینهمه، حقیقت ماجرا این است که این آموزههایی که به نام روانشناسی موفقیت و در جهت نشان دادن راهکارها و فرمولهای فتح قلههای پیروزی پخش و نشر میشود، زهر مقاتل است و احتمال دارد بسیاری از زندهگیها را تحت تأثیر قرار داده و به مسیری نادرست سوق دهد.
تاهنوز این پرسش پاسخی نیافته است که چرا نشر چنین برنامهها و پخش چنین محتواهایی در این برهه زمانی در افغانستان رشد و گسترش یافته است؟ آیا سازندهگان اینگونه محتواها در پی آناند که وضع کنونی را قابل تحمل و مطلوب جلوه دهند و شرارت و مصائبی را که بر سر مردم آوار میشود، کماهمیت و ناچیز نشان دهند؟ یا اینکه در صدد آناند که دست جوانان را بگیرند و نگذارند سرخوردهگی و یأس در وجودشان رخنه کند و آنان را از تکاپو و تلاش و سرزندهگی و مقابله با دشواریهای روزگار باز دارند؟ به نظر شما کدام یک از این دو احتمال ممکن است واقعیت را بازتاب دهد؟
روانشناسی انگیزشی یا زرد، میخواهد این نکته را تلقین کند که ما نباید به جنبههای منفی زندهگی و انواع بیعدالتیها و تبعیضهایی که در هر سو بیداد میکند، فکر کنیم، بلکه میباید با اندیشیدن به اهداف مطلوب و خواستنیهای شیرین خود، به قلههای شامخ موفقیت و پیشرفت برسیم و مبالغ هنگفت پول را به دست آوریم. یکی از نکاتی که این نوع از روانشناسی تبلیغ میکند، این نکته عجیب است که اگر شخصی فقیر به دنیا میآید و نمیتواند ثروت حاصل کند و حتا هر روز بیش از دیروز با فقر دستوپنجه نرم میکند، نباید شرایط اقتصادی و اجتماعی حاکم بر جامعه را مقصر بشمارد، بلکه مقصر واقعی خود او است. اینگونه روانشناسی، اقشار فقیر و کمدرامد را متهم اصلی وضعیتی که به آن گرفتارند، میشمارد. چنین آموزههایی، در واقع امر در خدمت اقشاری که ثروت و قدرت را در دستان خود گرد آوردهاند، قرار دارد و واقعیتهای تلخ زندهگی و عوامل عینی و راستین بیعدالتی و فقر و محرومیت را نادیده میانگارد.
روانشناسی زرد مدعی است که از معیارهای علمی برای ترویج ایدههای خود بهره میبرد و پایبند روشمندی علمی است. روانشناسی مثبتگرا از انسانهایی حرف میزند که بیهویتاند و به گذشته و آینده وصل نیستند و شبیه تکدرخت تنها در صحرایی دورافتاده زندهگی میکنند. قطعاً چنین انسانهایی هرگز وجود خارجی ندارند. اینها مفروضات و محصول خیالبافیهای روانشناسان مثبتگرا است. این در حالی است که واقعیت چیز دیگری است. واقعیت آن است که انسانها وقتی پا به جهان میگذارند، تحت تأثیر عوامل مختلف سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی قرار دارند که رهایی از آنها تقریباً ناممکن است. از سوی دیگر، اگر برمبنای روانکاوی حرف بزنیم، هر شخص از زمانی که چشم به جهان میگشاید تا زمانی که از این دنیا رخت برمیبندد، تحت تأثیر ضمیر ناخودآگاه قرار دارد، هرچند خودش از وجود چنین چیزی بیخبر باشد. بنابراین، دهها عامل پیدا و پنهان دست به دست هم داده و شخصی را به موفقیت میرسانند یا گرفتار شکست و ناکامی میسازند.
اگر شخصی به فرمولهای روانشناسی موفقیت باور پیدا کند، به فردی تبدیل میشود که تنها به خود فکر میکند و به مناسبات ناعادلانهای که نظم جامعه را آشفته کرده کاری ندارد. او اهل مبارزه نیست و نظم فاسد موجود را یکسره میپذیرد و میخواهد در درون این نظم ستمگرانه به زیباییهای زندهگی بیندیشد و به آرزوهایش برسد. زهی خیال باطل! چنین شخصی در عمل در خدمت تبهکاران و سران نظم فاسد مسلط قرار دارد و زمینه آن را فراهم میکند که جنایتکاران و فاسدان با خیال راحت خون مردم را بمکند و ثمرات کار و تلاش آنها را حیفومیل کنند. اگر قرار باشد این شخص به موفقیت هم برسد، قطعاً موفقیتش به قیمت زیانمند شدن دیگران خواهد بود. آیا چنین موفقیتی که به جامعه آسیب بزند، ارزش اینهمه تلاش و تقلا را دارد؟
یکی از شگردهای روانشناسان مثبتگرا برای مقبول و دلربا جلوه دادن حرفهای خود، این است که داستانهایی پشت سر هم تعریف میکنند که نشان میدهد فلان شخص در بهمان محیط عقبمانده با سعی و تلاش توانست به موفقیتهای عظیم دست یابد و سرامد روزگار شود. در مورد این داستانها، بهصراحت میتوان گفت: قسمتهایی از این داستانها برساخته و مجعول یا ناقص و تحریف شده است و برای ترویج مغالطات روانشناسی مثبتگرا و پرفروش ساختن کتابها یا پرمخاطب ساختن برنامههای تلویزیونیای که ایدههای روانشناسی زرد را تبلیغ و تکثیر میکنند، سرهمبندی و تألیف شده است. از آن گذشته، چرا این افراد هیچوقت از آن اکثریتی نمیگویند که جان کندند و عرق ریختند و تلاش ورزیدند، اما برای همیشه مساعیشان با ناکامی مواجه شد؟ موارد استثنایی را عَلَم کردن و بهعنوان قاعدهای کلی به خورد مردم دادن، نمایانکننده کمال عوامفریبی و حقهبافی این قبیل به اصطلاح روانشناسان است. این کتابها نمیتواند راجع به مثلاً این پرسش اساسی پاسخ دهد که چرا فلان شخص که از هوش بالا و مهارت سودمند برخوردار است، با انواع چالشها دست به گریبان است و در حضیض فلاکت به سر میبرد و به قول جلال آل احمد، درگیر «حقارت جزئیات» است، اما بهمان آدم که نه از سواد خوب بهرهمند است و نه بهره کافی از هوش دارد و تنها مزیتش در این است که فرزند شخصی پولدار یا متنفذ است، در رفاه کامل به سر میبرد و به هر سو که رو میکند، فرش سرخ برایش پهن و درهای موفقیت به رویش گشوده میشود.
قاعدتاً روانشناسی با روح و روان انسان سروکار دارد و مقصودش آن است که با کندوکاو در زوایای روان انسان، پیچیدهگیهای آن را دریابد و از آن برای بهبود زندهگی انسانها استفاده کند. این در حالی است که آنچه به نام «روانشناسی موفقیت» نامیده میشود، لایههای گوناگون روح انسان را نمیکاود، بلکه با نادیده گرفتن قسمتهایی از امیال روانی طبیعی مثل اندوه و مصیبت در واقع انسان را با جدال با نفسش ترغیب میکند و ممکن است اگر این کار به جاهای باریک کشیده شود، روح انسان را متلاشی کند و به جای اینکه نتایج مثبت به بار بیاورد، اثرات منفی و مخرب بر روح و روان به جا بگذارد. چنین روانشناسیای چهره واقعی زندهگی را از انظار پنهان و به زعم خود فقدان و محرومیت و غم و مصیبت را از صفحه روزگار محو میکند که چنین کاری شدنی نیست. از بدآموزیهای این قبیل رویکردهای روانشناسانه، یکی این است که خواننده را از درک پیچیدهگیهای زندهگی غافل نگه میدارد و به او امید واهی میدهد. شکست خوردن کسی که در دام امید کاذب افتاده، دردناکتر و ویرانگرتر از هر شخص دیگری است.
جان کلام این است که مطالعه کتابها و محتواهای انگیزشی، که گزارههایی همچون «خواستن توانستن است» و «بیندیشید و ثروتمند شوید» را ترویج میکنند، گمراهکننده و تباهیآور است. این کتابها و محتواها شما را اغفال میکنند و نمیگذارند چهره راستین زندهگی را ببینید. یادتان باشد که زندهگی به هیچ صورت عادلانه و دادگر نیست. با خیالپردازی و رویابافی، نمیتوان مشکلات زندهگی را حل کرد. این قبیل محتواهای زرد، گاهی احتمال دارد سالها خوانندهگان را اسیر توهمات کند و عمرشان را هدر دهد. بهتر است به این قبیل محتواهای سرگرمکننده ولی تباهیآور، نزدیک نشوید. عمر آدمی کوتاهتر از آن است که با این خزعبلات از دست برود.