فصل سرما کمکم از راه میرسید، اما میدانهای نبرد خلاف سالهای گذشته، گرمتر شده میرفت. بخشی از مسوولیت من، پوشش خبرهای ولایتهای هرات، غور، بادغیس، فراه و نیمروز بود. روزهای آخر، شبها با ارسال خبر سقوط مناطق زیر کنترل حکومت میخوابیدم و با خبر سقوط یک ولسوالی یا ولایت بیدار میشدم. با پوشش هر خبر، ترس اینکه دست آخر مبادا هرات هم سقوط کند، در دلم بیشتر و بیشتر میشد.
واقعیت میدانهای نبرد که خبرهایش را پوشش میدادم، با ادعاهای مقامهای حکومتی و نظامی هرات زمین تا آسمان تفاوت داشت. در حالیکه مقامهای ارشد ملکی و نظامی بر سرکوب طالبان و عدم توانایی آنها برای تصرف مناطق بیشتر پافشاری داشتند، پاسگاههای نظامی یکی پی دیگری به طالبان واگذار میشدند.
معمولاً عصرها پس از پایان روز کاری، برای رفع خستهگی با چند تن دیگر از خبرنگاران به کافه میرفتیم. هر روز حرف و صجتمان از وضعیت خطرناک میدانهای نبرد بود و ترس از آینده در چشمهایمان موج میزد. یک روز که سرگرم قصه بودیم، دوستی از من پرسید: «چقدر احتمال میدهی که هرات سقوط کند؟»
پاسخ من این بود که اگر وضعیت به همینگونه ادامه پیدا کند، سقوط هرات دور از تصور نیست. نگرانی اصلی این بود که بیشتر مناطق و پاسگاههای امنیتی نیروهای حکومتی بدون درگیری به نیروهای طالبان واگذار میشد. این امر روحیه نظامیان را به شدت ضعیف کرده بود. در مقابل، مقامهای حکومتی واگذاری مناطق به طالبان را به نام «عقبنشینی تاکتیکی» توجیه میکردند.
از حق نباید بگذریم که ردههای پایین نظامیان برای دفاع از مناطق زیر کنترل حکومت واقعاً از جان مایه میگذاشتند، اما ظاهراً همهچیز بهگونهای برنامهریزی شده بود که پاسگاههای امنیتی بدون دردسر به طالبان واگذار شود. گزارشهای زیادی وجود داشت که نیروهای امنیتی «بهگونه عمدی تجهیز و تمویل نمیشوند.» حتا در برخی مواد آب و غذا نیز برایشان ارسال نمیشد.
ولسوالی شرقی اوبه، نخستین مرکز ولسوالی بود که پس از چندین روز محاصره از سوی طالبان تصرف شد. بعد از آن چند ولسوالی دیگر هم یکی پی دیگری سقوط کرد و طالبان به شهر هرات نزدیک و نزدیکتر شدند. حالا دیگر هرات در یک قدمی سقوط به دست طالبان قرار داشت، اما تصور اینکه طالبان چهار گوشه شهر را کاملاً محاصره کردهاند، برای خیلیها دشوار بود.
برای پوشش خبرهای خط نخست نبرد، چند مرتبه به حومه شهر هرات سفر کردم. وضعیت واقعاً نگرانکننده بود. نیروهای امنیتی روحیهشان را از دست داده بودند و رهبری واحد برای مدیریت جنگ وجود نداشت. با دیدن این وضعیت آشفته، نگران سقوط هرات به دست طالبان شدم.
روزی پس از بازگشت از خط نخست نبرد در حومه شهر، گزارشی از وضعیت نگرانکننده و احتمال سقوط شهر نگاشتم و به مقامهای رهبری روزنامه 8صبح فرستادم. در گزارش شرح دادم که هرات با خطر سقوط مواجه است و باید خودمان را برای وقوع هر شرایطی آماده کنیم. پاسخ همکارانم در کابل این بود که اولویت من در هرات حفظ جانم باشد و در صورت فراهم بودن شرایط شهر را ترک کنم.
روزهای نفسگیر هرات به سختی در حال سپری شدن بود. جنگ عملاً به چند کیلومتری شهر رسیده بود. مردم از خانههایشان آواره شده و از حومه شهر به مناطق مرکزی هرات پناه آورده بودند. با وجود این، مقامهای ارشد محلی هرات با خونسردی تمام وانمود میکردند که مشکلی وجود ندارد و همهچیز تحت کنترل است.
در روزهای پایانی نظام جمهوریت، نثاراحمد فیضی غوریانی، وزیر پیشین صنعت و تجارت، به هرات سفر کرد. ظاهراً هدف سفر او برگزاری نمایشگاه تولیدات داخلی بود، اما چند روز پس از برگزاری نمایشگاه، همچنان در هرات ماند و در جلسات امنیتی مشترک با والی هرات و محمداسماعیل خان اشتراک میکرد.
چند روز پیش از سقوط هرات، یکی از همکاران نزدیک وزیر صنعت و تجارت را با چند خبرنگار دیگر ملاقات کردم. او در این جلسه کوچک به وضاحت گفت که معلومات موجود نشان میدهد که هرات با خطر سقوط روبهرو است و از ما خواست که اگر قصد داریم شهر را ترک کنیم، پیش از آنکه دیر شود، هرچه زودتر دست به کار شویم.
پس از سقوط شهر فراه و ولسوالی شیندند هرات، طالبان با روحیه قوی حملاتشان را به هدف تصرف شهر هرات تشدید کردند. در گذشته فراه و شیندند کلید هرات محسوب میشدند و سقوط این دو منطقه به معنای سقوط هرات بود. سرانجام آن روز نحس فرارسید. حوالی چاشت روز پنجشنبه، 21 اسد سال 1400 خورشیدی، طالبان وارد شهر هرات شدند.
در زمان ولایت سیدوحید قتالی، برای هماهنگی بیشتر والی و مقامهای ارشد امنیتی با خبرنگاران، یک «گروه واتسپ» از سوی سخنگوی والی ایجاد شده بود. در بیشتر موارد والی و مقامهای ارشد امنیتی معلومات دست اول را با خبرنگاران شریک میکردند، اما با آمدن عبدالصبور قانع، روند ارایه معلومات کند و متوقف شد.
در حالیکه طالبان عملاً وارد مرکز شهر هرات شده بودند و بیشتر مراکز مهم دولتی از جمله فرماندهی پولیس را تصرف کرده بودند، والی هرات با نشر یک پیام کوتاه و چند عکس در این گروه، تصرف شهر از سوی طالبان را بیاساس خواند، اما دیگر کار از کار گذشته بود و «دروغهای مقامهای دولتی» مانع سقوط هرات نمیشد.
آن روز نحس که شهر هرات سقوط کرد را تا دم مرگ از یاد نمیبرم. شاید یکی از بدترین خاطرات دوران زندهگیام باشد. عصر همان روز، پرویز کاوه و برخی دیگر از همکارانم در دفتر کابل با من تماس گرفتند و نگران وضعیت امنیتیام بودند تا شاید راهی برای خارج شدنم از هرات پیدا شود.
همزمان خبری از سوی تلویزیون آریانانیوز نشر شد که طالبان در مناطقی که تصرف کردهاند، جستوجوی خانهبهخانه را برای شناسایی و بازداشت خبرنگاران آغاز کردهاند. پنجشنبهشب سکوت مرگباری هرات را فراگرفته بود. صبح جمعه وقتی اندکی هوا روشن شد، به توصیه همکارانم در کابل، خانهام را ترک کردم و به خانه یکی از اقوام پناه بردم.
حوالی ساعت 10 صبح روز جمعه، خبر رسید که والی هرات، محمداسماعیل خان، معین ارشد وزارت داخله، فرمانده قول اردوی 207 ظفر و مقامهای ارشد امنیتی در مقر قول اردوی 207 ظفر به طالبان تسلیم شدهاند. این یعنی آخرین امیدها برای نجات هرات از بین رفت و این ولایت کاملاً به دست طالبان افتاد.
چند ماه بعد وقتی از هرات خارج شدم، خیالنبی احمدزی، فرمانده قول اردوی 207 ظفر را در کمپ نظامی «فورتدیگس» در ایالت نیوجرسی ایالات متحده امریکا دیدم، اما اینجا نه کسی جنرال بود، نه والی و نه فرمانده. همه با یک عنوان خطاب میشدند: «مهاجران افغانستان»
در چهره و چشمهای مقامهای حکومتی افغانستان که پس از سقوط جمهوریت در کمپ مهاجران نیوجرسی ساکن شده بودند، خجالت و شرمساری هویدا بود. حتا برخی از آنها یا از اتاقهایشان خارج نمیشدند، یا از ترس ناسزا شنیدن و دشنام دیگران، چهرهشان را مخفی میکردند.
با سقوط نظام جمهوریت، مانند کشتیای که همه سرنشینان آن باهم غرق شوند، همهچیز در یک چشم برهم زدن از بین رفت. حالا دیگر شرمساری مقامهای حکومت پیشین هیچ دردی را برای مردمی که نان برای خوردن ندارند و دخترانی که پشت دروازههای بسته مکتب ماندهاند، دوا نمیکند.
پس از سقوط هرات، شهرهای مهم دیگر مانند کندهار، جلالآباد، بلخ و کابل هم سقوط کرد. انگار تاریخ دوباره تکرار شد و قصه بدبختی و آوارهگی مردم افغانستان از نو نوشته شد. مردمی که در این ۴۰ سال چیزی جز جنگ، بدبختی و آوارهگی تجربه نکردهاند.