طالبان با گذشت هر روز سختگیریها بر دختران و زنان را افزایش میدهند. مقامهای ارشد طالبان به این باورند که رفتن زنان به آموزشگاه، ورزشگاه و تفریحگاهها «بیعزتی» است. این سوی ماجرا اما دختران و زنان، خانهنشینی را شبیه زندان بیدروازهای توصیف میکنند که آنان را از کسب آموزش، پیشرفت و تمدن باز میدارد. هرچند اعتراضهای زیادی به تصمیمهای اخیر طالبان مبنی بر منع آموزش، تحصیل، آزادی شغلی و تعلیق کار زنان در موسسههای داخلی و خارجی صورت گرفته است، اما طالبان تاکنون به خواست این معترضان پاسخ مثبت ندادهاند.
در این گزارش به ماجرای دختری پرداخته شده که بهتازهگی وارد بازار کار شده بود و با علاقه سرشار به کارش ادامه میداد، اما از سوی طالبان به خانهنشینی سوق داده شده است.
شور و شوق راحله که این روزها بهتازهگی وارد بازار کار شده، بیش از آن است که تاملی بر کارهای غیر از مسوولیتهای وظیفهای کند. هرچند جانش از خستهگی کار روزمره به درد آمده، اما از شدت علاقه به شغل جدید و تلاش برای پایداری در آن هیچ توجهی به حال خود ندارد و بدون وقفه برگههای دوسیه کاریاش را یکی پس از دیگری بررسی میکند تا فردا بتواند با آمادهگی کامل به دفتر برود. سرش به کار مشغول است که ناگهان صدای زنگ موبایل او را از جا میپراند. گوشی را برمیدارد، از پشت گوشی ضجههای همکارش را میشنود که جملهای را تکرار میکند: «راحله جان حالا چه کار کنیم؟»
او که نمیداند چه اتفاقی رخ داده است، به دوستش از سر شوخی همیشهگی میگوید: «باز چه بلا زده؟» اما این بار دوستش آرام نمیگیرد. لحظهای فکرهای مختلفی ذهنش را مشغول میکند، به جز فکر اینکه او دیگر نمیتواند به دفتر کارش برود. صدایی از آن سوی گوشی به گوشش میرسد که تا «اطلاع ثانی» از رفتن به دفتر منع شده است. دستانش میلرزد و پاهایش سست میشود. کلمات در گلویش گیر میکند و برای لحظهای در جایش مات و مبهوت میماند.
راحله حسن، باشنده شهر کابل است و 24 سال سن دارد. او دانشآموخته رشته ارتباطات و ژورنالیسم دانشگاه کابل است که بهتازهگی از این رشته فارغ شده و در یکی از سازمانهای خصوصی مشغول به کار شده بود. او مانند بسیاری از دانشجویان تازهفارغ چند هفته و ماهی به دنبال کار بود و سرانجام پس از تلاشهای فراوان با وجود فضای تنگ اجتماعی که گروه طالبان نسبت به زنان وضع کردهاند، با همکاری دوستانش در یکی از سازمانهای خصوصی در شهرنو کابل مشغول کار میشود.
استخدام به کار آن هم در چنین شرایطی برای او و خانوادهاش باور نکردنی بود؛ زیرا پیش از این طالبان چندین بار مانع ایجاد کار شخصی او شده بودند و در اوایل حاکمیت این گروه نیز شغلش را از دست داده بود، اما او توانست با مشکلات مبارزه کند و خود را با شرایط سخت کار جدید وفق دهد. روزها یکی پس از دیگری در گذر است و راحله بیش از پیش خود را با محیط کار وفق میدهد و تلاش هر روز او نتیجهبخشتر از دیروز میشود؛ اما این پشتکارها و خرسندی ناشی از شغل جدید دیری نمیپاید که دوباره اطلاع بسته شدن درب دانشگاهها به روی دختران صادر میشود و خبر تعلیق کار زنان در موسسههای دولتی و غیردولتی همهگانی میگردد.
اشتیاق راحله که این روزها بهتازهگی وارد بازار کار شده است، بهمراتب بیشتر از این ناملایمتها است. طعنههای افراد این گروه به خاطر حجاب سیاهی که اندکترین خال سفیدگونه به روی آن دارد، از یک طرف و بهانهجوییهای ناشی از حضور او در ساحه کاری مردانه از طرف دیگر، او را در وضعیت اسفباری قرار داده است. راحله اما هیچگاهی این بهانه را دلیل ناامیدی قرار نمیدهد و هر روز قویتر از دیروز بیکش را برمیدارد و برای مبارزه با این ناملایمتها به ساحه کاری که آن را حق خود میداند، میرود.
درست در جایی قرار میگیرد که مدیریت سازمان هر روز خلاقیت جدید او را میبیند و کارهای مهمی را بیشتر از پیش برعهدهاش میگذارد. شب سوم جدی است و هوای سرد زمستان پشت پنجره اتاق او هیاهویی برپا کرده است. گاهی بادی سرد از پنجره وارد اتاق میشود و تن خسته او را میلرزاند. او باید فردای آن روز گزارش کاری یکماهه را ترتیب دهد؛ بنابراین تصمیم میگیرد شب دیرتر بخوابد. تنش از خستهگی کار به درد آمده، اما از شوق سرشار به شغل جدید به وضعیت خود بیتوجهی میکند و بدون وقفه برگههای دوسیه کاری را یکی پس از دیگری بررسی میکند تا فردا بتواند با آمادهگی کامل به دفتر برود.
سرش به کارش مشغول است که ناگهان صدای زنگ موبایل او را از جا میپراند. گوشی را برمیدارد. از پشت گوشی ضجههای همکارش را میشنود که یک جمله را تکرار میکند: «راحله جان حالا چه کار کنیم؟» او که نمیداند چه اتفاقی رخ داده است، به دوستش از سر شوخی همیشهگی میگوید: «باز تو را چه بلا زده؟» این بار اما دوستش آرام نمیگیرد. برای لحظهای فکرهای مختلفی ذهنش را مشغول میکند، به جز فکر اینکه دیگر نمیتواند به دفتر کارش برود. صدایی از آن سوی گوشی به گوشش میرسد که تا اطلاع ثانی از رفتن به دفتر منع شده است.
دستانش میلرزد و پاهایش سست میشود. کلمات در گلویش گیر میکند و لحظهای در جایش مات و مبهوت میماند. با خود میگوید شاید حقیقت نداشته باشد. گوشیاش را بار دیگر برمیدارد و گروه کاری را بررسی میکند. با ورقی برمیخورد که روی آن جملاتی با خط نسبتاً کوچک پیهم نوشته شده و در پایان آن مانند هر ورق رسمی دیگر مهر محکومیت زنان از حق زندهگی رقم خورده است. او که همین دو روز پیش با ورق مشابهی در مورد بسته شدن دانشگاهها به روی دختران روبهرو شده بود، مطمین میشود که زحمتهایش بدون ثمره به باد فنا رفته است. شب تا صبح خواب با چشمانش ناآشنایی میکند و دلش از کوه غم و ناامیدی آکنده میشود. کوشش میکند قوی باشد و بغضش نترکد، اما مثل اینکه خلوت و سیاهی شب فرصت خوبی برای نزول اشکهایی است که تا حال نریخته است. از ته دل به بیچارهگی خودش و به یاد بغضهای نترکیده یکونیم سال گذشته که ناشی از تحقیر و توهین در دانشگاه بوده، اشک میریزد. فردای آن شب تاریک، دلش اندکی آرام میگیرد و با وجود اینکه از رفتن به کار منع شده است و سنگینی زنجیر نامریی طالبان را بر دست و پایش حس میکند، بازهم تلاش میکند به دفتر برود و کار کند.
راحله مانند بسیاری از دختران دیگر در افغانستان طعنه تلخ زنانهگی را از آوان انتخاب بازیچههای کودکی تا انتخاب رشته شغلی بر دوش کشیده، اما این روزها زنجیر جنسیت چنان او را محکم درهم تنیده که رهایی از آن انگار به قیمت جانش تمام میشود. با آن هم، این نخستین باری نیست که راحله با عبارت «اطلاع ثانی» روبهرو میشود؛ بلکه از نخستین روزهای به قدرت رسیدن طالبان این عبارت را در مورد آغاز دوباره دانشگاه خود و بازگشایی مکتب به روی خواهرانش شنیده بود؛ عبارتی که برای او حکم بازخواست و محکوم شدن تا ابد را افاده میکند.
پس از گذشت چند ماه از تسلط طالبان بر کشور، دانشگاههای دولتی و خصوصی به روی همه دانشجویان دختر باز میشود و راحله از خوشی زیاد دست از پا نمیشاسد. به والدینش میگوید که آنها تصمیم درستی درباره ماندن در کشور گرفتهاند و خوشبین میشود که درب مکتبهای دخترانه نیز به روی خواهرانش باز خواهد شد، اما این خیالی است که تاکنون به واقعیت نپیوسته است.
آغاز دانشگاه و نخستین روز ورود او با مواخذه، طعنه و دشنام ناشی از بدحجابی به همراه بوده است. با اینکه سر تا پای سیاهپوش است، اما به دلیل رنگه بودن قسمتی از حجابش، طالبان او را در انظار عمومی توقف داده و کارت دانشجوییاش را میگیرند و با عصبانیت تمام چنین جملاتی را نثارش میکنند: «شما دخترها کسانی استید که نام دین و اسلام را بد کردهاید. نام دختر را بد کردهاید. شما مایع ننگ هستید.» این کلمات چنان بیرحمانه حوالهاش میشود که لحظهای میخواهد زمین چاک شود و او را ببلعد. آن روزی است که راحله ایده و زنستیزی طالبان را نسبت به زنان و دختران بهوضوح درک میکند و چنان زندهگی برای او که پیش از این رویاهای بلندتر از قله هندوکش داشت به زمین میخورد که دیگر حضورش مانند گذشته با شور و اشتیاق در دانشگاه را فراموش میکند.
از آن به بعد دانشگاه برایش زندانی بیش نبود؛ حتا حق مخالفت و ابراز نظر نسبت به تغییرات اخیر در مورد آموزش و سختگیریهای بیمورد نهتنها از او، بلکه از همه دانشجویان گرفته شده بود. راحله که پیش از آن در مورد همه مسایل درسی و غیردرسی شجاعانه نقد و نظر ارایه میکرد، پس از تسلط طالبان بر کشور او به دلیل هشدارها و ترس از این گروه پیهم سکوت اختیار کرد و کلمهای از اعتراض به زبان نیاورد. بعد از آن او لحظهشماری میکرد تا زودتر از آنجا رهایی یابد. او این روزهای سخت دانشجویی را به دلیل اخذ مدرک تحمل میکرد. حالا در یک اقدام غیرمنتظره از سوی طالبان، مدرک او و تمام دانشآموختهگان دختر به گروگان گرفته شده است.
اینهمه در حالی است که خانواده راحله در اوایل سقوط کابل به دست طالبان تصمیم میگیرند تا افغانستان را ترک کنند، اما به دلیل اصرار زیاد راحله و خواهرانش برای درسهای ناتمامشان که سالها برای آن زحمت کشیده بودند، وادار میشوند که رخت سفر نبندند و راه مهاجرت را در پیش نگیرند. آنها به امید آینده بهتر در کابل میمانند، اما بیش از یکونیم سال میگذرد و از روز خوش و آینده خوب خبری نیست.
هزاران راحله شبیه او از رفتن به مکتب، مدرسه، دانشگاه و دفتر کاری محروم شدهاند. طالبان در یک ماه گذشته دانشگاهها را به روی دختران بسته و کار برای زنان در موسسههای غیردولتی را تعلیق کردهاند. مقامهای ارشد طالبان برای توجیه این تصمیم دلایل گوناگونی ارایه کردهاند. ندامحمد ندیم، وزیر تحصیلات عالی طالبان، گفته است که رفتن زنان به آموزشگاهها، ورزشگاهها و تفریحگاه «بیعزتی» است. ندیم روز جمعه، ۱۶ جدی، در یک نوار تصویری گفته است که جمهوریت «راه اهانت زن» را هموار کرده بود و طالبان این «بیعزتی» را ادامه نمیدهند. وزیر تحصیلات عالی طالبان افزوده است: «اگر اجازه بدهم زن در موسسه کار کند، بیحجاب باشد، پارک برود، ورزش کند، به خداوند، ملت مسلمان و علما چه پاسخ بدهم؟»