افغانستان با قرار گرفتن در زیر سیطره گروه طالبان از دو سال و اندی قبل در سراشیبی رو به زوال قرار گرفته است. بنا بر مصیبت عظیمی که بر این آب و خاک رفته است، جای داشت تا قضیه این کشور به یکی از قضایای داغ جهان تبدیل شود؛ زیرا میلیونها شهروند آن آواره شدهاند و افقهای آینده به روی دهها میلیون آدمی که در داخل گرفتار آمدهاند، مسدود شده است. اما هنوز یک سال از آن تاریخ نگذشته بود که جنگ اوکراین درگرفت و موجی از مهاجرت به مقصد کشورهای غربی به راه افتاد و یکی از پیامدهایش به حاشیه رفتن مصیبتهای مردم افغانستان بود. اکنون با بحرانی که در خاور میانه بر محور منازعه فلسطین و اسراییل برپا شده است، دوباره افغانستان و مصیبتهایش زیر لایه مضاعفی از فراموشی رفته است.
مصایب انسانها کموبیش از یک سنخ است. هر جا جنگی برپا میشود یا فاجعهای رخ میدهد، درد و رنجش برای همه انسانهای برخوردار از وجدان انسانی دردناک و اسفانگیز است. هنگامی که کودکان کشته میشوند، مردم بیدفاع مورد حمله قرار میگیرند، خانهها بر سر صاحبانشان ویران میگردد و رعب و وحشت بر زندهگی جمعی حکمفرما میشود، هیچ انسانی نمیتواند از کنار آن با خاطری آسوده بگذرد و دردی حس نکند، مگر اینکه چیزی از انسانیت در وی باقی نمانده باشد. از این نظر همه انسانها، متعلق به هر دین، نژاد، زبان و منطقهای یکسانند و نمیتوان یکی را مهمتر و دیگری را کماهمیتتر به شمار آورد.
اما شرایط سیاسی جهان به اینگونه نیست و توجه رسانهها به حوادثی که رخ میدهد، یکسان صورت نمیگیرد. از این نظر، اخلاق و حقوق بشر هنوز تا نهادینه شدن در سطح جهانی مسافتی دور و دراز در پیش دارد. بهوضوح میتوان دید که مصیبت فقرا و اغنیا به یک پیمانه بازتاب نمییابد، بلکه توجه به کشورها بر پایه قدرت سیاسی و اقتصادیشان افزایش و کاهش مییابد و ملتها به تناسب حساسیتهای امنیتیای که برای قدرتمندان و ثروتمندان ایجاد کنند، میتوانند نگاهها را به خود معطوف بگردانند.
افغانستان در شرایطی قرار دارد که اگر با معیارهای عصر حاضر بسنجیم، یکی از نکبتزدهترین جوامع دنیاست؛ زیرا هنوز میلیونها شهروند آن از دسترسی به سادهترین حقوق خود محروم و از دستیابی به مزایای یک زندهگی عادی عاجزند. افزون بر اینها، زیستن در فضای رعب و وحشتی که حاکمان کنونی برپا کردهاند و بیم از دستگیری و شکنجه و حتا اعدام، سایه به سایه تعقیبشان میکند. همچنان فقر و ناداری فزاینده سبب مهاجرت گسترده مردم به خارج از کشور شده و با رنج مضاعف ناشی از آوارهگی و بیسرنوشتی در کشورهای همسایه دست به گریبانند. با همه اینها، رنجی که امروزه مردم افغانستان گرفتار آنند، دیگر وجدان کسی را گویا به درد نمیآورد و کسی را به همدردی برنمیانگیزد و گویا چندان اتفاق مهمی نیفتاده است که نیاز باشد برای آن اقدامی جدی کرد.
از اهمیت افتادن افغانستان، پیامدهای گوناگونی برای این کشور داشته است. سادهترین نمونه آن، روی دادن زلزله بود که به هیچ صورت بازتابی در رسانههای جهان نداشت و به رغم چندین هزار کشته و زخمی و با خاک یکسان شدن هزاران خانه، هیچ اقدام مهمی، در مقایسه با موارد مشابه در سایر کشورها، برای کمک به آسیبدیدهگان صورت نگرفت. هنگامی که حادثهای به این اندازه آشکارا تراژیک نتواند توجه چندانی را برانگیزد، میتوان دانست که قضایای دیگر مانند محروم بودن دختران از تحصیل، محروم بودن مردم از آزادیهای فردی، محروم بودن قشر سیاسی و مدنی از فعالیت آزاد و محروم بودن اقلیتهای دینی، تباری، و جنسیتی از حقوقشان، طبیعتا توجهی را برنمیانگیزد.
این موضوع از بعد اخلاقی جامعه جهانی را در برابر مسوولیتی جدی قرار میدهد که چرا، اگر منافع یک کشور با منافع کشورهای قدرتمند دنیا گره نخورد، باید ابعاد انسانی قضیه نیز فراموش شود و رنج میلیونها شهروند آن برای کسی اهمیت نداشته باشد. چرا باید نگاه تبعیضآمیز نسبت به ملتهای روی زمین دوام پیدا کند و ارزش انسانها بسته به میزان برخورداریشان از ثروت و قدرت باشد. چرا کودکان یک سرزمین مهمتر از کودکان سرزمین دیگری به نظر آیند و رنج سالخوردهگان یک منطقه دردناکتر از رنج سالخوردهگان منطقهای دیگر باشد.
اما همه ما میدانیم که دنیا تنها بر پایه اخلاقیات نمیچرخد و بخواهیم یا نخواهیم، واقعیتهای جهان همین است که ملتها برای عبور از مرحله آسیبپذیری باید تلاش کنند تا قویتر شوند. این به معنای کماهمیت دانستن اخلاق نیست، بلکه به معنای در نظر گرفتن واقعیتهای دیگر در زندهگی بشر است، و اینکه هر گونه دستیابی به حقوق اساسی خود مستلزم برخورداری از امکانات و تواناییهایی است که بتواند ملتها را در مسیر دستیابی به حقوقشان یاری کند.
اگر فراتر از بعد اخلاقی به واقعیتها براساس توازن قوا و جایگاه کشورها نگاه کنیم، باید به مسوولیتهایی بپردازیم که مردم افغانستان، بهویژه نخبهگان سیاسی، فرهنگی و فکری جامعه دارند. اولین مسوولیت همهگانی، عبور از مرحله شکوه و گلایه از دیگران و برعهده گرفتن مسوولیتهای خود است. یکی از نشانههای بلوغ فردی و جمعی، دست کشیدن از ملامت کردن دیگران و قبول مسوولیت است. در گام بعدی، آشنایی با قواعدی است که در زمینه قوت گرفتن ملتها و رهایی از ضعف و درماندهگی وجود دارد و این قواعد امروزه بهصورت علمی تدوین شده است و بهآسانی قابل مطالعه و یادگیری است.
اگر ملتها بخواهند مورد توجه جهان قرار بگیرند، باید بر مشکلات درونی خود چیره شوند و به اختلافات خود پایان ببخشند. هیچ کشوری به مردمی که شب و روز بر سر همدیگر میکوبند، بها نمیدهد. هیچ کشوری با پخش نفرت و دشمنی و عمیقتر کردن شکافها و فاصلهها، به جایی نمیرسد. اگر بخواهیم به اینهمه پراکندهگی پایان بدهیم، ناگزیریم برخورد عقلانی با مسایل را بیاموزیم. برخورد عقلانی یعنی اینکه بدانیم اولویتهای ما در این مرحله چیست. اگر اولویت افغانستان رهایی از چنگ نظامی متحجر و استبدادی باشد، در این صورت باید توان خود را صرف درگیریهای فرعی با سایر جناحها و جریانها نکنیم. اگر اولویت ما تامین حقوق شهروندان باشد، باید ببینیم کدام گروه در این کشور است که حقوق بشر را به رسمیت نمیشناسد و به حقوق شهروندی بهایی نمیدهد، تا همه توان خود را صرف مقابله با آن کنیم. اگر اولویت افغانستان برخورداری از نظامی مشروع با روابطی سالم و سودمند با جهان است، باید ببینیم که کدام گروه مانع برپایی نظامی مشروع و قابل قبول به جهانیان شده است تا آن را به پاسخگویی و تمکین در برابر قوانین بینالملل وادار کنیم.
حوادث نیم قرن اخیر افغانستان درسها و آموختنیهای فراوانی برای همه جناحها و جریانها دارد. باید همه به نقد خویشتن روی بیاورند و خطاهایی که در مسیر مبارزه سیاسی و اجتماعی کردهاند، تشخیص کرده و از تکرار آنها خودداری کنند. یکی از خطاهایی که بسیاری از نیروهای سیاسی گرفتارش بودند، انحصارگرایی و تن ندادن به تکثر و تنوع بوده است، چه در عرصه فکر و ایدیولوژی و چه در عرصه مشارکت در قدرت، که این به نوبه خود به تصفیه و حذف دیگران میانجامیده است. باید رویکرد انحصاری و حذفگرایانه را برای همیشه به تاریخ سپرد و به جایش رویکرد مشارکتی، توافقی و معطوف به همکاری را مبنا قرار داد، بهویژه میان نیروهایی که معتقد به حقوق بشر، دموکراسی و آزادیهای اساسی شهروندان هستند.
هر گاه ملتی خود در جهت ترمیم آسیبها و پاشیدهگیها قدمی بردارد و به دیگران نشان دهد که از قابلیت تصحیح مسیر خود را دارد، محاسبه کشورهای دیگر نیز تغییر خواهد کرد و وزن آن در نظر دیگران سنگینتر خواهد شد. اگر نیروهای سیاسی و اجتماعی افغانستان، چه در داخل و چه در خارج، نگاهی فراگیر و جامع به شرایط نداشته باشند و راهی به همگرایی و همبستهگی پیدا نکنند، همینگونه که اکنون در سراشیبی فراموشی در حال سقوط هستند، این روند ادامه پیدا خواهد کرد و بر فراموششدهگی افغانستان افزوده خواهد شد. در این صورت نهتنها رویدادهای اوکراین و غزه، بلکه رویدادهای متعدد دیگری نیز به حاشیه رفتن کشور را تشدید خواهد کرد و فرصتهای آن را یکی پس از دیگری از آن خواهد ستاند.