در این روزها گزارشهای نگرانکنندهای از شمال کشور درباره افزایش بیپیشینه افراطیت دینی به رسانهها میرسد. شمار کسانی که از مردمان بومی این مناطق به طالبان، داعش، القاعده، انصارالله و سایر گروههای تروریست پیوستهاند، در سالیان اخیر بهصورت چشمگیری رو به افزایش بوده است. افزایش افراطیت در این بخش از افغانستان، موجب نگرانیهای مضاعف شده است؛ زیرا از یک سو احتمال درگیری و جنگهای داخلی میان ساکنان این مناطق را بالا میبرد و احتمالا جنگهای خونینی در راه خواهد بود و از دیگر سو زمینه انتقال خشونت به آن سوی مرزها و ناامنسازی آسیای میانه را در پی خواهد داشت و افغانستان میدان جنگهای نیابتی بیشتری خواهد شد.
گسترش افراطیت در جنوب افغانستان از گذشته مورد بحث بود و به عوامل متعددی ارجاع داده میشد، مانند همجواری با پاکستان، فراهم نبودن زمینههای آموزش عصری، بافت قبیلهای برخی مناطق با سیطره نیروهای سنتی، کمبود کتابها و تولیدات فکری مدرن در زبان پشتو و عواملی مانند این. این قضیه در مورد شمال افغانستان تا حدی متفاوت بود؛ زیرا تصور میشد یا توقع میرفت که وجود مواد فکری کافی در زبان فارسی در زمینههای فلسفه، ادبیات، جامعهشناسی، روانشناسی، تاریخ، دینشناسی، سیاست و سایر دانشهای معتبر، علاوه بر دوری از پاکستان و تفاوت بافت اجتماعی، بتواند مانعی جدی در برابر اندیشههای افراطی شود. اما آنچه در عمل دیده شد، خلاف این بود و هر چه زمان گذشت، بر حجم و شمار عناصر افراطی و تروریست در این منطقه افزوده شد.
در گذشته، در دوران جمهوریت برخی حلقات حکومت پیشین متهم میشدند که بهصورت برنامهریزیشده از رشد افراطیت در این مناطق حمایت میکنند. تشخیص حقیقت از شایعه در بازار گرم شایعهپسندی در افغانستان کار دشواری بود، بهویژه از این حیث که چهرههای قدرتمندی از شمال کشور در مناصب مختلف نظام پیشین حضور داشتند، از معاونت ریاست جمهوری تا ریاست پارلمان، تا وزارتهای دفاع، ریاست استخبارات و مانند اینها. بعید به نظر میرسید که کاری سیستماتیک در این زمینه شده باشد و هیچیک از این چهرهها و دستگاههای زیر فرمانشان اطلاع نیافته باشد. به این جهت، برجسته ساختن آن موضوع میتوانست توجیهی برای کوتاهیها و ناکامیهای مسوولان باشد تا خود را از آنچه در شمال میگذرد، تبرئه کنند.
در واقع گسترش افراطگرایی عوامل پیچیدهتری دارد. یکی از عوامل جدی این پدیده، گسستی بود که نیروهای سیاسی چپ و احزاب جهادی کلاسیک با بدنه جامعه پیدا کردند. همچنان شکاف طبقاتی و شرایط نابهسامان اقتصادی برای بخشهایی از جامعه و عقده محرومیتی که در پی داشت، فرصت دیگری برای گروههای افراطی ایجاد کرد. افزون بر اینها، رشد خزنده افراطیت در این منطقه از چندین دهه قبل آغاز یافت و در قالب مدرسهسازی و شبکهسازی نیروهای بنیادگرا ادامه پیدا کرد. اینها به اضافه عواملی مانند خلأ عرصه از گفتمانهای جایگزین که توانایی به چالش کشیدن گفتمان افراطی را داشته باشند، دست به دست هم داده و شمال کشور را به جولانگاه جدید گروههای تروریستی تبدیل کرد. ظاهرا هر چه زمان میگذرد، این منطقه در این باتلاق بیشتر فرو میرود. این البته به معنای ناممکن بودن مقاومت در برابر این وضعیت نیست، بلکه هر تلاش فکری و فرهنگی در کنار سایر فعالیتها میتواند معادله را تغییر دهد، به شرطی که ارادهای برای مبارزه شکل بگیرد.