در این شکی وجود ندارد که جریان طالبان بر اساس آرا و آموزههای دیوبندی شکل گرفته است. اما این جریان در میانه راه، تغییر مسیر داده و به سمت اندیشههای سلفی – وهابی رفته است؛ هدف از نگارش این نوشته این است که تحول گفتمانی طالبان را از دیوبندیسم به وهابیسم مورد بررسی قرار بدهیم.
در نخست بهتر است نگاهی مختصر به مکتب دیوبند داشته باشیم تا ما را در فهم بهتر این جریان کمک کند. مکتب دیوبند از قدیمیترین مدارس دینی در جهان اسلام است که در هندوستان موقعیت دارد و از لحاظ جایگاه و اعتبار خیلیها آن را معادل و برابر با دانشگاه الازهر در قاهره مصر میدانند که این مدرسه به الازهر هندوستان شهرت دارد.
مکتب دیوبند، نام خود را از روستای کوچکی به همین نام دیوبند، در شمال غربی شهر دهلی گرفته که در سال ۱۸۶۷م/۱۲۴۶خ مدرسهی دینی کوچک «دارالعلوم» در آن تاسیس شد. این مدرسه به همت استادان، شاگردان و حامیان خود توانست در دهههای پسین گسترش قابل توجهی پیدا کند؛ به گونهای که دهها مدرسهی دیگر در شهرهای هندوستان تاسیس شدند که زیر نظر دارالعلوم دیوبند قرار داشتند.
این مدرسه تحت تاثیر اندیشههای شاه ولیالله دهلوی توسط محمدقاسم ناناتوی و رشیداحمد کنگوهی تاسیس شد. ریشه این مکتب به شکست قیام مسلمان در هند و اضمحلال حکومت گورکانیها بر میگردد. این جنبش مانند سایر جنبشهای اسلامی یک حرکت واکنشی به ضعف و شکست اسلام بود. به عقیده هرایر دکمجیان نظریهپرداز جنبشهای اسلامی، معمولاً جنبشهای در واکنش به یک بحران شکل میگیرند و هر جنبش خود دوباره به بحران دیگر بدل میشود. مکتب دیوبند نیز در واکنش به زوال حکومت اسلامی در هند پدید آمد.
شالوده و بنیان اندیشهی دینی مکتب دیوبند، برگرفته از اندیشهها و آرای «شاهولیالله دهلوی» میباشد. شاهولیالله را میتوان بزرگترین شخصیت دینی مسلمانان شبهقاره در چند سدهی اخیر دانست. بسیاری وی را میانجیِ گذار جامعهی مسلمانان هند از دورهی سنت به عصر جدید میدانند. در واقع تاثیر عقاید و نظام باورهای وی در میان همهی جریانهای مذهبی امروز پاکستان و هند کموبیش نمایان است. کار عمدهی وی را میتوان در دو محور عمده شناسایی و بررسی کرد: نخست تلاش و رویکرد وی برای ایجاد آشتی و همآهنگی میان مذاهب و گرایشهای گوناگون فقهی، کلامی، تصوف و…؛ و دوم به وجود آوردن یک دستگاه فکری منسجم و به سامان که میتوانست به گونهای مناسب برای سامان دادن زندهگی و حیات مادی معنوی افراد و جوامع مسلمان به کار آید. به هر روی مکتب دیوبند از هنگام تاسیس مدرسهی دارالعلوم دیوبند تا کنون بیش از هر جریان دیگری خود را وامدار اندیشههای شاهولیالله و ادامهدهندهی آن میداند؛ و این به رغم آن است که در موارد بسیاری، آشکارا از آن فاصله گرفته است. میتوان گفت تشکیل حکمت یکپارچهی اسلامی یا همان «امارت اسلامی» یکی از یادگارهای بر جای مانده از اندیشهی سیاسی شاهولیالله است که بسیاری از گروههای دیوبندی و غیردیوبندی هم سودای آن را در سر میپرورانند.
از منظر کلام اسلامی مکتب دیوبند، برپایهی اعتقادات جریان اشعری بنا شده است. جریان اشعری که در میان اهل سنت از جریان پرطرفدار است و مشهور به عقلگرایی میباشد.
گروه طالبان نیز وابسته به این جریان هستند و بسیاری از ناظران این گروه را نماینده جریان دیوبندی میدانند. اما چه باعث گردید که این گروه تغییر مشی سیاسی بدهند و به سمت سلفی- وهابی تغییر جهت بدهند؟ پاسخ این پرسش را میتوان در دل تحولات دههی ۹۰ افغانستان جستوجو کرد. خروج شوروی از افغانستان میدان برای گروه جهادی باز کرد و هر کدام از این گروه برای تصاحب قدرت در مقابل یکدیگر شاخ و شانه کشیدند.
درگیری میان گروههای جهادی سبب به وجود آمد هرجومرج و بیثبات در افغانستان شد. شهروندان که از وضعیت جاری به ستوه آمده بودند خواهان آرامش نسبی بودند. جنگ داخلی زمینه را برای حضور طالبان در افغانستان هموار کرد. اما طالبان برای تسلط به افغانستان نیازمند تمویل مالی و لوژستیکی بودند. روابط نزدیک طالبان با مجاهدین عرب – افغان که در زمان جهاد به افغانستان آمده بودند؛ سبب شد تا این جریان با طالبان توافق کنند که در بدل کمکهای مالی اعراب آنها عقایدشان را از اشعری به سلفی تغییر بدهند.
این تغییر گفتمانی باعث شد تا طالبان گرایشهای صوفیانه خودشان را رها کنند. بعد از این تغییر آنها نه تنها صوفیگری را بدعت دانستند بلکه در موازات با آن نیز قرار گرفتند. البته این تغییر مسیر در گذشته نیز سابقه داشته که جریانهای معتدل صوفی به جریانهای رادیکال بدل شدهاند. جنبش مهدی سودان در اخیر قرن ۱۹ که در پاسخ به وضعیت آشفته آن روز سودان شکل گرفته در ابتدا یک جریان معتدل و اصلاح طلب بود که با آشفتهتر شدن وضعیت به سمت بنیادگرایی رفت. البته در این مورد چندین علت وجود که این جریان به خشونت رفت. نخست، وضعیت آشفتهی سیاسی و اجتماعی سودان که حاصل استعمار، استعمارگران خارجی و همکاری مصریها و ترکها در وضع مالیات سنگین بر سودانیها بود؛ دوم، آشنامحمد احمد مشهور به مهدی رهبر جنبش مهدی با سیدجمال اسعدآبادی بود و مورخان براین باور که مهدی تا اندازه تحت تاثیر اندیشههای سیدجمال قرار گرفته بود؛ آخرین عامل نیز وفات مهدی بود که جانشین او عبدالله که اهداف او را به شیوه بنیادگرایانه تعقیب کرد.
شایعات نیز در مورد همکار میان دراویش نقشبندیه و دولت اسلامی وجود دارد. اگر این فرض درست باشد چه عامل باعث میشود تا جریان معتدل مبدل به جریان رادیکال شوند. در مورد جریان نقشبندیه عراق میتوان به این موارد اشاره کرد. بر اساس برخی گزارشهای ایالات متحده قبل از حمله به عراق به این جریان رابطه برقرار کرده و از آنها اطلاعات دریافت میکرده و در بدل این اطلاعات نقش مهمی برای آنها در حکومت بعدی وعده گردیده بود که عمل نشد و مانند گذشته آنها از حکومت دور ماندند؛ این امر باعث دلخور دراویش نقشبندی گردید و در زمانی که داعش روی قدرت آمد آنها برای رسیدن به قدرت به آنها همکار شدند. به صورت خلاصه باید بگویم که استبداد و سرکوب و از سوی شریک نبودن در قدرت باعث میگردید که جریان معتدل رادیکال شوند.
سخن آخر اینکه در تبدیل جریان معتدل به رادیکال هم عوامل بیرونی و هم عوامل درونی نقش دارند. در مورد طالبان نیز همین امر صدق میکند آشنا طالبان با مجاهدین عرب – افغان، حمایت کشورهای منطقهای و وضعیت آشفته داخلی زمینه را برای رادیکال شدن این جریان مهیا کرد.