برندهترین سلاح طالبان از آغاز پیدایش این گروه تا هنگام تسلط بر کابل، ترویج رعب و هراس در میان مردم بود. این گروه میدانست که طرح بهتری برای دولتداری و ارایه خدمات به مردم ندارد و نمیتواند بدون کمکهای خارجی هیچ کاری برای بهبود زندهگی مردم انجام دهد. با آگاهی به همین ضعف و ناتوانی بود که هیچگاه نخواست به رقابت سالم و مسالمتآمیز تن دهد و بدون توسل به خشونت و کشتار به هماوردی با سایر گروهها روی آورد و از این راه افکار عمومی را با خود همراه گرداند. این گروه در طی سه دهه سرمایهگذاری بر ارعاب و وحشت، خود را دارای برگ برندهای میدانست که هیچ گروه دیگری در اختیار نداشت. ترساندن مردم و در هم شکستن روحیه مقاومت و اعتراض بخشی از استراتژی این گروه برای بسط سلطه آن بود.
سقوط دولت پیشین و فروپاشی گسترده دستگاههای دولتی، سبب مهاجرت بخش وسیعی از کدر اداری افغانستان علاوه بر نخبهگان سیاسی، اجتماعی، علمی و فرهنگی کشور شد. طالبان از کوچ گسترده نیروهایی که دارای آگاهی سیاسی بیشتری بودند و توانایی افزونتری برای سازماندهی اجتماعی داشتند، بسیار خرسند شدند؛ زیرا اعمال سلطه این گروه را آسانتر و راه مهار مردم را هموارتر میکرد. فشار طالبان بر رسانهها و بیخبر نگه داشتن مردم از رفتار مقامهای طالبان در نقاط مختلف کشور سبب میشد که هر گونه زمینه و انگیزه مخالفت با حاکمیت این گروه از میان برود و جامعه دچار رخوتی گسترده شود.
استبداد و سرکوب، بنا بر آنچه در نقاط مختلف جهان تجربه شده است، به تولید ناخشنودی و خشم میانجامد. در سایه استبداد، زمینه فساد بهصورت گستردهای برای سهامداران قدرت فراهم میآید و حاکمان را به افسارگسیختهگی تشویق میکند. هر گاه قدرت سیاسی از نظارت افکار عمومی به دور باشد، خودبهخود فساد صاحبانش را شتاب میبخشد و سوءاستفاده از امکانات دولتی را تسهیل میکند. هر چه حاکمان تلاش کنند که راه پنهانکاری را در پیش بگیرند، امکان ندارد تغییر محسوسی را که در امکانات و برخورداریهای خودشان و وابستهگانشان رخ میدهد نامرئی نگاه دارند. محروم ماندن بخش وسیعی از جامعه از هر گونه امکانات و خدمات از یک سو و فربه شدن روزافزون حاکمان از سوی دیگر همچنان که سبب افزایش شکاف میان مردم و آنان میشود، به همان پیمانه نارضایتی و خشم را دامن میزند و به بروز واکنشهای قهرآمیز میانجامد.
حوادث روزهای اخیر در بدخشان، ننگرهار و چند نقطه دیگر از کشور که به برخورد میان مردم و نیروهای طالبان کشیده شد، نشانههایی آشکار از تغییر وضعیت است. کلیپهای صوتی فرماندهان طالبان که به فضای عمومی راه یافت، نشان میداد که سران این گروه از واکنشهای گسترده مردمی بهشدت هراسان شدهاند. تاکید پیهم و تهدیدآمیز آنان بر دست کشیدن از اعتراض و کنار نهادن مخالفت با تصامیم امارت، نشان داد که این بار وضعیت وارونه شده است و از این پس مردم هستند که دست به کنش میزنند و طالبان هستند که دچار رعب و هراس میشوند. انگیزه اعتراضها در مناطق مختلف از هم تفاوت داشت، اما در اصل قضیه تفاوتی وجود نداشت و آن اینکه دیوارههای بلند رعب و هراس برافراشتهشده پیرامون مردم اینک فروریخته و کسی نمیتواند حتا با تهدید و خشونت جلوشان را بگیرد. فاصله زمانی اندک میان اعتراض مردم بدخشان و بروز مخالفتها در ننگرهار، نشان داد که افغانستان مستعد واکنشهای گستردهتر است و به محض اینکه جرقه مخالفت در یک منطقه زده شود، میتواند بهزودی به مناطق دیگر راه یابد و به موجی سرتاسری تبدیل شود.
آنچه خشم مردم را برمیانگیزد، یکی دو تا نیست. ناتوانی حاکمان در ارایه خدمات، گسترش روزافزون فساد، غصب زمینهای مردم به بهانههای مختلف، دستاندازی به خانهها و ملکیتهای شخصی، جابهجایی جمعیتی، محاکمههای صحرایی و غیرقانونی، رابطه نامتعارف با جامعه جهانی، مناسبات تنشزا با همسایهگان، محرومیت زنان، تخریب نظام آموزشی و موارد فراوان دیگر روزبهروز بر میزان سرخوردهگی و خشم مردم میافزاید. در چنین وضعیتی، کافی است که بهانهای برای اعتراض و برخورد پیدا شود، حتا اگر تخریب کشتزارهای خشخاش باشد، تا موجی از آمادهگی برای مواجهه با حاکمیت این گروه به راه افتد.
رویدادهای اخیر افغانستان در مشرقی و شمالشرق نشان داد که حاکمیت طالبان بسیار شکننده است و کوچکترین واکنشهای مردمی میتواند چالشی بزرگ بیافریند و رعب و هراس را بر اندام نظام طالبانی بیندازد. اگر گروههای مخالف طالبان میتوانستند بر اختلافات درونی خود غالب شوند و از رخوت و پراکندهگی کنونی اندکی بهدر آیند، آمادهگی مردمی برای مقابله با طالبان در حدی است که میتواند بهزودی بساط حاکمیت این گروه را در هم بپیچد. هر نظامی که مبتنی بر رأی و اراده مردم نباشد و به زور سرنیزه بر آنان حکمرانی کند، سرنوشتی جز سقوط ندارد و زود یا دیر این اتفاق خواهد افتاد.
اکنون معادله روندی معکوس پیدا کرده است. از این پس مردم نیستند که از طالبان میهراسند، بلکه طالبان هستند که از مردم خواهند هراسید، هر چند مردم هراس را بهمثابه ابزار استراتژیک خود برنگزیدهاند و جز دسترسی به حقوق طبیعی و قانونی خود مطالبه دیگری ندارند. واکنش مردم به هیچ صورت به آن درجه از تندی نمیرسد که با عملکرد سیساله طالبان در زمینه ارعاب قابل مقایسه باشد، اما در همین حد که تا اکنون در بدخشان و ننگرهار دیده شده، ترس و هراس را در میان طالبان به راه انداخته است. از هم اکنون ریزش در صفوف نیروهای فرصتطلبی که با پلهبینی به سود طالبان موضع میگرفتند، آغاز یافته و شماری از آنان که در رسانهها برای تطهیر این گروه تلاش میکردند لحن خود را عوض کرده و در پی انتقادی کردن شیوه کلام خود هستند. به محض اینکه مخالفتها در یکی دو نقطه دیگر تکرار شود، که حتما دیر یا زود تکرار خواهد شد، ریزش نیروها به سطوح مختلفی خواهد رسید و حتا نیروهای نظامی را نیز در خواهد نوردید.
هم طالبان و هم سایر گروههای سیاسی باید به برپایی نظامی مردمی بیندیشند که آیینهدار تکثر و تنوع جامعه افغانستان باشد، راه مشارکت برای اکثریت آحاد ملت را در روند تعیین سرنوشت بگشاید و سیاست حذف و انحصار را برای همیشه به بایگانی تاریخ بسپارد. باید همه به این باور برسند که حاکمیت قانون، توزیع صلاحیتها، مبارزه با فساد، عبور از مرزهای تنگ ایدیولوژیک، ارایه خدمات، بهرسمیتشناختن حقوق شهروندی و مشارکت حداکثری در ساختار سیاسی از عوامل زیربنایی تحکیم نظامهای سیاسی است، و بدون آن هر رژیمی با هر میزان از توانایی نظامی و استخباراتی فرو خواهد پاشید.