«آغاز یک پایان» را حدود دو هفته پیش به دست آوردم و از آن زمان تا کنون، هر وقت فرصتی مساعد شده، بخشهایی از آن را خوانده و در مورد مطالب آن، اندیشیدهام. گمان میکنم این رساله کمحجم یگانه اثر منثور قهار عاصی است. این رساله حاوی تحلیل و گزارش یافتهها و دیدهها و شنیدههای عاصی در مورد فروپاشی رژیم کمونیستی در افغانستان و ورود مجاهدین به کابل و بینظمیها و درگیریهای پس از آن است. عاصی این روایت را «به پاسخ خواهش دوستی که قلم و قدمش صادقانه برای مردم ما به حرکت میآید» در روزهای آخر اقامتش در ایران به نگارش درآورده است. مقصودش از آن دوست، محمدحسین جعفریان، خبرنگار ایرانی است که رسالهاش را هم به او تقدیم کرده است. عاصی ادعا میکند که این یادداشتها را برای خدمت به تاریخ نوشته تا نگذارد وقایع تاریخی به باد فراموشی سپرده شود: «من در هیچ لحظهای از نوشتن، شلاق تاریخ را از فراز سر خود به دور ندانستهام.»
خواندهام که شماری از اشخاص، این رساله را سندی برای محکومیت قطعی دولت ایتلافی مجاهدین میدانند و از آن برای تسویهحسابهای حزبی و گروهی استفاده میکنند و از این رهگذر، عاصی را میستایند که در دام تعلقات سَمتی و زبانی نیفتاده است. من هم با همین ذهنیت به سراغ این رساله رفتم، اما پس از مطالعه آن، به برداشت دگرسانی رسیدم. عاصی در این رساله با آنکه طرف هیچ گروهی را بهصورت مشخص نگرفته و از کارکرد غلط همه آنها علیالسویه یاد کرده، اما از وقایعی که در رساله ذکر میکند و از تلویحاتی که به کار میبرد، معلوم میشود که از دست «وحدت»، «اتحاد» و «حزب اسلامی»، بیشتر از دیگران، سرخورده و خشمگین است.
این رساله از آن جهت که به قلم شاعری نامآور که از نزدیک با قضایا و حوادث مأنوس و محشور بوده، به رشته تحریر کشیده شده، حایز اهمیت است و مطالعه آن برای اطلاع از آنچه در آن سالها در کابل و حوالی آن گذشته، لازم است. با آنکه عاصی به تعبیر خودش «پیشهاش شاعری است»، اما به رویت این رساله در نوشتن نثر نیز توانایی دارد و قادر است حرف دلش را رسا و روشن بنویسد. با اینهمه به برداشت من، با آنکه عاصی در پیشدرآمدِ «آغاز یک پایان» مدعی است که آنچه را در اینجا نوشته «خالی از اغراض شخصی و تمایلات ذوقی» است، در گزارشدهی وقایع، نتوانسته خونسردی خود را حفظ کند و تحت تأثیر جو حاکم، به اینسو یا آنسو متمایل شده است. شاید علتش این بوده که قهار عاصی ذهن شاعرانه داشته و این شاعرانهگی سبب شده گاهی در بیان دقیق وقایع به ورطه اغراق و مبالغه و افراط و تفریط بیفتد. مثالهای متعددی در اثبات این ادعا از رساله مورد بحث میتوان بیرون آورد، لیکن چون فرصت من در حال حاضر اندک است، ترجیح میدهم به پرداختن به دو صفحه از خاتمه رساله بسنده کنم.
عاصی در خاتمه «آغاز یک پایان» چنین مینویسد: «کابل را سقوط دادند با تمام اجزا و ابعادش، با فرهنگش، با اخلاقش، با ساختمانهایش، با آسمان و زمینش، چرا که هیچ اخلاق و معنویتی و هیچ اخلاق بالندهای جایگزین آن اخلاق و معنویت کابلی نشد. آنچه از این مجموعهها به کابل سرازیر شد، ابتذال بود و تحجر بود و پیشاوریت» (ص 77).
هزاران سند و شاهد وجود دارد که کودتای کمونیستی و اشغال افغانستان به دست نیروهای نظامی شوروی، بزرگترین ضربه را به فرهنگ و معنویت کابل و دیگر ولایتهای افغانستان وارد کرد و ابتذال و فرهنگستیزی از نوع بیدینانه آن را بر کشور حکمفرما ساخت. درست است که حضور «این مجموعهها» در کابل، برای کابلیان رهاورد مثبتی نداشت و بلا و مصیبت آورد، اما این امر نباید ما را به زیبانمایی کارنامه حاکمان رژیم کمونیستی و اشغالگران شوروی وادار کند و باعث شود جنایتهای آنان را سبک و قابل چشمپوشی جلوه دهیم. از آن گذشته، فرهنگ و معنویت کابل چه چیزی است و چه تعریف جامع و مانعی از آن میتوان به دست داد؟ چه وجوه مشترکی میان این فرهنگ و معنویت با فرهنگها و معنویتهای سایر مناطق افغانستان وجود دارد؟ چه ضرورتی دارد که با کلمات بازی کنیم و واژههایی را به کار ببریم که ابهامآفرین و ایهامساز باشد؟
عاصی چند سطر بعدتر مینویسد: «کابل سقوط کرد، اما پیشگوییهای نجیبالله درست بهدر آمد، چون آنچه ما کابلنشینها از مسلماننماها دیدیم، از هیچ خادیست کمونیست و کافر – با آنهمه جنایتشان- ندیده بودیم.» این یک ادعاست و باید برای توجیه آن، دلیل ارایه داد. دلیلی که عاصی ارایه میکند، این است: «آنها هیچگاه زمین دولتی را به خاطر ساختن خانه، غصب نمیکردند و هیچکدامشان را ندیدیم که به قاچاق سلاح و مهمات دولتی دست یازند. اما به چشم خویش دیدیم که مدعیان اسلام، زمینهای مردم و دولت را خط انداخته از آن خویش ساختند یا خروارخروار سلاح را به خارج فروختند.» (78).
خواننده نقاد این بخش از رساله عاصی میتواند بپرسد: اگر حتا درست باشد که کمونیستها در قاچاق سلاح و مهمات دولتی دست نداشتند و خانههای دولتی را غصب نکرده بودند، آیا منصفانه است که به خاطر این کارشان، جنایتهای تکاندهنده آنان را که حالا حصه بزرگی از آن، مستند شده و حتا خودشان بر اثر کشمکشهای درونحزبی در مستندسازی آن نقش داشتهاند و هیچکس نمیتواند آن را انکار کند، نادیده بگیریم؟ ما به چه حقی به خود اجازه میدهیم بر جنایتها و خطاهای بزرگ سران رژیم کمونیستی مورد حمایت شوروی مثلاً از آنجهت که از مال بیتالمال سوءاستفاده نمیکردند، چشم بپوشیم؟ در دورانی که نجیبالله، که عاصی از وی با لحنی نسبتاً ستایشآمیز یاد میکند، ریاست خاد را برعهده داشت، هزاران هزار انسان بیگناه از دهقان و دکاندار گرفته تا روشنفکر و عالم دین که شمار زیادی از آنها در همین کابل زندهگی میکردند، به دیار نیستی فرستاده شدند. داستان این جنایتها به حدی تکاندهنده است که به هیچ صورت نمیتوان آن را کوچک نمایاند.
نکته دیگر آن است که کابل تافتهای جدابافته نیست و حسابش از سایر مناطق کشور جدا نیست. از این رو، در بررسی و ارزیابی جنایتهایی که در افغانستان از سوی گروههای مختلف انجام شده، دیگران به اندازه کابلیان، از حقوق انسانی و از جمله حق حیات برخودارند. خون کابلی رنگینتر از خون غیرکابلی نیست و جنایتی که در پنجشیر و غزنی و هرات صورت گرفته، به همان اندازه جنایتی که در کابل صورت پذیرفته، جنایت و قابل نکوهش است. چرا قهار عاصی در این رساله، در هیچ جایی بهصراحت از مظالمی که در حق روستاییان از سوی شوروی و ایادی داخلیشان روا داشته شده، سخن نمیزند؟ چرا او هیچگاهی از میلیونها انسان آواره و میلیونها کشته و زخمیای سخن نمیزند که ارتش سرخ شوروی و مزدوران داخلی آن، در به خاک و خون کشاندن و آواره ساختن آنان، دخالت داشتند؟ آیا آنها بشر نبودند و حق بهرهمندی از مزایای زندهگی معمولی را نداشتند؟
قهار عاصی چند سطر پایینتر مینویسد: «کابل سقوط کرد و داعیهداران برداشتن دیوار برلین، دهها دیوار محکم دیگر را در شهر و دیار کوچک کابل پی ریختند؛ دیوار تنظیمی، دیوار مذهبی، دیوار قومی، دیوار زبانی، دیوار منطقهای و… بر فرقهای مسلمین میخ کوفته شد، مسلمانان از کمرگاهشان اره شدند، مسلمانان قطعهقطعه به آتش کشیده شدند…»
عاصی طوری از حوادث و جنایتهایی که پس از ورود مجاهدین به کابل صورت گرفت، حرف میزند که انگار این چیزها خلقالساعه بود و هیچ پیشزمینهای نداشت و قبل از ورود مجاهدین به کابل، دنیا گل و گلزار بود و در آن هیچ خبری از اختلاف زبانی و مذهبی و قومی و تنظیمی در کشور نبود. آیا قهار عاصی در آن سالها در برج عاج زندهگی میکرده و از آنچه پیرامونش اتفاق میافتاده آگاه نبوده و بعد از آنکه حوادث تکاندهنده را در کابل به چشم سر میبیند، از خواب غفلت بیدار شده و غافلگیر شده است؟ اتفاقاً نجیبالله، آخرین رییس جمهور رژیم کمونیستی، به شهادت مخالفان و همحزبهایش، در شعلهور ساختن آتش کشمکشهای قومی و زبانی، مخصوصاً در شمال افغانستان، نقش تعیینکننده داشته است. او در نیمه دوم ریاست جمهوریاش، به هر وسیلهای متوسل میشد تا قدرتش را نجات دهد و از این رو گمان میکرد دامن زدن به اختلافهای قومی و زبانی، به بقای حکومتش یاری میرساند.
جنگهای داخلی کابل در دهه هفتاد، امری پیشبینیپذیر بود و هوش متوسط نیز میتوانست این خطر را حس کند. اتفاقهای دهه هفتاد در شهر کابل، ریشه در سنت و تاریخ سیاسی این کشور داشت. مقاومت مردم افغانستان علیه ارتش سرخ و جنگ خونین چهاردهساله، شرایط تازهای را به وجود آورد که به درگیریهای دردناک و ریشهبرانداز کابل میان گروههای متخاصم جهادی و غیرجهادی انجامید. شرایط جدید، اعتماد به نفس اقوام مختلف این کشور را بیشتر ساخته بود و هر کدام میخواست سرنوشت را بهگونه دیگری بنویسد و سهم بیشتری در قدرت داشته باشد. این جنگها طبیعی بود که اتفاق بیفتد و جلوگیری از آن، نه به دست فلان قوماندان بود و نه در اختیار بهمان رهبر. البته مداخلهورزیهای کشورهای همسایه، مشکل را دوچندان کرده و به پیچیدهگی اوضاع افزوده بود و به آتش درگیریها هیزم بیشتر میریخت.
به نظر میرسد قهار عاصی در این رساله برای اثبات مدعیات خود ابایی ندارد از اینکه به شایعهها نیز اعتنا کند و از آن برای موجه ساختن حرفهای خود کار بگیرد. دستکم چهار پنج مورد از ایندست شایعهها در رساله مورد بحث، به چشم من رسید. برای مثال، در همین خاتمه رساله، او از یک تن از مقامهای دولت ایتلافی مجاهدین نقل میکند که در پاسخ به آنچه در این مدت به کابل رفت، گفته بود: «چون کابل در گذشته مرکز فساد و بداخلاقی بود، بنابراین هرچه برایش میرسد مقدر و بلکه هنوز کمتر از استحقاقش است.» (ص 79)
آیا ما اجازه نداریم بپرسیم چه کسی و چه زمانی و در کجا این سخن احمقانه را زده است؟ آیا قضاوت درست درباره یک برهه زمانی مهم از تاریخ این کشور، برمبنای شایعهها و شنیدهها ممکن است؟ طرفه این است که قهار عاصی از دولت کابل میخواهد این افراد را «در قدم اول و بدون هیچگونه محکمه و دفتر و پروندهای باید در چهارراههای کابل به دار آویخته» یا سنگسار کند. طرفهتر آنکه طالبان به این توصیه عاصی عمل کرده و نجیبالله را پس از ورود به کابل در سال 1375 به همین شیوه اعدام کردند.
حرفم را خلاصه میکنم. «آغاز یک پایان» از جوانب گوناگون اهمیت دارد، از جمله از این رو که ما را به شناخت نسبی جهانبینی عاصی، شاعر آوازهمند زبان فارسی، آشنا میکند. عاصی در رساله «آغاز یک پایان» در شکل و شمایل شخصی ظاهر شده که مدافع کابل و فرهنگ و ارزشهای اصیل کابلی است و به آنچه فراتر از این شهر، گذشته یا میگذرد، توجهی نشان نمیدهد. البته او تعریف روشنی از ارزشها و فرهنگ کابل به دست نمیدهد. طبعاً چنین کسی نمیتواند به تصویر کلان از وضعیت دست یابد و در قضاوت و تحلیلش حق مطلب را ادا کند و دچار یکجانبهگرایی نشود. عاصیِ «آغاز یک پایان» تحلیلگر چیرهدست نیست. او با آنکه به نثر مینویسد، اما ذهنش شاعرانه و تغزلی و هیجانزده است و قادر نیست با مغز سرد به بررسی اوضاع بپردازد. از این رو، چشمدیدهای شخصی یا شنیدههایش در داوریاش بهشدت تأثیر میگذارد و تحلیلهایش را از جامعیت دور میکند. او گاهی نتیجهگیری کلانی را بر حادثهای کوچک سوار میکند و اسباب تعجب خواننده را فراهم میآورد. عاصی در مقام تحلیل رویدادها و جریانات، به ریشهیابی دست نمیزند و به دنبال مقصر دمدستی میگردد و چون او را پیدا کرد، مشکل را حلشده میپندارد. «آغاز یک پایان» در گزارش وقایع، مخصوصاً وقایعی که عاصی خود به چشم سر دیده، موفق است، اما عاصی در این یادداشتها فقط به ذکر دیدههای خود بسنده نکرده، بلکه جانب دقت را رعایت نکرده و به شایعهها هم مجال جولانگری داده است. ظاهراً عاصی این رساله را در فضایی متشنج و با روحیهای آزاردیده نوشته است. خواننده این رساله باید سنجشگرانه و انتقادی با گزارش و تحلیل قهار عاصی برخورد کند و نگذارد شهرت شاعرانه عاصی، فریبش دهد و از دیدن کژیها بازش دارد. بازگشت شتابزده عاصی از ایران به کابل و زندهگی کردن در سایه موشکهای کور گروههای متخاصم، که همین مسأله منتهی به کشته شدنش در اثر اصابت موشک شد، بهدرستی حکایتگر درون آشفته و بیقرار او در آن مقطع زمانی است.