روزهای پایانی دوره تحصیلی محمد در دانشگاه کابل از راه رسیده است. او اما به استقبال این روزهای وداع با دانشگاه، سردرگم و ناامید از آینده در صنف درسی حاضر میشود. طبق قوانین سختگیرانهای که تازه ایجاد شده، حاضری دانشجویان طبق روال هر روز ساعت 8:00 صبح گرفته میشود. هرچند دل محمد نمیخواهد همهروزه در صنف حاضر باشد، اما ترس از محروم شدن و تکرار یک سمستر در اوضاع کنونی او را مجبور میسازد که به دانشگاه برود و به قوانین دستوپاگیری که از سوی طالبان بالای دانشجویان وضع شده است، تن بدهد.
محمد (نام مستعار) دانشجوی دانشگاه کابل است که پس از آزمون رقابتی کانکور به این دانشگاه راه یافته است. او به امید آینده بهتر از یکی از ولایتهای دوردست کشور برای ادامه تحصیل به پایتخت آمده تا در رشته دلخواهش تحصیل کند و از این طریق آرزوی پدر و مادرش را برآورده سازد و همچنان در آینده برای مردم و کشورش خدمت کند. اکنون که او در آستانه فراغت از دانشگاه قرار دارد، خود را در میان جامعهای که ایدلوژی حاکمان آن علیه او قرار دارد، خدمت به وطن را فراموش کرده و به دنبال فرار از درس و رویاهایش است.
محمد پنج سال پیش زحمات زیادی را متحمل شده و درس خوانده تا توانسته به دانشگاه کابل راه یابد. او در سالهای دانشآموزی و آمادهگی کانکور شب از روز نشناخته و سخت تلاش کرده تا به رشته دلخواهش کامیاب شود. او همانند بسیاری از دانشآموزان دیگر پس از سپری کردن امتحان کانکور، بیصبرانه منتظر اعلام نتیجه نهایی بوده تا سرانجام روز اعلام نتیجه کانکور فرا میرسد. از هیجان آب در وجودش میخشکد و ثانیههای رسیدن به نامش را یکییکی میشمارد تا اینکه نتیجهاش اعلام میشود و رویای وارد شدن در دانشگاه کابل و مهمتر از همه موفقیت در رشتهای که میخواهد، محقق میشود.
پس از آن روزهای دانشجویی و مسوولیت سنگینتر از سالهای قبل آغاز میشود و محمد با شوق و شور هر روز علامه تیک حاضریاش را خالی نمیگذارد و مسوولیتهایش را بهخوبی انجام میدهد. این پسر جوان در فکر فارغ تحصیلی با نمره کدر، با انگیزه بیشتر به درسهایش ادامه میدهد و پس از امتحان هر سمستر نمرات خوبی اخذ میکند.
انگیزه و امید به آینده او را وامیدارد تا در کنار درسهای دانشگاه، در برنامههای مختلف اجتماعی و آموزشی شرکت کند و برای کسبوکاری که برای آینده خود طرحریزی کرده، با آمادهگی کامل وارد میدان شود. بنابراین او هر روز را با انگیزه تغییر مثبت در زندهگی آغاز میکند و با کسب حداقل یک دستاورد، خاتمه میدهد.
از قضای روزگار درست در وسط سال سوم دانشگاه که او اخیراً به آرزو و خواستههای خود سروسامان داده و طرح اسکلیت زندهگی آیندهاش را چیده است، گروهی در پی تخریب آن حضور مییابد و سایه سهمناکی را بر زندهگی او و صدها هزار جوان دیگر میاندازد. آینده پس از فراغت از دانشگاه و انگیزه درسی که برای آن سالهای زندهگی خود را مایه گذاشته بود، با تغییر رژیم و رویکارآمدن گروهی که مخالف طرز تفکر و نگاه او به اجتماع است، درهم میشکند و با گذشت هر روز از حاکمیت طالبان و پامالی خواستهها و آرزوهایش، دیگر کاملاً دست از ساختن آینده بهتری که در آن خانواده و مهمتر نقش خودش برجسته بود، میشوید.
پس از آن، درس و دانشگاه برایش تبدیل به کابوس بد زندهگی میشود و صنفهای دانشگاه نیز تبدیل به مکانی همتراز با ایدیولوژی طالبانی میگردد. اکنون اکثر دانشجویان و استادان مجبور به همفکری با طالبان شده و هیچ کسی جرئت نقد و نظر آزادانه در مورد مسایل مختلف از جمله حاکمیت استبدادی این گروه را ندارد و به همین دلیل دانشجویان پسر یکیک اقدام به ترک تحصیل میکنند. محمد در این باره میگوید: «بعد از آن من دیگر نتوانستم چیزی که در دل و ذهنم است را در صنف و یا حتا در بین دوستانم بیان کنم.» این حالت و مجبوریت ادامه تحصیل در چنین فضایی بهشدت روحیه محمد را تخریب کرده و او در جستوجوی فرار از مکانی است که به جبر باید به همفکر بودن با مفکوره طالبانی تظاهر کند.
نزدیک به دو سال پس از آغاز حاکمیت طالبان و محیط خفقانآور دانشگاه بالای محمد و همه دانشجویان اعم از دختر و پسر که اکثریت آنان همانند او برای اخذ مدرک تحصیلی روزهای سخت را تحمل کردهاند، میگذرد و محمد اکنون به روزهای پایانی این دوره رسیده است. اما او به استقبال این روزهای وداع با دانشگاه، سردرگم و ناامید از آینده سر صنف درسی حاضر میشود. حاضری دانشجویان طبق روال عادی همهروزه دقیق راس ساعت 8:00 صبح گرفته میشود و هر کسی که بعد از آن حضور یابد، غیرحاضر شمرده میشود. محمد با اینکه دلش نمیخواهد، از ترس محروم شدن و تکرار درسهای سمستر در اوضاع کنونی مجبور است به قوانین دیکتاتورمآبانهای تن بدهد که از سوی طالبان بالای دانشجویان وضع شده است. محمد میگوید: «زمانی که از دروازه دانشگاه وارد میشویم، مثل اینکه داخل یک مکتب شدهایم و باید طبق قوانینی که برای دانشآموزان در مکتب است، عمل کنیم.»
این دانشجوی دانشگاه کابل در شرایط کنونی خودش را نسبت به کسانی که باید چندین سال دیگر را نیز در این نهاد بدون استاد کافی و مسلکی و از طرفی با پایین رفتن کیفیت تدریس سپری خواهند کرد، خوشبخت میداند. با این هم، نگرانی از آینده پس از فراغت، این روزها او را سخت مایوس و ناامید ساخته است. گاهی به یاد چند سال قبل میخواهد طرح ایجاد یک کار را بریزد، اما اکنون بزرگترین مانع پدیدهای به نام طالب سر راهش قرار دارد و او باید برای ایجاد هر کاری با این گروه تعامل کند؛ کاری که او هرگز حاضر به انجام آن نیست.
گاهی فکر اینکه پس از فراغت وعدههایی که به اعضای خانوادهاش داده بود و آنها برای تحقق آن وعدهها او را از یک ولایت دورافتاده با تحمل چالشهای فراوان اقتصادی به دانشگاه کابل فرستادهاند تا آینده بهتر برای خود، خانواده و جامعه بسازد، بیشتر از پیش او را میرنجاند. محمد مطمین است که پس از فراغت بیسرنوشتی و بیکاری انتظار او را میکشد. روی همین دلیل او به دنبال حل معماهای این بیسرنوشتی است که دستکم تغییری در زندهگی خود بیاورد. پس از جستوجوی زیاد در این مورد، اکنون میخواهد پس از فراغت راه مهاجرت را در پیش گیرد و یا اگر زمینه برایش مهیا شود، وارد مرحله ماستری در یکی از کشورهای دیگر شود تا از این طریق از کشوری که حاکمان آن همواره در حق جوانان این سرزمین جفا میکنند، فرار کند.