پاسخ به چند انتقاد
میگویند: «اگر پوهنتون واقعاً یک مرکز ترویج دانش و فناوری برای همهگان باشد زیبا و گرانقدر است. ولی اگر دانشگاه من و تو، یک مرکز ترویج بنیادگرایی و اخوانیت شریر باشد، من از این دانشگاه بیزارم.» این استدلال ظاهر خیلی خیرخواهانه دارد و گویا استدلالکننده خیلی بیشتر از شما به عمق قضیه پی برده است؛ اما اگر با وسواس و تردید بیشتری به آن نگاه کنیم، متوجه میشویم که مدعی سعی دارد رندانه از کاربرد واژه پوهنتون بهجای دانشگاه دفاع کند. در بخش نخست این نوشتار یادآور شدیم که شوونیسم نرم چگونه گرگ در لباس میش ظاهر شده و خودش را دایه مهربانتر از مادر جا میزند، در حالی که همان راهی را میرود که شوونیسم سخت و عریان دنبال میکند. بحث نفوذ بنیادگرایی اسلامی در دانشگاهها هیچ ربطی به مساله زبان ندارد و صرف برای مغشوش کردن ذهن حریف مطرح میشود. اگر لیبرالهای مدعی دموکراسی و حقوق بشر و چپهای مدعی برابریطلبی و «مبارزه طبقاتی» در بیست سال حضور نظامی کشورهای غربی به رهبری امریکا در افغانستان مشغول خیانت، دزدی، فساد و انجیاوییسم نبودند، دانشگاهها به تسخیر گروههای تندرو اسلامی درنمیآمد و سپس کشور دودستی به تروریستها تحویل داده نمیشد. اگر سیاستگران شوونیست و قومباز به جای دامنزدن به آپارتاید زبانی، زمینه را برای رشد و توسعه همه زبانها فراهم میکردند، حالا ما شاهد گسترش نفاق قومی – زبانی در افغانستان نبودیم.
میگویند که شما با برجسته کردن مساله زبان سعی دارید مبارزه طبقاتی در افغانستان را کمرنگ جلوه داده و به این ترتیب به سرمایهداری و ارتجاع دینی خدمت کنید. این استدلال بیشتر از سوی چپ پیر صورت میگیرد، چپی که از واقعیتهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی عقب مانده است و هرگز دوست ندارد از گرایش سیاسی کهنه و ارتجاعیاش دست برداشته و تفکر خود را بهروزرسانی کند. مبارزه طبقاتی در افغانستان به استثنای چند مورد، کمتر تضاد حاد بوده، آنگونه که در شوروی و چین بود. این کشور یا درگیر جنگ با اشغالگران بوده یا هم مصروف جنگهای داخلی. جنگهای داخلی یا میان سران طبقه حاکمه برای دستیابی به قدرت سیاسی صورت گرفته یا هم ماهیت قومی – زبانی داشته است. مارکسیستهای افغانستانی با تمام توان سعی کردند و میکنند که مبارزه طبقاتی را تضاد اصلی جامعه معرفی کنند، اما هنوز موفق نشدهاند. یکی از دلایل این ناتوانی به باور من، حادبودن تضادهای دیگر از جمله تضاد قومی – زبانی است. خلقیها و پرچمیها خیلی تلاش کردند تا به باور خودشان سوسیالیسم بسازند؛ اما ناسیونالیسم افغانی از بس که ریشهدار و قدرتمند است، انترناسیونالیسم آنها را در خود حل کرد و منجر به روی کار آمدن شوونیسم پشتون ترهکی – امین شد. شما بپذیرید یا نپذیرید این واقعیت تلخ جامعه افغانستان است. حالا اگر یک استالینیست یا مائوئیست این بحث را بخواند، فوراً حکم ارتداد مرا صادر خواهد کرد، البته به این دلیل که من تضاد طبقاتی را نادیده گرفتهام.
شما بهعنوان یک فعال چپ میتوانید اهمیت مبارزه طبقاتی را به کارگران و فرودستان تبلیغ کنید؛ اما نباید نسبت به این موضوع برخورد دگماتیک کرده و یا آن را مطلقسازی کنید. افتوخیزهای مبارزه طبقاتی یک روند عینی است و در جوامع مختلف سطح و میزان متفاوت دارد و بنابراین نمیتوان نقشآفرینی آن را در همه جوامع یکسان و یکنواخت تلقی کرد. در جامعه امروزی افغانستان، به دلیل گسترش فقر و بیکاری، کارگران بیش از هر خواست دیگری به دنبال یافتن کارند تا شکم گرسنه خود و خانوادههایشان را سیر کنند. این کارگران علاقهمند مبارزه طبقاتی نیستند، چون میترسند که مبادا کار بیثبات فعلیشان را از دست داده و دوباره گرسنهگی بکشند. مبارزه طبقاتی را تنها کارگرانی میتوانند که از کار باثبات و دایمی برخوردار باشند و دولت بر سر کار نیز قوانینی برای دفاع از حقوق کارگران داشته و به آن پابند باشد.
میگویند که واژههای دانشگاه، دانشکده، دادستان، دبیر، خوابگاه، زایشگاه، خوانش و … ایرانی هستند و یک «دری زبان» نباید آنها را به کار ببرد. قضیه زمانی جالبتر میشود که همین افراد روزانه واژههای فروشگاه، ترمیمگاه، آرایشگاه، پرورشگاه و … را به کار برده و هرگز آنها را «ایرانی» نمیدانند؛ اما وقتی به واژههای دانشگاه و دانشکده و دادستان میرسند، رگ «ترمینولوژی ملی»شان میپندد و غوغا سر میدهند. این انتقاد را عدهای آگاهانه و عدهای هم ناآگاهانه مطرح میکنند. از آنانی که بهراستی میدانند این واژهها فارسیاند نه «ایرانی»، اما برای تقویت آپارتاید زبانی عمداً دست به چنین کاری میزنند، نمیتوانید بخواهید سطح سوادشان را بالا برده و به درک بیشتری برسند؛ اما آگاهیبخشی به آن عده که هنوز نمیدانند چه تفکر فاشیستی و برتریطلبانهای پشت این استدلال نهفته است، به یک مسوولیت خطیر بدل میشود.
ما که بچه بودیم و چپ بودن را به چند یاوهگویی فلان «رهبر سازمان» فشرده میکردیم، بهجای اینکه برویم اندکی فکر کنیم که چرا او واژههای سچه پارسی مانند دانشگاه، دانشکده، خوانش، دبیر، دبیرستان، رویکرد، بیشترینه و … را به تمسخر میگیرد و شاعران و نویسندهگان پارسی زبان (با دیدگاههای سیاسی این شاعران و نویسندهگان موافق نیستم) را به دلیل استعمال این واژهها نکوهش میکند، نقد او را شاهنوشته ادبیات چپ میدانستیم و از اینکه «رهبر» ما منتقد دوآتشه، ادبیاتچی «زبردست» و نویسنده توانمند است، به دیگران فخر میفروختیم. حالا که عقل به سرمان زده و پی بردهایم که چه اهداف پلیدی پشت این استدلالهای «داهیانه» و «طبقاتی» نهفته است، به بچهگیهای خود میخندیم. شوربختی اما این است که عدهای از «جوانان انقلابی» و «زبردست» در سازمانها و گروهکهای چپ هنوز خردشان بیدار نشده و یا هم به دلیل داشتن ریشه قومی – زبانی متفاوت، علاقهای برای شناخت بهتر فاشیسم زبانی ندارند.
بیشتر بخوانید…