«ترمینولوژی ملی»
یکی از استدلالهای همیشهگی برتریطلبان پشتون در مواجهه با منتقدان این است که ما ملت واحدی هستیم و به این دلیل باید از خودمان اصطلاحات ملی داشته باشیم و همه زبانها مکلفند آنها را به کار ببرند و کسی حق ندارد به جای این اصطلاحات از مترادفهای دیگری استفاده کند. اما وقتی به این «مصطلحات ملی» دقت کنید هیچ عنصر واقعی ملی در آن نمیتوانید بیابید که شما را به پذیرش آن تشویق کند. همه اصطلاحات به زبان پشتو وضع شده و از شما خواسته میشود تا در مکاتبات خود آنها را به کار ببرید. اگر فهرستی از این اصطلاحات بسازیم، طویل میشود و نیازی هم به این کار نیست؛ چون همه کموبیش با آنها آشنا هستند. اما برای اثبات ادعای خودمان مجبوریم به شماری از آنها اشاره کنیم. پارکاربردترین مصطلحات ملی اینها هستند: پوهنتون، پوهنزی، پوهاند، پوهنیار، پوهندوی، پوهنمل، پوهیالی، استره محکمه، لوی سارنوالی، لوی درستیز، ستردرستیز، دگروال، دگرمن و … . شماری از واژههای لاتینی و عربی نیز شامل مصطلحات ملی است، چون برتریطلبان ترجیح میدهند به جای معادلهای فارسی که خیلی رسا هم است، از آنها استفاده کنند. با زبان فارسی صرفاً مثل زبان بیگانه برخورد نمیشود، کاش در این حد بود. مساله خیلی عمیقتر از آن است که به نظر میآید. برخورد شوونیستها نسبت به زبان فارسی عقدهمندانه و کینهتوزانه است. با این زبان مانند دشمن برخورد میشود. اصلاً به باور آنان، در افغانستان چیزی بهنام زبان فارسی وجود ندارد. تنها «زبان دری» که تافته جدابافته از زبان فارسی است، یکی از زبانهای رایج در کشور به حساب میآید.
در قانون اساسی افغانستان نیز که زیر نفوذ پرقدرت شوونیستها تهیه شده است، از زبان فارسی خبری نیست و آنچه یکی از زبانهای رسمی کشور شناخته شده «دری» است. این هم یکی از دهها اختراعات جعلی برتریطلبان قومی – زبانی است که با تبلیغات گسترده و پایدار جاگزین واقعیت شده و حتا بخش وسیعی از فارسیزبانان افغانستان نیز آن را پذیرفته و در مکالمات و مکاتبات روزانهشان آن را به کار میبرند. شاید بگویید که چه فرقی دارد، دری باشد یا فارسی، هر دو یک زبان است و مهم به رسمیت شناخته شدن آن است نه اینکه حتماً نامش هم فارسی باشد. نه! مساله به این سادهگی نیست. شوونیستها با طرح «زبان دری» در برابر زبان فارسی میخواهند آنها را که یک زبان با دو نام است، از هم جدا کنند. این کار به حدی با چاشنی غلیظ ناسیونالیسم ترکیب میشود که هدف اصلی شوونیستها از نظرها پنهان میماند و به سختی میتوانید آن را تشخیص دهید. شخصیتها و ارزشهای فرهنگی – ادبی حوزه زبان فارسی – که هیچ مرز ملی نمیشناسند و به معنای واقعی کلمه بخشی از ادبیات جهانی هستند – به سود «زبان دری» مصادره میشوند؛ کاری که شوونیستهای ایرانی نیز پیش از ناسیونالیستهای افغانی به آن دست زده و شماری از شاعران حوزه بزرگ زبان فارسی را متعلق به خود میدانند، حتا آنانی را که زادگاهشان ایران کنونی نیست. ناسیونالیسم افغانی در واکنش به این رویه شوونیسم ایرانی است که سعی میکند با نسبشناسی آن دسته از شاعران بزرگ فارسیزبان، آنان را مال خود بداند. برخورد ناسیونالیستی به زبان، ادبیات و فرهنگ حاصلی جز تقویت ناسیونالیسم در جناح مخالف ندارد و این دیالکتیک ارتجاعی تا زمانی که ملیگرایی از صفحه روزگار محو نشود، بیوقفه بازتولید خواهد شد.
یکی از دیگر پیامدهای بد رویکرد ناسیونالیستی نسبت به زبان و فرهنگ – که هر دو در مرزهای ملی نمیگنجند – پوشیده ماندن اهداف واقعی شوونیستها از ناسیونالیزه کردن زبان فارسی با علم کردن «زبان دری» است. آنگونه که پیشتر نیز بیان کردم، برنامه ناسیونالیزه کردن «زبان دری» به حدی رندانه پیش برده میشود که به سختی میتوانید پشت این برنامه ظاهراً خیرخواهانه چه نیت شومی نهفته است. به باور من، تقسیم زبان فارسی به تاجیکی، دری و فارسی که برای هر کدام جغرافیای مشخص و ارزشهای فرهنگی مخصوصی در نظر گرفته شده است، در واقع نوعی تاریخزدایی از زبان واحد فارسی به حساب میآید. وقتی یک زبان به چند زبان نامنهاد و جعلی تجزیه شود، تاریخ این زبان نیز متناسب با شمار زبانها تقسیم خواهد شد و به این ترتیب، جعل تاریخی بیشتر از پیش وارد عرصه شده و خالیگاههای ناشی از تاریخزدایی را پر میکند. زبان جعلی با تاریخ جعلی که شوونیستها سعی دارند گلویش را با طناب «ترمینولوژی ملی» خفه کنند، ضعیفترین زبانی خواهد بود که در رقابت با زبانهای دیگر بهسادهگی حذف میشود. شوونیستها این جا نیز از همان ترفند کارساز قدیمی برای شکست رقبا استفاده میکنند: تنها راه موفقیت در برابر دشمن قوی شعلهورکردن نفاق درونی و در نهایت تجزیه آن به نیروهای کوچکتر و مجزا از هم و یا متخاصم است.
مساله اما به آن سادهگیای که شوونیستها تصور میکنند، نیست. دستکم تجربه بیست سال اخیر نشان میدهد که هر تلاش برای تاریخزدایی و واژهزدایی از زبان مشخصی به هدف زمینگیرکردن آن، با واکنش به مراتب شدیدتری در میان گویندهگان زبان مورد نظر روبهرو میشود که در کل میتواند آگاهیبخش باشد تا جهلآفرین و تحمیقکننده. البته بخشی از این گرایش احیا و تقویت زبان مادری که در واکنش به آپارتاید زبانی شکل میگیرد، در همان حد و میزان شوونیسم زبانی ارتجاعی و یکجانبه است و به جای همزیستی و رقابت سالم بر سیاست حذف تاکید میکند که در حقیقت، یکی از پیامدهای ترویج آپارتاید زبانی در جامعه است. اگر شوونیسم زبانی با آن شدت و حدتی که در حال حاضر اجرا میشود، اعمال نمیشد، امکان همزیستی و مدارا میان زبانهای رایج در افغانستان بیشتر بود و زمینه چندانی هم برای رشد و پاگیری نفاق قومی – زبانی وجود نداشت. حالا با این وضعیتی که حاکم است، خطر گسترش تضادهای قومی – زبانی بیش از هر زمان دیگری کشور را تهدید میکند و این یکی از دهها پیامد ویرانگر و مرگبار به قدرت رسیدن رژیم شوونیستی طالبان است. در افغانستان، تنها زمانی میتوان امیدی به کاهش تضادهای قومی – زبانی داشت که به همه زبانها و اقوام ساکن در این کشور فرصت رشد و شکوفایی برابر داده شود. آنچه در افغانستان بهنام «ترمینولوژی ملی» یاد میکنند، ستم زبانی به تمام زبانهای رایج غیر از زبان پشتو است و ابزار دیگری به برتریخواهان میدهد تا بیشتر و بهتر برتری زبان خودی را تیوریزه کنند. این کار جفای بزرگی در حق زبانهای تحت ستم است. هیچ رژیم سیاسی و ایدیولوژیای حق ندارد زیر نام «زبان ملی و رسمی» زبان مادری انسانهای دیگر را تضعیف و یا سرکوب کند.
بیشتر بخوانید…